تناقض؛ یوهان کرایف عاشق این کلمه بود. روزی که از فوتبال خداحافظی کرد، رو به روی دوربین ها ایستاد و گفت: «به دنیا ثابت کردم می شود بازیکن فوتبال بود. می توان شبیه یک رهبر در زمین فوتبال بود اما خوش هم گذراند. شب زنده داری کرد و تا جایی که دلت می خواهد، سیگار کشید.» کرایف درست رو به روی پدر معنوی میلان، چزاره مالدینی بود؛ مردی که تا آخر عمر آرام و بدون حاشیه ماند و برعکس بیشتر ایتالیایی ها که اهل جنجال و حاشیه و مصاحبه های داغ هستند.
در 14 سالی که خانه نشین ماند، مثل روزهای فوتبالش در میلان و ایتالیا. بیشتر از یک فوتبالیست، شبیه جنتلمن ها به نظر می رسید. اگر مالدینی شبیه آنتونی هاپکینز تا آخر عمر مثل پیرمردهای کاریزماتیک به نظر می رسید اما کرایف تصویری متفاوت داشت. او حتی وقتی تسلیم سرطان شد و حضور گهگاهش را در نیوکمپ با تنی نحیف دیدیم. تا ابد، شبیه جوانی عصیانگر و یاغی در خاطر هوادارانش دیدیم، تاابد. شبیه جوانی عصیانگر و یاغی در خاطر هوادارانش خواهد ماند؛ مثل پوستری از جیمز دین جوان و سیگاری که توی عکس هایش روشن مانده و تا ابد هم قرار نیست خاموش شود.
وقتی یوهان بزرگ در سال 1988 سر از نیمکت کاتالونیا و بارسلونا درآورد. باشگاه در 28 سال گذشته فقط دو قهرمانی لالیگا به دست آورده بود و سایه بحران بر سر نیوکمپ افتاده بود. تنها یک سال پیش از آمدن یوهان کرایف بود که بازیکنان بارسلونا آبروریزی «هیسپریا موتینی» یا طغیان هیسپریا را راه انداخته بودند. در یک بعد ازظهر ماه آگوست سال 1987 در هتلی به نام هیسپریا که تنها چندد قیقه از استادیوم نیوکمپ فاصله دارد، 21 بازیکن بارسلونا در کنفرانسی خبری و بدون اطلاع باشگاه حضور پیدا کرده بودند.
الکساندرو، کاپیتان تیم از روی نامه ای که همه بازیکنان بارسلونا آن را امضا کرده بودند، با صدای بلند مشغول خواندن می شود:«رییس باشگاه، خوزه نونز، همه ما را فریب داده و ما را شرمنده کرده است. نونز هیچ چیز از رنگ پیراهن باشگاه نمی فهمد و از هواداران و خواسته هایشان متنفر است. او تنها خودش را دوست دارد و ارزشی برای هیچ یک از آرمان های بارسلونا قائل نیست و تنها به پول احترام می گذارد. با اینکه همه ما بازیکنان می دانیم خواسته ما در انحصار اعضای هیئت مدیره باشگاه است اما خواستار استعفای مدیر باشگاه هستیم.»
دو سال بعد از قهرمانی بارسلونا در اروپا، باشگاه به چنین وضعیت خنده داری افتاده بود. لوییز آراگونس، سرمربی تیم با بهانه کردن بیماری افسردگی اش از تیم جدا شد و نونز هم زی رلبه تیغ قرار گرفته بود. از طرفی 21 بازیکن بارسلونا علیه او شوریده بودند و از سمت دیگر در انتخابات آینده ریاست باشگاه که قرار بود پنج ماه بعد برگزار شود، هیچ کس شانسی برای او قائل نبود. پس نونز مجبور بود آخرین تیر اسلحه اش را شلیک کند.
