مطلب ارسالی کاربران
سینوهه؛فصل دهم؛یک بیماری ساری و ناشناس؛بخش دوم
هفت روز و شب، ما در دریا بودیم و روز هشتم ازمیر نمایان شد و وقتی وارد بندر شدیم بادبانها را فـرود آوردنـد و جاشـوان
کشتی پارو بدست گرفتند تا اینکه کشتی را بساحل برسانند و من با شگفت دیدم که غلام من و تمام مـسافرین کـه بیحـال
بودند بمحض اینکه کشتی وارد بندر شد برخاستند و براه افتادن د و همه میگفتند که گرسنه هستند و غذا می طلبیدنـد. مـن
هرگز ندیده بودم که یعده بیمار که تصور میشد خواهند مرد یکمرتبه آنطور سالم شوند و براه بیافتند و صـحبت
کنند و بخندند آنوقت فهمیدم که علم انتها ندارد و انسان هر قدر تحصیل کند باز محتاج فرا گرفتن است زیرا بـا ا ینکـه مـا
اطبای مصری بزرگترین طبیب جهان هستیم هنوز بقدر یک ناخدای بیسواد اطلاع نداریم و همکاران من در طـبس از وجـود
این مرض که یکمرتبه معالجه میشود بی خبرند. (دریا همواره موج دارد و کشتی را تکان میدهد و تکـان کـشتی دو حرکـت
بوجود میآورد یکی از چپ براست و برعکس د یگری از جلو به عقب و بالعکس و این دو تکان سبب میشود که مسافران دچار
استفراغ پیاپی بشوند و بیحال گردند و خود من دو بار در سفر دریائی بر اثر تکان کشتی دچار این عارضـه کـه موسـوم بـه
بیماری دریا میباشد شدم ولی همینکه کشتی بساحل رسید یا وارد منطقه بندری (که در آنجا موج بوجود نمیآید) شد، تمام
عوارض بیماری دریا از بین میرود و مسافران احساس سلامتی کامل میکنند و در هواپیما های امروزی هم هنگام وزش باد تند
این تکان بوجود میآید و مسافران هواپیما که برای بار اول یا دوم با طیاره سفر میکنند دچـار عارضـه موسـوم بـه بیمـاری
دریائی میشوند و ناخدای کشتی سریانی که به (سینوهه) گفت این بیماری ناشی از پرخوری میباشد اشـتباه میکـرد چـون
کسانیکه غذا نخوردهاند نیز ممکن است دچار بیماری دریا شوند . منتها هنگـام اسـتفراغ فقـط زردآب از دهانـشان خـارج
میگردد و در کشتیهای بزرگ حامل مسافر که طول تنه کشت ی سیصد متر است (مثل کشتی کوئین ماری انگلیسی که تا این
اواخر کار میکرد) مسافران دچار مرض دریا نمیشوند چون یکی از دو حرکت مذکور در بالا که حرکت جلو بعقـب و بـرعکس
میباشد بوجود نمیآید لیکن حرکت دیگر که حرکت از راست به چپ و برعکس است ایجاد می شود و تنهـا بـا ایجـ اد یـک
حرکت بیماری دریا بروز نمیکند – مترجم).
سوریه را باسم کشور سرخ و مصر با بنام ممکلت سیاه میخوانند (بمناسبت رنگ خاک آنها) و همانطور که رنگ خاک ایـن دو
کشور با هم تفاوت دارد همه چیز سریانیها با مصریها متفاوت است.
مصر کشوری است مسطح و بدون کوه ولی سوریه کشوری میباشد دارای کوه و بین هر دو کوه یک جلگه واقع شده و در هـر
جلگه یک ملت زندگی میکند و یک پادشاه دارد و تمام این سلاطین به فرعون خراج میدهند.
در سواحل سوریه مردم بوسیله صید ماهی و دریاپیمائی ارتزاق مینمایند و در داخل اراضی وسیله زندگی زراعـت و راهزنـی
است و قشون فرعون هرگز نتوانسته که راهزنان سوریه را قلع و قمع کند.
