مطلب ارسالی کاربران
سینوهه؛فصل سیزدهم؛مسافرت طولانی من؛بخش دوم
تا به جائی رسیدیم که غلامان مشغول قطـع تنـه درخـت هـای سـدر بودنـد و آنهـا را بـدوش میکـشیدند و از
جادههای کوهستانی پائین میبردند تا به لب دریا برسانند که به کشتی حمل شود.
وقتی من اندام مجروح غلامان مزبور را که مگـس هـا روی آن نشـسته بودنـد دیـدم، متوجـه شـدم کـه در آن
سرزمین زیبا و معطر هم تیره بختان فراوان هستند.
بعد از لبنان خارج گردیدم و راه کشور میتانی را پیش گرفتم.
در میتانی کاپتا خیلی ابراز مسرت میکرد زیرا از روزی که وارد کشور مزبور شدیم مردم بخـوبی از مـا پـذیرائی
میکردند و چون میدانستند که کاپتا غلام من است غذاهای لذیذ باو میخورانیدند و کاپتا می گفت خوب است که هرگـز
از این کشور نرویم و پیوسته در اینجا باشیم. ولی من که برای تحصیل اطلاعات نظامی آمده بودم نمیتوانـستم در آنجـا
توقف کنم و میباید بعد از بدست آوردن اطلاعات نظامی به بابل بروم.
در میتانی چیزی که بیش از همه توجه ما را جلب کرد زیبائی زنها بود . زنها همه بلند قامت و قـوی و قـشنگ
بودند و همینکه دانستند که من یک طبیب مصری هستم نزد من می آمدند و از برودت شوهران خود شکایت میکردنـد
و می گفتند که شوهران ما نمیتوانند که همه شب با ما تفریح کنند و این موضوع باعث افسردگی ما میشود.
من دیدیم که پوست بدن زنها بقدری سفید است که عب ور خون برنگ آبی درون رگهای آنها زیر پوسـت دیـده
میشود.
اطبای مصر از قدیم برای معالجه عارضه برودت شوهرها معروفیت داشته اند و در هیچ کشور بقدر مـصر جهـت
رفع این عارضه مهارت ندارند. و من هر دفعه که داروئـی بـرای یکـی از زنهـا تجـویز میکـردم کـه بـه شـوهر بخورانـد
میفهمیدم که نتیجه نیکو گرفته شده و زن بعد از چند روز میĤمد و از من تشکر میکـرد و مـی گفـت اینـک شـوهر او
میتواند که همه شب با وی تفریح نماید. ولی نمیتوانم بگویم که آیا زنهـا بعـد از ایـن کـه دارو را از مـن میگرفتنـد بـه
شوهران خود میخورانیدند یا به عشاق. چون در میتانی زنها عادت کردهاند که عـلاوه بـر شـوهر بـا مـردی دیگـر نیـز
محشور باشند من دیدم با اینکه زنها بلند قامت و زیبا هستند به ندرت اولاد دارند و فهمیدم که خدایان ملت میتـانی را
مورد غضب قرار دادهاند زیرا وقتی که اطفال بوجود نیامدند بزودی اکثریت ملت را پیرمردان و پیرزنان تشکی ل میدهنـد
و آن ملت معدوم میشود. با این که معالجه برودت شوهرها به نسبت زیاد سبب شهرت من شد، معالجه یکی از توانگران
سالخورده میتانی موفقیت مرا تکمیل کرد.
آن مرد پیرمردی بود ثروتمند که از دردسر مینالید و میگفت که پیوسـته در گـوش هـای خـود صـدائی ماننـد
صدای رعد میشنود و اظهار میداشت که به تمام اطبای میتانی مراجعه کرده ولی نتوانستهاند که او را معالجه نمایند.
روزی من باو گفتم که بمنزل من بیاید تا این که سرش را مورد معاینه قرار بدهم و بعد از این کـه آمـد وی را
نشانیدم و با انگشت روی قسمتهای مختلف سرش زدم و گفت هیچ جای سرم درد نمیکند.
بعد یک چکش بدست گرفتم و با چکش روی قسمتهای مختلف سرش کوبیدم و میگفـت هـیچ درد جدیـد را
احساس نمینماید ولی مثل سابق درون سرش درد میکند.
در حالی که بوسیله چکش روی نقاط مختلف سر او می کوبیدم یکمرتبه آنمرد فریـادی زد و غـش کـرد و مـن
متوجه شدم که عیب سر او باید در همان نقطه باشد که چکش خورده است و مـن آن نقطـه را نـشانه گذاشـتم و بعـد
باطبای میتانی گفتم که قصد دارم سر آنمرد را بشکافم.
اطباء گفتند اگر سر او را بشکافی وی خواهد مرد.
گفتم من هم قول نمیدهم که وی را معالجه خواهم کرد ولی میتوانم بگویم که اگر غده ا یـن مـرد را از سـرش
بیرون بیاورم ممکن است زنده بماند ولی اگر سرش شکافته نشود و غده بیرون نیاید بطور حتم خواهد مرد.
