مطلب ارسالی کاربران
Exclusive(2) . My pencil free for you
پیچیدگی های غیر قابل پیشبینی عشق ( 1 )
گریه نمیکردم.یعنی نمیتونستم. نمیدونم خشک شده بودم یا سنگ.اصلا این دوتا فرقی هم میکنن مگه؟
آه کشیدم.
حتی تو این موقعیت هم ذهنم دنبال ارتباط پیدا کردن بود...لعنت به من.از خودم متنفر شدم.
سعی کردم گریه کنم.یه قطره اشک.با صدای مسخره و نکره ای هق هق کردم.از ته دل.ولی دریغ از یه قطره اشک...
نه!نشد که نشد!
گریه نکنم شاید بهترم باشه اصلا.خودش خواست ولش کنم.میدونست کلافه میشم وقتی دروغ میگه بهم.چطوری تحملش میکردم؟
دروغ دروغ دروغ لعنت به همه ی دروغ های تاریخ و جغرافیا!
اخه چرا به من دروغ میگی؟ها؟مگه من اذیتت کردم؟کی اذیتت کردم؟کی زدمت؟کی تحت فشار قرارت دادم؟چرا دروغ میگی لعنتی؟چرا ازارم میدی؟چرا ازم فاصله میگیری؟بس نیست؟چرا نمیتونی باهام روراست باشی؟مگه نمیگفتی ما یکی هستیم؟مگه نمیگفتی عشق یعنی یکی شدن؟ بس کن دیگه.توروخدا بس کن!دیوونم کردی!خستم!بخدا قسم خستم!دیگه نمیتونم...میخوام برم خودمو بکشم!میفهمی؟
با صدای لرزون گفت خفه شو خدا نکنه.
بدتر دیوونم کرد!بجای اینکه ارومم کنه عصبی ترم کرد!اینهمه حرف زدم خاااانوم فقط میگه خدانکنه !هه!اگر انقد دوستم داری پس چرا اینه وضعمون؟چرا نمیتونی دروغ نگی؟؟؟؟؟چرا نمیتونی خرم نکنی؟ها؟؟؟؟جواب بده!
بازم سکوت کرده بود و گریه میکرد.
به خودم اومدم.
فضای تاریک و تنهایی تو اتاق دیوونم میکرد...خواستم برم بیرون.
پولم نداشتم.
آه لعنت به فقر که دروازه ی همه ی بدبختیاس...اگر پول داشتم هیچوقت انقد بهم دروغ نمیگفت.میرفتم خاستگاری و دستشو میگرفتم میبردمش سر خونه زندگیمون.لعنت به فقر...سر دردم بیشتر شد.
تو یخچار دو تا تخم مرغ بود.تو اینترنت خونده بودم نباید زیاد بخورم.پدر کبدو درمیاره.یکمم نون مونده بود از دوروز پیش.
اخ کبدم...یادم افتاد که خیلی داغونم.اضافه وزن لعنتی پدرمو دراورده بود.تو فقر که ورزش نمیشه کرد!باشگاه نمیشه رفت!درسته زیاد بهم معلوم نبود.اینم مدیون یه عمر ورزش کردنم بودم.به قول دوستام بدن استخونداری داشتم!بخوره تو سرم!وقتی نمیتونم عشق 5 سالمو به نتیجه برسونم...
یاد نوجوونیم افتادم...بدنمو نگاه میکردم و میگفتم خوبه که عضلانی و درشت و سفیده پوستم.خوبه که به نظافتم اهمیت میدم.زنم چه کیفی میکنه بعدا باهام!
همینقدر احمق و ساده بودم!به هیچکدومش نرسیدم...اگر به هرکسی میگفتم تو 26 سالگی اینه وضعیتم بهم یه نگاه احمقانه مینداخت و میگفت زر نزن بابا!تو هیچی نشی از من که بهتر میشی!
