قارون فکر می کرد که هیچ مهاجمی نخواهد توانست از کوه های مشرق آسیای صغیر عبور کند و خود را به کشور او برساند و یک وقت به خود آمد که سپاه کوروش به کنار رودخانه هالیس رسیده بود که ما آن را قزل آیرماق می خوانیم و همان رود است که بیش از یکصد جنگ بزرگ و کورچک در سوال آن اتفاق افتاده وآخرین آنها جنگ هایی بوده که «کمال آتاتورک» و «عصمت اینونو» برای تحصیل استقلال ترکیه کردند و یکصد و پنجاه هزار قشون یونانی را تار و مار کردند.
وقتی قارون شنید که کوروش به ساحل رودخانه قزل آیرماق رسیده با مشاور خود «کالتوس» مشورت کرد و تصمیم گرفت از اسپارت کمک بگیرد.
چون پسران اسپارت برای جنگ تربیت میشدند از کودکی وادارشان می کردند که دو دست را به کار بیاندازند و به کار بردن دو دست در میدان جنگ، سربازان اسپارتی را طوری در کارزار مسلط کرده بود که سیصد نفر از آنها در گردنه «ترموپیل» واقع در یونان جلوی هشتاد هزار سرباز خشایارشا پادشاه ایران را گفتند و مدت سه شبانه روز آن سیصد نفر از عبور سپاه هشتاد هزار نفری ایران ممانعت کردند.
چنین بود قارون به توصیه مشاور خود از اسپارت کمک خواست و دو پادشاه اسپارت موافقت کردند 500 سرباز اسپارتی را به کمک قارون بفرستند. اما قارون از آن پانصد تن از سرباز استفاده نکرد زیرا سربازان اسپارتی پیاده بودند و سپاه قارون سوارنظام محسوب می شدند. لذا سربازان اسپارتی مراجعت نمودند. قبل از اینکه سربازان اسپارتی به کشور قارون برسند آن پادشاه یکصد هزار سوار خود را برای جلوگیری از عبور کوروش فرستاد و قشون سوار قارون و ارتش کوروش کنار رودخانه قزل آیرماق به هم رسیدند.
کوروش به مناسبت فصل بهار و زیاد شدن آب رودخانه قزل آیرماق عزم داشت که پل بسازد و از آن رودخانه بگذرد تا اینکه سربازانش در آب غرق نشوند و ساز و برگ جنگی از بین نرود اما لشکر قارون که سوار بود بعد از اینکه به کنار رودخانه رسید تصمیم گرفت به آب بزند و از رودخانه بگذرد و ارتش کوروش را مورد حمله قرار بدهد.
هنگا فجر سواران قارون خود را به ساحل شرقی قزل آیرماق رسانیدند و بعد از ورود سواران به آن ساحل حمله ارتش قارون آغاز گردید.
کوروش به افسران خود سپرد بعد از اینکه سواران قارون به ساحل شرقی رسیدند آنها را به تیر ببندند و اسبهایشان را به قتل برسانند تا اینکه سواران پیاده شوند و آنگاه با نیزه و شمشیر و تیر آنها را از پا درآورند.
درآن روز ساحل شرقی رود هالیس قتلگاه اسبان قشون قارون شد و بعد از اینکه اشب ها کشته شدند و سواران مجبور شدند قدم به زمین بگذارند حمله سربازان ایرانی شروع شد و قبل از اینکه آفتاب به وسط آسمان برسد سپاه قارون به کلی محاصره گردید و سربازان او دسته دسته تسلیم گردیدند و ایرانیان آنها را اسیر نمودند و از دو روز دیگر سپاه ایران مبادرت به عبور از پل کرد و مدت هفت روز عبور ایرانیان از پل رودخانه قزل آیرماق طول کشید و تمام ساز و برگ لشکر را به ساحل غربی رودخانه منتقل کردند و اسیران را هم به ساحل غربی منتقل نمودند.
بعد از اینکه کوروش اردوگاه خود را در ساحل غربی رودخانه برپا کرد پنج افسر اسیر را انتخاب نمود و آنها را با نامه ای نزد قارون فرستاد و پیشنهاد صلح کرد.
کوروش در آن نامه به قارون نوشت با اینکه من فاتح هستم به تو پیشنهاد صلح میدهم و تمام اسیران را آزاد می نمایم و یگانه شرط من برای صلح این است که تو تحت الحمایه من باشی و کشورت را به روی سوداگران کشور من بگشایی تا آنها بتوانند در کشور تو تجارت کنند و من هم کشور خود را به روی بازرگانان کشور تو باز میگذارم و قصدم این است که ایرانیان از کشور تو سود ببرند و ملت قارون هم از ملت ایران.
اما قارون که خود را توانگر و قوی میدید جواب منفی داد.
تا روزی که کوروش زنده بود قبل از هر جنگ به دشمن پیشنهاد صلح می کرد و اگر پیشنهادش پذیرفته نمی شد برای پیکار به راه میفتاد.
«ژوس تین» موریخ رومی قرن دومی میلادی می نویسد که شعار کوروش این بود که در جنگ باید عزم و استقامت داشت و بعد از تحصیل پیروزی، جوانمردی و ترحم.