فوتبال از آنچه فکر میکردم، اهمیت بیشتری داشت. باشگاه فوتبالی را پیدا کردم که مواد هستهای و طلا صادر میکند و باشگاه دیگری برای خودش دانشگاه تأسیس کرده است.
موسولینی و فرانکو اهمیت این بازی را درک کردند و جان میجر، نلسون ماندلا و پل بیا، رئیسجمهور کامرون، هم همینطور. بهخاطر فوتبال، نیکولای استاروستین به گولاگها (اردوگاههای کار اجباری) شوروی تبعید شد، ولی همین فوتبال بود که زندگیاش را در آنجا نجات داد. او کاملا از اوضاع تبعیدگاه شگفت زده بود و نوشت: «مسئولان اردوگاه، حاکمان مرگ و زندگی هزاران هزار نفر... در مسائلی که به فوتبال مربوط بود کاملا سخاوتمندانه رفتار میکردند. قدرت افسارگسیخته آنها در ارتباط با زندگی انسانها قابل مقایسه با تسلط فوتبال بر آنها نبود.»
فوتبال فقط یک ورزش محبوب و بینالمللی نیست. یک مقوله است که در دنیای امروز بر بسیاری از وجوه زندگی تأثیر مشهود دارد و از این نظر قابلیت آن را دارد که مورد تأمل خاص قرار گیرد و نسبت آن با جوانب مختلف زندگی بررسی شود. یکی از ساحتهای مهم حیات اجتماعی که تحت تأثیر فوتبال قرار دارد، سیاست است. یعنی پراتیکترین مقوله اندیشگی موجود در میان انواع و اقسام رشتههای علمی که از محدوده نظر فراتر رفته و ارتباط مستقیم با عمل دارد. آن هم نه عمل شخصی و منفرد که عمل جمعی معطوف به تحمیل عقیده و اعمال قدرت. این ویژگی بخصوص، اهمیت سیاست را دوچندان میکند زیرا اینجا دیگر ما با بحث و نظر صرف مواجه نیستیم، پای عمل در میان است و کوچکترین اشتباهی میتواند آسیبهای جبرانناپذیر بهدنبال داشته باشد.
در بررسی نسبت میان فوتبال و سیاست، یک نکته نقش کلیدی دارد که عبارت است از محبوبیت عمومی فوتبال که به مرام و مسلک فکری یا سیاسی ربطی ندارد. فوتبال به نوعی جامع افکار و سلایق مختلف است و میتواند محملی باشد برای آشتی ملتها دست کم در یک گردهمایی محدود به یک زمان و مکان خاص مثل رقابتهای جام جهانی.
کتاب «فوتبال علیه دشمن» که در آغاز نوشتار به نقل بخشی از مقدمه آن پرداختیم چنان که از نامش پیداست، درباره همین ویژگی منحصربهفرد فوتبال است که آن را از نمونههای قابل تصور فراوانی همچون رشتههای دیگر ورزشی، ادبیات، موسیقی، علوم طبیعی و انسانی و حتی هنر ـ صنعت پر طرفداری همچون سینما متمایز میکند.
قید تأکید «حتی» را از آن رو ذکر کردیم که امروزه سینما اگر نگوییم مهمترین، دست کم یکی از اصلیترین ابزارهای فرهنگی جهانشمول و موثری است که در همه ساحتهای زندگی انسانها بویژه سیاست، نقش پررنگ و غیرقابل انکاری ایفا میکند و از همین رو نزدیکترین گزینه به فوتبال از منظر مقبولیت و محبوبیت عام و جهانی است. اما سینما بهدلیل آنکه با مضمون و محتوا سر و کار دارد، خواه ناخواه این قابلیت را دارد که بهعنوان ابزار قدرت و سلطه فکری مورد استفاده یا سوءاستفاده سیاستمداران قرار گیرد و در بهترین حالت، بهدنبال ایجاد وحدت از طریق یکسانسازی فرهنگی باشد، نه وحدت و آشتی مبتنی بر قبول تفاوتها و تکثرهای اجتماعی و فرهنگی.
