مطلب ارسالی کاربران
سینوهه؛فصل یازدهم؛(هورم هب) آشنای سابق
منظورم این است که سرداران مصر نظر باینکه با کاهنین (آمون) همدست هستند و اکنون منافع خود را در خطر مـی بیننـد
نمیخواهند که در این موقع دقیق از مصر دور باشند و از منافع خـویش دفـاع نکننـد و اگـر از تغییـرات سیاسـی در مـصر
نمیترسیدند شاید یکی از آنها فرماندهی این قشون را میپذیرفت و از مصر خارج میشد و بسوریه میآمد.
گفتم که من با سیاست فرعون مخالفتی ندارم بلکه باو حق میدهم که در صدد برآید از ق درت کاهنین (آمون) بکاهد و چیزی
که برای من غیر قابل قبول میباشد این است که فرعون میگوید که من میل دارم که با حقیقت زمامداری نمـایم و مـن ایـن
موضوع را خطرناک میدانم برای اینکه حقیقت چون یک شمشیر برنده است که هرگز نباید بدست یک کودک بیفتد تـا چـه
رسد بدست یک مرد دیوانه چون فرعون.
وقتی که شب شد من در یکی از خیمه ها نزدیک خیمه (هورم هب) استراحت کردم و سربازها وقتی دانستند که من طبیـب
میباشم میکوشیدند که با من دوست شوند زیرا هر سرباز مایل است که دوستی طبیبـی را کـه بایـد در میـدان جنـگ او را
معالجه نماید جلب کند.
صبح روز بعد، نفیرها بصدا درآمد و سربازان را از خواب بیدار کرد و روسا مقابل قسمتهای خود قرار گرفتند.
وقتی صفوف سربازان منظم گردید (هورم هب) که شلاقی در دست داشت از خیمه خود خارج گردید و یک غلام بالای سرش
چتر نگاهداشته بود و غلامی دیگر او را باد میزد تا اینکه مگسها از وی دور شوند.
(هورم هب) مقابل سربازان این طور شروع به صحبت کرد:
(ای سربازان مصر که بین شما سیاهپوستان کثیف و نیزه داران تنبل سوریه نیز هستند و همه جزو ارتش مـصر مـی باشـند و
مانند یک گله گاو نعره میزنند من امروز قصد دارم که شما را بمیدان جنگ ببرم و ببینم ک ه آیا میتوانید با خبیریها بجنگیـد
یا نه و در صورتیکه قادر به جنگ با آنها نباشید امیدوارم که تا آخرین نفر بقتل برسید تا من مجبور نشوم کـه هیکـل هـای
منحوس شما را با خود بمصر ببرم و بتنهائی بمصر بروم و با یکدسته از سربازان واقعی از آنجا مراجعت کنم.)
(آهای... تو ای گروهبان که بینیات شکاف خورده یک لگد محکم باین سرباز نفهم که وقتی من حرف میـزنم عقـب خـود را
میخاراند بزن که بعد از این هنگام صحبت من مبادرت به خارش بدن ننماید.)
(امروز هنگامی که ما به خبیری ها حمل میکنیم خود من جلوتر از همه حرکت خواهم کرد و پیشاپیش شـما بـا خبیـریهـا
خواهم جنگید من مواظب یکایک شما خواهم بود که بدانم کدام یک از شما از میدان جنگ عقب نشینی مینمایند یا درسـت
نمیجنگند.)
(بشما اطمینان میدهم که امشب از این شلاق من خون خواهد چکید و این خون از بدن کسانی که در میدان جنـگ درسـت
پیکار نکردهاند، بیرون خواهم آورد و یقین بدانید که شلاق من از نیزه خبیری ها خطرناکتر است زیرا نیزه آنها پیکانهای مس
دارد و پیکان آنها زود میشکند.)
(خبیریها در پشت این کوه هستند که شما آن را می بینید و امشب مامورین اکتشاف من رفتند که بدانند شماره آنها چقـدر
است ولی ترسیدند و گریختند و نتوانستند که شماره آنها را درست معلوم کنند.)
(خبیریها فقط یک چیز وحشتانگیز دارند و آن صدای آنهاست ولی اگر از صدای آنها می ترسید خمیر خـاکرس در گـوش
بگذارید که صدای آنها را نشنوید و چون این خمیر مانع از این است که اوامر روسای خود را استماع نمائید، هما ن بهتر کـه از
این کار منصرف شوید.)