در مصر مردم عریان هستند ولی در سوریه مردم از سر تا پا لباس می پوشند و البسه خود را بوسیله پشم می بافند ولی همین
مردم که سراپا پوشیده با لباس هستند وقتی میخواهند احتیاجات طبیعی خود را رفع کنند ب یآنکه به مکانی خاص بروند بـه
این کار مبادرت میکنند و در هر نقطه بدون توجه باینکه سایرین آنان را میبینند احتیاجات خود را رفع مینمایند.
مردهای سوریه ریش و موهای بلند دارند و هر شهر از بلاد آنها دارای یک خدا میباشد و برای خدایان انسان قربانی میکنند.
بعضی از اعمال که در مصر قبیح است در سوریه جائز میباشد و از جمله معاشرت زن و مرد بشمار می آید و در بعضی از اعیاد
مردها و زنها بطور علنی با هم معاشرت مینمایند.
هر دفعه که فرعون یک صاحب منصب میفرستد که از سلاطین سوریه خراج بگیرد صاحب منصب مذکور این ماموریت را یک
نوع تبعید تصور میکند زیرا مصریها جز معدودی از آنها نمیتوانند که با وضع زندگی سکنه سوریه کنار بیایند.
معهذا در ازمیر یک معبد باسم معبد (آمون) هست و مصریهائی که مقیم این شهر هستند به معبد مزبور هدیه میدهند.
مدت دوسال من در ازمیر توقف کردم و در این مدت زبان و خط بابلی را آموختم زیرا بمن گفتند کسی که زبان و خط بابلی را
بداند بتمام کشورهای مشهور دنیا میتواند مسافرت کند و در همه جا با مردان تحصیل کرده صحبت نماید.
خط بابلی را روی لوحهائی از خاکرس که خمیر شده است مینویسند و بعد الواح را که بوسیله پیکان نوشته شـده د ر آتـش
میگذارند و مثل آجر سخت میشود.
من بدوداً حیرت میکردم برای چه خط بابلی را مثل خط مصری روی پاپی روس نمینوسیند و بعد متوجه شدم که کاغذ از بـین
میرود ولی لوح پخته شده باقی میماند و نشان میدهد که سلاطین و امرا با چه سرعت پیمانها و وعده های خـود را فرامـوش
مینمایند.
یکی از چیزهائی که در سوریه هست و در مصر نیست اینکه در سوریه طبیب باید بخانه بیمار برود و هرگز بیمار یک طبیب را
احضار نمینماید.
وقتی طبیب بخانه بیمار میرود تصور مینمایند که خدایان او را فرستاده اند و حقالزحمه طبیب را قبل از معالجه می پردازند و
این موضوع بنفع پزشک است زیرا بیمار وقتی معالجه شد مزد طبیب را فراموش مینماید.
هر یک از اغنیای سوریه دارای یک طبیب مخصوص هستند و تا وقتی سالم میباشند باو هدایا میدهنـد ولـی بعـد از اینکـه
ناخوش شدند هدیهای که باید به طبیب داده شود قطع میگردد تا اینکه دوباره سالم گردند.
غلام من از روزیکه ما وارد ازمیر شدیم مرا وادار کرد که قسمتی از مزد طبابت خود را بکسانی بدهم که به نقاط مختلف شهر
بروند و اعجاز مرا در طب بگوش دیگران برسانند.
کاپتا غلام من میگفت که اگر تو در این شهر مشهور شوی مجبور نیستی که برای معالجۀ بیماران بخانه آنها بروی بلکـه آنهـا
بخانه تو خواهند آمد.
هرچه من باو میگفتم که در سوریه مریض بخانه طبیب نمی آید بلکه پزشک باید بخانه بیمار برود او نمی پذیرفت و میگفت که
در آغاز اینطور است ولی بعد از اینکه مردم عادت کردند بخانه تو خواهند آمد زیرا مردم چون ابله میباشند زود مطیع مد روز
میشوند بخصوص اگر آن مد از یک کشور خارجی بیاید و آنها همینکه بدانند که رفتن بخانه طبیب مد روز است رسم خود را
کنار میگذارند و رسم مصر را پیش میگیرند.