فوتبال اما مثل نقاشی آبستره میماند که فرم محض است منهای هرگونه محتوای برآمده از واژه و اندیشه. با این تفاوت که آنجا احساس نقش محوری دارد و اینجا هیجان. فوتبال سرگرمی بینالمللی جذابی است که بیش از هر چیز بر هیجان و لذت ناشی از آن ابتنا دارد و همین سرمنشأ غریزی و پیراسته از فکر و نظر و اندیشه است که ویژگی وحدت آفرینی جهانشمول را برایش به ارمغان آورده است.
خیلیها سعی کردهاند رقابتهای جهانی فوتبال را به سیاست مرتبط کنند و بهعنوان نمونه پیروزی تیم ملی یک کشور را بر کشور دیگری که به لحاظ سیاسی دشمن تلقی میشود، نوعی پیروزی سیاسی قلمداد کنند اما همه میدانند که این وصله، ناجورتر از آن است که به فوتبال بچسبد. مسلما موفقیت ورزشی یک کشور در رقابتهای قهرمانی جهان، برای آن کشور به لحاظ سیاسی ارزشمند است زیرا از قدرت، استقلال و توانمندی مردمان آن سرزمین حکایت میکند اما این تنها وجه ایجابی قضیه است.
در تنازعات سیاسی وجوه سلبی هستند که دشمن سازند. تأکید و تکیه بر توانمندیها و افتخار بر پیروزیهای ملی یک مساله است و تضعیف دیگر ملتها با زیر سوال بردن توانمندیهای ملیشان مساله دیگر. در فوتبال ما در واقع با گزینه اول سر و کار داریم حتی اگر در ظاهر چیز دیگری به نظر برسد.گواه بر مدعا، قرائن و شواهد بسیاری است که در کتاب فوتبال علیه دشمن بهطور کامل به آنها اشاره شده است و در گزیده منقول در ابتدای کلام نیز نمونههایی از آن را مشاهده کردیم. نقل قول مذکور را دوباره تکرار میکنیم: «مسئولان اردوگاه، حاکمان مرگ و زندگی هزاران هزار نفر... در مسائلی که به فوتبال مربوط بود کاملا سخاوتمندانه رفتار میکردند. قدرت افسارگسیخته آنها در ارتباط با زندگی انسانها قابل مقایسه با تسلط فوتبال بر آنها نبود.»
درباره همین چند سطر میشود صفحهها نوشت. این عبارتها ناظر به مساله مهمی به نام قدرت است که از بسیاری وجوه قابل بررسی است. از جهات گوناگون همچون سیاسی، جامعهشناختی، فلسفی و بویژه روانشناختی میتوان دربارهاش به بحث نشست و مشخص کرد چطور میشود صاحبان قدرت که حاکم مرگ و زندگی هزاران نفر هستند، خود تحت سلطه مقوله به ظاهر سادهای همچون فوتبال باشند و با آن همه دبدبه و کبکبه در مقابل قدرت ناشناختهاش به زانو دربیایند.
اینکه چرا ما طرفدار استقلال هستیم یا پرسپولیس یا بارسلونا یا رئال، چه دلیل منطقی و قابل اثباتی میتواند داشته باشد؟ همه چیز میل و سلیقه و پسند و در یک کلمه هیجان است و همین موجب میشود علاقمندیهای فوتبالی ما بیشائبه باشند، بیشائبه دلیل و بینیاز از همسانی فکری و فرهنگی و اعتقادی.
شاید همین هاست که فوتبال را مقولهای علیه دشمنی یا به عبارت دیگر علیه «علیه بودن» میکند. چیزی که در سیاست چندان قابلپذیرش و هضم نیست. در عالم سیاست همواره حتی در مترقیترین گونههای سیاستورزی نیز این حکم لنینی کم یا زیاد مصداق دارد که: «آنکه با ما نیست، بر ماست.»
فوتبال شاید بهترین بهانه باشد برای آنکه همه با هم باشند و برهم بودنها تقلیل یابد به حمایت سلیقهای و هیجانی از یک تیم در برابر تیم دیگر و شاید هم بتوان از فوتبال آموخت وگر نه در سیاست، دستکم در دنیای اندیشه و نظر، در پی ایجاب بود نه سلب.