(وای بر کسی که بدون جهت و نشانهگیری تیراندازی کند و وای بر کسی که طبق امر رئیس خود تیراندازی ننماید.)
(در جنگ موفقیت فقط در شجاعت نیست بلکه در این هم میباشد که سربازان مثل اینکه یک نفر هستند از امر رئیس خـو د
اطاعت نمایند.)
(اگر شما امروز فاتح شوید تمام اموال و گاوها و گوسفندان خبیری بشما تعلق خواهد داشت و من نه یک حلقه زر و سیم بـر
میدارم و نه یک گاه و گوسفند.)
(خبیریها امروز خیلی ثروتمند هستند زیرا شهرها و قراء زیاد را مورد غارت قرارداده اند و تمام اموال آنها در صـورت فـتح،
بشما خواهد رسید.)
(و در صورتی که فاتح شوید زن های آنان نیز امشب بشما تعلق خواهند داشت ولی اگر شکست بخورید شلاق خون آشام من،
امشب از شما پذیرائی خواهد کرد.)
سربازان وقتی این سخنان را شنیدند شمشیرها و نیزهها را بر سپر زدند و کمانها را بحرکت در آوردند و ابراز هیجان نمودند.
(هورم هب) گفت من میبینم که شما میل دارید که هر چه زودتر با قبایل خیبری بجنگید ولی قبل از اینکه ما بمیدان جنـگ
برویم باید در این جا یک معبد برای خدای فرعون بر پا نمائیم.
خدای فرعون باسم (آتون) یک خدای جنگی نیست و بدرد شما نمیخورد زیرا کمکی بشما نخواهد کرد.
بنابراین لزومی ندارد که همه شما برای مراسم بر پا کردن این معبد در اینجا باشید و کافی است که فقـط عقـب داران ارتـش
باقی بمانند و بقیه هم اکنون باید براه بیفتد.
شما امروز باید مشغول راهپیمائی باشید تا اینکه به قبایل خبیری برسید ولی بدانید که وقتی بĤنها رسیدید من بـشما اجـازه
استراحت نخواهم داد و باید در حالیکه خسته هستید با آنها پیکار کنید تا اینکه نتوانید بگریزید.
بعد (هورم هب) شلاق خود را تکان داد و سربازها بحرکت در آمدند و در عقب علامتهای خود براه افتاند.
علات بعضی از دستههای سربازان دم شیر بود و دستههای دیگر عقب سر تمساح حرکت مینمودند.
در جلو و عقب دستههای سربازان، ارابههای جنگی حرکت میکردند تا این که پوشش آنها باشند و نگذارند کـه مـورد حملـه
ناگهانی قرار بگیرند.
وقتی سربازها رفتند عقبداران قشون باتفاق (هورم هب) و عدهای صاحبمنصبان بطرف نقطهای که معبد (آتون) را در آنجـا
بر پا کرده بودند روانه شدند و من هم با آنها رفتم.
شنیدم که صاحب منصبان با هم صحبت میکردند و می گفتند این بدعت که امروز (هورم هب) گذاشته قابل قبول نیست زیرا
تا آنجا که ما بخاطر داریم در موقع جنگ روسای نظامی در عقب قشون قرار میگرفتند و در تخت روانها مواظب بودنـد کـه
سربازان نگریزند و اکنون (هورم هب) میگوید که او جلوی سربازان قرار خواهد گرفت و با دشمن جنگ خواهد کرد و ما هـم
باید از او پیروی کنیم و جلوی سربازان قرار بگیریم.
در این صورت جلوی فراریان را که خواهد گرفت و چه کسی اعمال سربازان را یادداشت خواهد کرد؟
زیرا خود سربازان سواد ندارند که کارهای همقطاران خود را یادداشت نمایند و فقط صـاحب منـصبان دارای خـط میباشـد و
میتوانند بنویسند که کدام سرباز شجاعت بخرج داده و کدام ترسو بوده یا گریخته است.
(هورم هب) که جلو میرفت این اظهارات را می شنید و گاهی شلاق خود را تکان میداد و تبسم مینمود تـا اینکـه مـا بمعبـد
رسیدیم.
پایان فصل یازدهم
با تشکر