یکی از کارهای که (کاپتا) مرا وادار بانجام آن کرد این بود که در کوچه و خیابان باطباء سوریه مراجعه نمایم (زیرا اطبـاء کـه
مجبور بودند بخانه بیماران بروند همواره در کوچه و خیابان دیده میشدند ) و بĤنها چنین بگویم: من سینوهه طبیـب معـروف
مصری هستم که تحصیلات خود را در دارالحیات باتمام رسانیده ام و در تمام دنیا مرا می شناسند و بقدری علم دارم کـه اگـر
خدایان با من موافق باشند مرده را زنده و کور را بینا میکنم ولی علم در همه جا یک شکل نیست و بیماریها در هر کـشور از
نوعی بخصوص است.
این است که بشهر شما آمدهام تا اینکه بیماریهای این شهر را بشناسم و آنها را معالجه کنم و از علوم شما مطلع شـوم . مـن
نمیخواهم که با شما رقابت نمایم زیرا برای تحصیل زر و سیم نیامده ام و زر و سیم برای من با این خاک کـه زیـر پـای مـن
میباشد برابر است.
بنابراین هر وقت شما دیدی که خدایان شما یکنفر را مورد غضب قرار دادند و او را مبتلا به یک بیماری غیر قابل علاج کردند
او را نزد من بفرستید که شاید من بوسیله کارد خود بتوانم او را معالجه نمایم.
زیرا میدانم که شما هرگز برای معالجۀ بیماران کارد بکار نمیبرید و همواره از دوا برای درمان آنها استفاده مینمائید.
اگر توانستم که بیمارانی را که شما نزد من میفرستید بوسیلۀ کارد معالجه کنم هرچه زر و سیم بمن بدهنـد بـا شـما نـصف
خواهم کرد و اگر نتوانستم آنها را نزد شما بر میگردانم و اگر هدیهای بمن بدهند آنرا نیز بشما میدهم.
وقتی من اینطور با یک طبیب سوریه صحبت میکردم وی ریش خود را می خارانید و میگفت شک نیست که خدایان بتو علـم
دادهاند زیرا کلام تو بخصوص آن قسمت که مربوط به نصف کردن زر و سیم است بگوش من خوش آیند میباشد و چـون تـو
بوسیله کارد معالجه میکنی اگر هم بخواهی نمیتوانی با ما که مریض را با دوا معالجه مینمائیم رقابت نمائی.
ما عقیده داریم که یک مریض با کارد معالجه نمیشود بلکه خواهد مرد و فقط بتو یک توصـیه مینمـائیم و آن اینکـه هرگـ ز
بوسیله جادوگری کسی را معالجه نکن زیرا اگر در صدد برآئی که بوسیله جادوگری مردم را معالجه کنی از سایرین که از تـو
محیل تر هستند عقب خواهی افتاد.
من اینحرف را باور میکردم و میدانستم که در سوریه جادوگران در خیابان و کوچه ها مثل اطبـاء ویـلان هـستند و بوسـیله
جادوگری اشخاص ساده لوح را معالجه می نمایند.
آنها هم یا میمردند یا اینکه بر اثر مرور زمان معالجه میشوند.
در مصر ما هم جادوگری هست ولی جادوگری در مملکت ما فنی است مخصوص کاهنین و فقط کاهنین آنهم در داخل معبدها
مبادرت بجادوگری مینمایند و در خارج از معبدها اگر کسی مبادرت بجادوگری کند بمجازاتهای سخت میرسد.
نتیجهای که من از معالجات خود در ازمیر گرفتم بسیار جالب توجه شد و طولی نکشید که آوازه شهرت من در شهر و خـارج
از شهر پیچید.
با تشکر
مصطفی سلگی