اطباء منکر وجود غده در سر شدند و بعد من با خود بیمار مذاکره کردم و او گفت با این سردرد شدید و دائمی
من هر روز ده مرتبه میمیرم و اگر سرم را بشکافی و من یکمرتبه بمیرم نجات خواهم یافت.
روزی که برای شکافتن سر معین کردم و قرار شد که عـده ای از اطبـای محلـی بیاینـد و معالجـه مـرا ببیننـد
مشروط بر اینکه هیچ نوع مداخلهای در معالجه ننمایند.
در آنروز من طبق آئین دارالحیات طبس وسائل جراحی و خود و بیمار را تطهیـر کـ ردم و قـدری نقـره فـراهم
نمودم که بعد از اینکه مقداری از استخوان سر برداشته شد بجای آن بگذارم.
آنگاه تریاک را وارد عروق بیمار نمودم که درد را احساس ننماید و در همان نقطه که میدانستم غـده آنجاسـت
یک قسمت از استخوان جمجمه را بعد از کنار زد پوست قطع نمودم و برداشتم و مغز بیمار نمایان شد.
بیمار هیچ احساس درد نمیکرد و حتی چشمهایش باز بود و همین که مغز نمایان شد باطباء گفتم جلو بیاینـد
و همه دیدند که روی مغز بیمار یک غده بدرشتی تخم یک چلچله وجود دارد و اظهار کردم همین غده اسـت کـه ایـن
سر درد را بوجود آورده بود و اینک من این غده را از مغز جدا کردم.
در حالی که من مشغول جدا کردن غده بودم کاپتا که بعضی از اعمال جراحی و قالبگیری را از من فرا گرفتـه
بود قالب استخوان جدا شده را گرفت و در آن نقره ریخت و یک قطعه نقره بشکل استخوان از قالب بیرون آمد.
من نقره مزبور را پس از این که سرد شد روی سوراخ جمجمه قراردادم و پوستهای سر را بهم آوردم و دوخـتم
و روی آن مرهم گذاشتم و بستم و از بیمار پرسیدم حال تو چطور است بیمـار برخاسـت و بمـن گفـت هـیچ احـساس
دردسر نمیکند و بعد از چند سال این اولین بار است که خود را آسوده و سالم میبیند باو گفتم تـا وقتـی زخـم سـرت
معالجه نشده نباید آن زخم تکان بخورد و بهترین روش این است که دراز بکشی و چند روز استراحت نمائی.
زخم آن مرد بهبود یافت و او بطور کامل معالجه شد و بعد از اینکه مداوا گردید درصـدد بـر آمـد کـه بجبـران
گذشته که قادر بعیش و عشرت نبود و دردسر نمی گذاشت که باین امـور بپـردازد شـروع بعیاشـی کنـد و یکـشب کـه
بمناسبت گرمی هوا بالای بام شراب مینوشید بر اثر مستی بزمین افتاد و سرش شکست و مرد ولی همه و بویژه اطبای
کشور تصدیق کردند که مرگ او ناشی از مستی و مربوط بمن نبوده زیـرا مـن وی را معالجـه کـردم و از چنگـال درد و
مرگ رهانیدم و این مداوا طوری در کشور میتانی مشهور شد که شهرت آن تا بابل رسید.
کشوری که تحت تسلط بابل میباشد چند اسم دارد وگاهی آنرا کلده می خوانند و زمانی خوسـه مینامنـد ولـی
من آنرا بابل میگویم برای اینکه وقتی نام بابل برده شد همه کس می فهمد که منظور چیست؟ و بابـل کـشوری اسـت
حاصل خیز و مسطح و هر چه نظر بیندازند زمین همواره میبیند و کوه در آن موجود نیست.
در مصر زنهای مصری گندم را اینطور آسیاب میکنند که بر زمین زانو میزنند و یک سـنگ آسـیاب میگرداننـد
ولی در بابل زنهای بابلی هنگام آسیاب کردن گندم سراپا می ایستند و دو سنگ آسیاب را از دو طرف مخلف بگردش در
میآورند و این کاری است دشوارتر از کار زنهای مصری.
در بابل درخت بقدری کم است که اگر کسی درختی را قطع کند گرفتار غـضب خـدایان خواهـد شـد و تمـام
سکنه بابل فربه هستند و غذاهای چرب و دارای مواد آردی تناول میکنند و من در بابل یک پرنده ع جیب دیدم که نمی
توانست پرواز کند و این پرنده در بسیاری از خانه ها بود و آنرا باسم ماکیان میخواندند.
با اینکه جثه ماکیان بزرگ نیست تخمهائی میگذارد که هر یک بقدر تخم یک تمساح است و سکنه بابل تخـم
این مرغ را میخورند و شگفت آنکه ماکیان هر روز تخم می گذارد در صورتی که تمساح یا پرندگان در دورهای مخصوص
تخم میگذارند.
سکنه بابل با تخم این مرغ غذاهای گوناگون طبخ میکنند ولی من از آن غذا نمیخوردم بلکه بـه اغذیـهای کـه
خود آنها را می شناختم اکتفا میکردم.