شبانگاهان لب دریاچه می رفتم و میگفتم به خود او یک شب آنجا دیده خواهد شد .
من او را پیش از این هرگز ندیده نام او را نیز نشنیده ولی انگار با هم روزگاری آشنا بودیم
نمی دانم کجا بودیم که من در نیلی چشمان او ، او در کبود رود شعر من زمانها در شنا بودیم
شبی آمد ، ولیکن دیر وقت آمد نه فانوسی نه مهتابی
هوا بس تیره بود و دامن دریاچه پرتوفان
سوار قایقی گشتیم و بر خیزابها رفتیم تا دیری
ولی دردا چه تقدیری من باز هم او را نشناختم ، زیرا که شب تاریک بود و موج نیز نیرومند
از آن سو قصه تلخی است ؛
ای افسوس ای اندوه
او را موجها بردند!
و اینک هر سحر در قلب من ، نیلوفری نمناک می روید...
(( یدالله مفتون امینی متولد سال 1306 شاهین دژ ))