بله همه هستند و از همه بالاتر برای طیف سنتی پرسپولیسی،حضور مرد چشم تیله ای فوتبال بر روی نیمکتی است که هجده سال سندش به نام او خورد که پر بود از افتخار و عزت و قهرمانی.
بیست و پنجم خرداد شصت و پنج، سه سال بعد از آن باخت لعنتی در مقابل صد و بیست سی هزار نفر، دیگر هیچ گاه فرصت انتقام دست نداده بود. اما حالا همه چیز را تلافی کرده بودیم، هم آن باخت را با سه گل زیبا و هم آن سوزش گل خوردن از یک نفوذی را (گل غلام فتح آبادی به پرسپولیس) با دو گلی که شاهرخ به استقلال زد. اما ستاره ی بی چون و چرای آن روز کسی نبود جز ناصر محمدخانی، بازیکنی که یک تنه استقلال را ویران کرده بود تا فردای آن روز دنیای ورزش تیتر بزند: فرارهای هشت برای سه! این نخستین داربی عمرم بود که فهمیده بودم داستان از چه قرار است.
مجتبی محرمی، بازیکنی که فرهنگستان لغت پارسی باید به جای واژه یاغی بسازد: محرمی! او یک داش مشتی به تمام معنا، یک لات دوست داشتنی ، یک بازیکن متعصب و یک اجوبه در چپ زمین بود. بازیکنی که می توانست یک پاکت سیگار بکشد و روز مسابقه دهها استارت مرگ بار رفت و برگشت را از انتهای زمین خودی تا قلب دفاع حریف را برود و برگردد. تلخند ماندگارش بعد از پنالتی که در برابر الدوعایه عربستان خراب کرد هیچگاه از ذهنم نمی رود و البته آن صحنه کشیدن موی راموس ژاپنی و گرفتن لنگ بازیکن با عابدزاده و پرتابش از زمین که حداقل دلمان را در آن لحظه خنک کرده بود. اما به یقین شاهکار یاغی گری اش زدن آن سیلی معروف در وسط بازی پرسپولیس استقلال به عابدزاده بود و جالب اینکه داور مسخ شده حتا کارت هم نتوانست به مجتبی بدهد! هنوز هواداران پرسپولیس در دعواهایشان با استقلال یاد آن ضربه ای که به ژنرال آبی ها پس از اخراجش از زمین در آن داربی معروف 72 را زد به رخ حریف می کشند.
فرشاد آقای گل و آن بویی که شاید تا ته فوتبال ایران هرگز کسی مانند او ندهد؛ بوی گل از چند ده متری او همیشه به مشام می رسید. مشت های با صلابتش به آسمان که البته هرگز در مقابل پرسپولیس به مانند بعضی ها گره نشد، اوج شادی او از پیروزی بود. دهها شوت فرشاد دهها بار به گل نشست و البته افسوس همیشگی هواداران در آن روز خداحافظی بیست تیر هفتاد و شش که غلامپور ناگهان شد لو یاشین و آن توپ آخرش را گرفت!
مهدی مهدوی کیا و آن گل تاریخی در همان داربی تاریخی خداحافظی فرشاد به هواداران این قوت قلب را داده بود که اگر فرشاد رفت اما مهدی سرحال و قبراق آماده است تا ستارگان ناصرخان حجازی در برابر پرسپولیس جوان تحقیر شوند.
و حالا همه هستند: افشین با تعصب، بهروز کستاکورتا، کریم باقری و شاهرودی مالدینی، ادو تاج سوراخ کن، کرمانی کاره کا با آن پیراهن یقه سر بالایش، سلطانی دروازه بان بلند مرتبه ( البته بیشتر از نظر قامت!) که در سیستم چرخشی پروین حتا فروارد هم ایستاد و به دارایی گل زد، قلیچ کوتاه قد با آن حرکات سینوسی و مهار پنالتی اش که این اواخر پستش بیشتر بادی گارد سلطان بود! و مرتضی فنونی و درخشان و ممد پنجعلی. همه ی آنها که جنگیدند تا آتش عشق به فوتبال را در دل ما زنده نگه دارند. ما عشق فوتبالی های دهه ی چهل و پنجاه که نه فیس بوک داشتیم و نه ماهواره، نه دستمان به ایکس باکس می رسید و نه وی چت! همه و همه اش یک تلویزیون چهارده اینچ سیاه و سپید بود تا شفیع و کوثری اول گزارششان رنگ بندی بازیکنان را با تفاوت سپید یا سیاه بودن شورت ورزشی شان برای ما مشخص کند تا ما پس از دعا به کاهنات که خدا را شکر که برق نرفته است، از یک فوتبال مستقیم سالی یکبار سیراب کنند.
حالا اما همه هستند، با شکم های فربه و موهای گروهی سپید و گروهی نیازمند کاشت اف آی تی! بعضی از آنها به زور لبخندی به لب دارند و گروهی از ته دل. دیدن مجتبی که هرز رفته دل را به درد می آورد اما همینکه هنوز خنده بر لب دارد خوشحالمان می کند. صورت میناوند به ما می گوید که دیگر نیازی به آن نماز گوشه ی رختکن ندارد احتمالا! و افسوس که عابدزاده و جادوگر نیستند تا سورمان تکمیل شود و چشم مان را ببندیدم و برویم در روزهای دهه ی هفتاد. قهرمانی های پی در پی و سیستم علی اصغری سلطان که همه را البته لوله می کرد.
بله همه هستند و از همه بالاتر برای طیف سنتی پرسپولیس، حضور مرد چشم تیله ای فوتبال بر روی نیمکتی است که هجده سال به نام او سند خورد و به جز آخرین سال حضورش پر بود از افتخار و عزت و قهرمانی. پروین مرد همه کاره ی روزهای سخت فوتبال. روزهایی که به قول اش همه ی باشگاه در صندوق عقب اتومبیلش خلاصه میشد و بس. روزهایی که نام پروین بالاتر بود از همه ستاره های رنگ و وارنگ آن روزها. همان روزها که حمید استیلی و خاکپور را با سیصد هزار تومان به اضافه پیراهنی که چند میلیون از سوی سلطان نام گذاری شده بود به پرسپولیس آورد. حالا دوباره در ورزشگاه آزادی فریاد علی علی علی سلطان، علی سلطان طنین نداز می شود.
پنجشنبه روزی است که دوباره هواداران خاک گرفته و بی حوصله پرسپولیس سرشار می شوند از حس نوستالژی و جوانی و شور و شوقی که کمتر این روزها به سراغشان می آید. حسی که نه علی عسگر به ما می دهد و نه بنگر. نه می شود سید صالحی را یک قرمز تمام عیار دانست و نه دل به غلام رضایی بست. پنجشنبه می خواهیم چشمهایمان را ببندیم و فرشاد را با مشت های گره کرده و شماره طلایی هفده اش در روزهای اوج مجسم کنیم و مجتبی را با همان مارکتر خونسرد و با ابهتش که آدامسی کنار دهانش سق می زند! پنجشنبه روز ما نوستال بازهای کنار نشسته است تا به امروزی تر ها بگوییم اگر اینها جوان بودند چه ها که نمی کردند.
پنجشنبه ورزشگاه آزادی روز همه ی عشق فوتبالی های حرفه ای است.