الان منم!یه سرباز فراری.یه بی کس و کار که حتی خانوادشم ولش کردن.به زور بدبختی یه زیرزمین 30 متری کرایه کردم تو تهران.کارم که ...هه.هیچی ندارم.مدرکم که بذار در کوزه ابشو بخور وقتی پارتی نداری...ای خدا.همیشه به یادتم.ولی چی میشد چشمامو میبستم ، یهو باز میکردم همهچی تموم شده بود.پولدار شده بودم.عزیزدلمو میاوردم پیشم زندگی کنیم...که انقد بهم دروغ نگه برای خوشحال کردنم مثلا!
خدایا میدونم میشنویم.هیچوقت گلایه نکردم و نمیکنم.حتی اون شبای سردی که جز خیابون جایی رو نداشتم...الان باز خوبه...
به خودم اومدم.جلوی یخچال بودم.تخم مرغا چشمک میزدن.ولی کبدم یادم اومد.هانیه ازم قول گرفته بود مواظب خودم باشم.اخ هانیه...اگر بدونی قلبم تیر میکشه وقتی یاد حرفای بدی که بهت زدم میفتم...هانیه...خدا منو بکشه که اشکتو دراوردم...ولی هانیه بخدا فقط میخوام دروغ نگی بهم.پنهان کاری نکنی.خرم نکنی!اخه اینا درخواستای زیادین؟؟؟ههههییییی هانیه...دیوونم کردی هانیه...
در یخچالو بستم.امشبم شام نمیخورم به درک.
تاریکی ازارم میده.میخوام به هانیه زنگ بزنم ولی دلم نمیاد.باید یه بار برای همیشه یادئ بگیره لج نکنه.چرا همیشه وقتی میفهمم دروغا و خرکردناشو و بهش میگم اینه رفتارش اخه؟
خدایا من که نمیتونم کاری کنم هانیمو از تو میخوام.میدونم که همیشه خیر میخوای برای بنده هات.این منه بیشعورم که همهچیو خراب میکنم...
5 ساله هانیه رو میشناسم.5 ساله تصمیم گرفتم عاشقش باشم.5ساله بهش حتی دستم نزدم چون زنم میدونمش و منتظرم اول پول داشته باشم برم خاستگاری.5 ساله به هیچکس نگاه نکردیم جز همدیگه...هانیه بخاطر من کار کردنو بیخیال شد.با ارشد حقوق رفته تو مهد کودک کار میکنه که تو محیط مردونه نباشه.کی اینطور کاری رو میکنه بخاطر یه پسر اس و پاس؟هیچکی...همینه که جون میدم براش...چه روز و شبایی که باهم نگذروندیم فقط از طریق اس ام اس ...
هانیه ی عزیزم ، غلط کردم اشکتو دراوردم..ولی...ولی خودت میدونی چرا...
داشتم با گوشی ساده ام مینوشتم براش که بفرستم.اشکام دوابره سرازیر بود.این گوشی ده ساله که باهامه.نه که هیچوقت پول نداشته باشم یه گوشی هوشمند بخرم.نه.از اینستا و فاضاهای مجازی که بی بند و باری رو عادی کرده میترسم...
لرزید.اس ام اس اومده بود.
اولی رو باز نکردم دومی هم رسید.
"همه کسم ببخشید غلط کردم.من بدون تو هیچم.ببخشید.گه خوردم.بخدا..."
بقیه شو نتونستم بخونم.فوری براش نوشتم که به چه حقی با عشق من اینطوری حرف میزنی.خودمو میزنم الان.خودمو میکشم الان.دوس دارم بمیرم.من غلط کردم.تو منو ببخش تنها کسم.زیبای من.خودت میدونی چقدر دوستت دارم.تو همهچیه منی..."
دیگه اشکام بند نمیومدن...
اره ، من نه خشک بودم نه سنگ...
ادامه دارد
شروع 19:38 پایان 19:59