** برای خواندن قسمت اول، روی برچسب " داستانِ زلاتان، خدای منچستر " در پایین صفحه و قسمت برچسب ها کلیک کنید **
- خدا رو شکر زلاتان همیشه فوتبالش از دزدی کردنش خیلی بهتر بود. یکی از تفریحات زلاتان جوان توی شهر خودش روزنگارد - که شهر بدنامی در سوئد هست - این بود که قفل دوچرخه های پارک شده رو به راحتی آب خوردن باز میکرد. اونم نه برای دزدیدن اونا، لکه فقط برای هیجانش و اینکه احساس زنده بودن بهش می داد ! یک روز زلاتان جوان به همراه یکی از رفقای خودش راهی فروشگاه ویسل در نزدیکی مالمو رفتن و موقع خروج شک همه رو بر انگیختن. چرا ؟ چون وسط تابستون با کاپشن های باد کرده در حال خارج شدن از مغازه بودن. همین باعث شد پلیس اونا رو گیره و بفهمه که اونا دست به دزدی اجناسی زدن که در مجموع £120 قیمت داشتن. اجناسی مثل 4 تا راکت تنیس. اون روز زلاتان با کمک پدرش - سِفیک - دچار دردسر جدی ای نشد. با یک تعهد و حضور در اداره ی پلیس، زلاتان جوان آزاد شد.
- سفیک، پدری نبود که پسرا آرزوش رو داشته باشن. پدری که همیشه مشغول خوردن آبجو و گوش دادن به موزیک های قدیمی کشور یوگوسلاوی بود. رابطه ی زیادی هم با زلاتان نداشت اما چیزایی هم بودن که باعث بشن پدر و پسر بتونن با همدیگه رابطه برقرار کنن و ساعت ها کنار هم بشینن و لذت ببرن. فیلم های جکی چان و دیدن مسابقات بوکس کسانی مثل محمد علی و مایک تایسون، رابطه ی پدر پسری رو از سردی کامل نجات می داد. سفیک و مادر زلاتان به نام یورکا - که یک نظافتچی منزل بود - وقتی زلاتان فقط 2 سال داشت ازهم جدا شدن.
- برای سفیک زیاد مهم نبود که پسرش در حال انجام چه کاری هستش. حتی اون اوایل که زلاتان فوتبال خودش رو توی باشگاه بالکان شروع کرده بود، اهمیتی به این موضوع نمی داد.خودِ زلاتان در این مورد اینطور میگه : " پدر من اون موقع هیچ وقت پیش من نبود. نه تو بازی ها و نه تو تمرینات. این خودم بودم که از خودم مراقبت می کردم و هوای خودم رو داشتم. نمی دونم شاید این قضیه باعث شد کمی ضربه بخورم اما خب چیزی بود که باید باهاش سر و کله می زدم. "
- این آزادی عمل و استقلال، باعث شد نوعی اقتدار و بی احترام بودن درون زلاتان رشد کنه. اقتداری که تا همین امروز ترکش نکرده و بی احترامی ای که گه گاه هنوز هم درونش دیده میشه. زلاتان در اون زمان لاغر، کوچیک و با دماغی بزرگ بود ! همینا باعث شده از رفتن به مدرسه متنفر باشه و اصلا علاقه ای بهش نشون نده. مخصوصا اینکه اونموقع زلاتان اختلال زبان داشت و صحبت کردن براش سخت بود. ایده ی رفتن پیش یک گفتار درمان هم برای زلاتان نوعی تحقیر به حساب میومد !
- اما خب حتی 1 لحظه هم فکر نکنید این ویژگی ها باعث می شدن که زلاتان یک پسر گوشه گیر و ناراحت باشه. مدیر مدرسه ی زلاتان می گه : " من 33 سال توی اون مدرسه بودم و بدون لحظه ای فکر کردن می تونم بگم زلاتان با قدرت جزء 5 تا از شرترین و عجیب ترین دانش آموزایی بود که اونجا درس می خوندن. زلاتان یک ارتش یه نفره بود. هر جایی که می رفت به طور کامل اونجا رو برای خودش می کرد. زلاتان قشنگ نشون از پسری داشت که می تونه خودش رو تو شدیدترین دردسر ها بندازه! به نظرم باید خدا رو شکر کنیم که فوتبال در زندگی زلاتان ظهور کرد وگرنه به احتمال زیاد داستان زلاتان به جاهای وحشتناکی می رسید ! " خدا رو شکر ولی فوتبال در زندگی زلاتان به طور جدی ظهور کرد و زلاتان در 11 سالگی، وارد تیم مالمو شد. در کمال تعجب با اصرار پدرش سفیک !!