«یوهان کرایف» شش روز بعداز جدایی آراگونس، باشگاه کرایف را به عنوان سرمربی بارسلونا معرفی کرد؛ مردی که در اواخر دهه 70 کاتالان ها را به عنوان یک بازیکن نجات داده بود، بعداز 11 سال برگشته بود تا این بار ناجی آنها از روی نیمکت تیم شود. کرایف برای جمع کردن حاشیه ها بعد از طغیان هیسپریا، 15 بازیکن تیم را کنار گذاشت و حتی ستاره تیم، برند شوستر هم به حالت قهر به رقیب مادریدی پیوست. تاکتیسین هلندی 12 بازیکن را که نام های نه چندان مطرحی بودند، به تیم اضافه کرد.
وقتی در اولین بازی بارسا، هواداران در نیوکمپ، الکساندرو، کاپیتان را که بیانیه معروف هیسپریا را خوانده بود، هو کردند، کرایف با چهره ای برافروخته به رختکن رفت: «الکساندرو هر چیزی را که من به او گفته بودم، انجام داد و در عوض فقط توهین شنید. در دنیا همه سربازها معمولا کشته می شوند اما نه وقتی من آنجا هستم.»
آن زمان همه تیم ها 2-5-3 و 2-4-4 بازی می کردند. در خاطرات بازیکنان تیم هست که در اولین جلسه تمرینی، کرایف با یک تخته سیاه به رختکن رفت و با گچ سه مدافع، چهار هافبک و سه مهاجم کشید. مرد هلندی به همین راحتی سیستم 3-4-3 را ابداع کرد؛ سیستمی که در فلسفه اش مالکیت بالای توپ بود و این فلسفه تا امروز هم در باشگاه کاتالانی پابرجا مانده است؛ مدلی از بازی که خودش اعتقاد داشت باید شبیه یک نمایش زیبا باشد.
آقای صورت سنگی
«از من درباره استفاده از سه مدافع انتقاد می شود. یک چیز را خوب می دانم، فقط احمق ها می توانند در خانه بنشینند و به جای ساختن حتی یک چیز آشغال، به زمین و زمان ایراد بگیرند.»
درباره یوهان کرایف گفته می شد که همیشه آدمی سختگیر و جدی بود. برای پسری که دو سال بعد از جنگ جهانی دوم در خانواده ای کارگری و قحطی بعد از جنگ به دنیا بیاید، سختگیر بودن جزیی از طبیعت زندگی خواهدبود؛ پسری که در دوازده سالگی پدرش را از دست داد و مادر برای اینکه یوهان همچنان بتواند دنبال توپ بدود، در یک کارخانه نظافتچی شده بود. در دنیای بعد از جنگ جهانی دوم همه چیز در حال تغییر بود؛ از موسیقی بیتل ها بگیرید که انقلابی در دنیا به حساب می آمد تا نسل جدید اتومبیل هایی که شباهتی به ماشین های دوران جنگ نداشتند.
در این میان، سهم عمده تغییرات فوتبال در دوران جنگ، به نام هلند، رینوس میشل و یوهان کرایف ثبت شد. یوهان فرمانده یاغی آژاکسی بود که سردمدار فوتبال نوین شده بود؛ فوتبالی که توانسته بود خلاقیت بازیکنان را با سیستم های فوتبالی ترکیب کند و به توتال فوتبال برسد. وقتی آژاکس به رهبری کرایف موفق شد سه قهرمانی پیاپی اروپا را طی سال های 1971 تا 1973 به دست آورد، دنیا پسر موطلایی یاغی با شماره 14 را شناخته بود.
وقتی فینال باشگاه های اروپا در سال 1973 برای اولین بار از تلویزیون سراسر ایران پخش شد، با وجودی که آژاکس جزء تیم های محبوب ایرانی ها به حساب نمی آمد اما مرزهای محبوبیت کرایف حتی تا ایران گسترده شد. آخر همان فصل پیشنهاد هر دو باشگاه رئال مادرید و بارسلونا به دفتر رئیس باشگاه آژاکس رسیده بود. با اینکه آژاکس با رئال مادرید توافق کرده بود، کرایف تهدید کرد در صورت نرفتن به بارسلونا بازنشسته شود؛ ستاره ای که از بارسلونایی که داشت فراموش می شد، دوباره یک نام بزرگ ساخت.