- فوتبال زندگی زلاتان رو عوض کرد. شوق زندگی کردن رو توی زلاتان چندین برابر کرد و به قول اولا گالستاد - مربی زلاتان از 14 سالگی تا 18 سالگی - باعث شد زلاتان شروع به زندگی کردن توی رویای خودش بکنه : " اغراق نمی کنم اگه بگم زلاتان تو اون زمان روزی 8 ساعت فقط فوتبال می کرد !! اون داشت توی رویا زندگی می کرد و امکان نداشت حتی 1 ثانیه از جلسات تمرینی تیم رو از دست بده. اون با ما تمرین می کرد و بعدش هم می رفت خونه، و توی حیاط پشتی خونشون شروع به بازی و تمرین می کرد. "
- بر خلاف بازیکنای بزرگ دنیا که از همون کودکی و سن پایین، همه ی چشم ها رو به خودشون خیره میکردن، زلاتان چندان توی دید نبود. گالستاد اینطوری ادامه میده : " زلاتان بازیکنی نبود که نگاهش کنید و به خودتون بگید - WoW ،، این پسر حتما از بهشت اومده که انقدر فوق العاده هست -. راستش اون موقع یه پسر دیگه به اسم تونی فلایگر بود که همه رو به تحسین وا داشته بود و زلاتان زیر سایه اون قرار داشت. زلاتان از 16 سالگی شد بود که به یکباره شکوفا شد و پله های ترقی رو 2 تا 2 تا بالا رفت . "
- تا قبل از وارد شدن به مالمو، زلاتان برای چیزای دیگه می جنگید. اما وقتی وارد مالمو شد جبهه ی جنگش عوض شد. یک روز در حین بازی با یکی از بازیکنای تیمش درگیر شد و با ضربه ی سر اون رو زمین زد. همین باعث شد 2 تا از خانواده ها خواهان اخراج زلاتان بشن. اتفاقی که البته گالستاد باهاش موافقت نکرد : " اون از یک محیط وحشتناک و خیلی وحشی مثل روزنگارد میومد و یاد گرفته بود باید برای گرفتن حقش بجنگه. اون زمان خیلی ها زلاتان رو به عنوان " آدم بَدِ " می شناختن ولی از نظر من زلاتان هیچ وقت مشکل ساز نبود. بلکه دقیقا بر عکس مشکل ساز بودن بود ! یعنی وقتی شرایط برای تیم حساس می شد، این زلاتان بود که برای دفاع از تیمش بلند می شد و از تیم دفاع می کرد. اون کسی بود که هوای تمام همبازی های خودش رو داشت " ....
- - - - - - - - - -
پایان قسمت دوم - در قسمت بعد خوهید خواند :
" بعضی اوقات همبازی هام از دست من ناراحت می شن. خب این طبیعیه و جزئی از بازی هستش. از دست من ناراحت می شن چون زیاد دریبل می زنم اما خب فوتبال بدون دریبل لذتی نداره ! ما فوتبال بازی میکنیم که لذت می بریم. اگه ازش لذت نبریم، خب پس اصلا چرا بازی می کنیم ؟ " ( زلاتان در 16 سالگی ! )
/ / /
" اون فکر میکنه از کل تیم بالاتره. فکر کرده می تونه دیگو مارادونا باشه ! " ( هاسه ماتیسون، کاپیتان تیم مالمو )
/ / /
" بهت که گفتم، من بی نظیرم " ( زلاتان ابراهیموویچ )
/ / / / / / / /
نویسنده : اندرو مورِی - مترجم : با اندکی تصرف محمد حسین صفری