کرایف، ستاره ای که باید او را با جیمز دین مقایسه کنند؛ فوتبالیستی که شبیه ما به ازای هالیوودی اش تابوشکن بود؛ سیگار می کشید، درست قبل از بازی ساندویچ می خورد، بداخلاق بود و چندان دل به تمرینات نمی داد اما وقتی به زمین می رفت، کارهایی می کرد که هیچ کس قادر به انجامشان نبود. مردی که الگوی نسل دوران خودش بود.
نام هایی که از فیلسوف تاثیر گرفتند؟
«وقتی توپرا در اختیار داری، گل نمی خوری. وقتی توپ را نداری، حریفت را پرس کن.» مالکیت و پرس، دو کلمه ای بود که کرایف وارد دایره لغات نیوکمپ کرد؛ کلماتی که ذهنیت بارسلونا را تغییر داد. اما سوال این است، حضور هشت ساله کرایف چه تاثیری بر بارسلونا گذاشته که این طور بارسای نسخه 2016 را وامدار ذهنیت او می دادند.
بعد از جدایی کرایف در سال 1996، بابی رابسون جایش را گرفت که سبک مربیگری اش الهام گرفته از ویک باکینگهام و دوران شاگردی او در وست بروموویچ بود. همان مربی ای که برای اولین بار به یوهان جوان در آژاکس بازی داد. لوییز فن خال به توصیه بابی رابسون از ژوزه مورینیو به عنوان دستیار سوم در باشگاه استفاده کرد و همه این نام ها باید از کاتالیزور کرایف برای اثبات شایستگی شان می گذشتند. تفکر کرایف در باشگاه تکثیر شده بود.
یک بار نام این باشگاه ها را مرور کنید؛ بارسلونا، بایرن مونیخ، منچستر یونایتد، ساوتهمپتون، پاریسن ژرمن، آژآکس و آیندهوون. مربیان این هفت باشگاه در همین فصل، در بارسای بعد از دوران کرایف سابقه حضور داشته اند و به نوعی از فلسفه او در تیم هایشان تبعیت می کنند. به قول پپ گواردیولا: «یوهان بزرگ معبد مقدس را ساخت و شغل ما حفظ آن است.»
مردی که یک پا داشت
کرایف مرد ضدریتم و ضدجریان دوران خودش بود. فرقی نمی کرد تصمیمش منجر به توی خطر افتادن موقعیت ورزشی اش باشد یا حرف هایی بزند که برایش دردسر درست کند. یوهان به ساختارشکن عادت کرده بود؛ چه در زمین فوتبال، چه روی نیمکت و چه در زندگی اش؛ « از مادرم یاد گرفته ام هر چیزی را قبول نکنم و این کار را نخواهم کرد.» به خاطر همین بود که حتی به قیمت تهدید به خداحافظی از تیم ملی در جام جهانی 1974 حاضر نشد پیراهن آدیداس را تنش کند چون از حمله های لفظی به دیکتاتور اسپانیایی، ژنرال فرانکو ترسی نداشت. به خاطر مشکلاتش با فدراسیون فوتبال هلند، از تیم ملی جدا شد و در جام جهانی 1978، برای تقبیح حکومت نظامی ها در آرژانتین، حاضر به همراهی هلند نشد.
کرایف مردی بود که فرقی نمی کرد رو به روی خبرنگاران ایستاده باشد یا توی آشپزخانه اش و هنگام کشیدن سیگار، او حتی اگر مزخرف می گفت، باز هم به استادی تمام این کار را می کرد و حرف هایش همیشه شنیدنی بودند. مردی که شبیه جمله هایش عاشق تناقض در زندگی بود. شبیه همه فیلسوف های تاریخ عجیب حرف می زد.
مردی که در پنجاه سالگی ادعا کرد به اندازه 100 سال زندگی کرده است. او مردی بود که بارسلونا 28 سال قبل از حضور او فقط دو قهرمانی لالیگا به دست آورد و هیچ وقت قهرمان اروپا نشد اما در 27 سال بعداز حضور او تا امروز، 13 قهرمانی لالیگا و پنج قهرمانی اروپا به دست آورده است. فیلسوفی که بالاخره تسلیم یکی از تناقض های زندگی اش شد: عشق به فوتبال و سیگار.