مطلب ارسالی کاربران
بروکلین، داستان آدم های واقعی
بروکلین فیلم یا وقار محترم و خوبی ـست، فیلمی که حتی به گونه ای شاکله منحصر خودش را داراست،
آدم های خودش را میسازد، خورده پیرنگ های داستانی هزارتونمای مد زده را هم کنار گذاشته و قصه سر راستش، را بی ادا و اطوار بیان میکند. قصیه یک عشق، یک شهر و یک مهاجرت ...
ایلیش، دختری با حیا، آرام، باهوش و نمونه بی نظیری از یک دهاتی به تمام معناست، کسی که تمام کیفیت های تبدیل شدن به یک دختر شهری سطح به اصطلاح بالا را داراست اما حجب فرهنگی و اجتماع گریزی اش باعث هر چه گوشه گیر و تنها تر شدنش میشود. ایلیش را میتوان جزو معدود شخصیت های امسال سینما دانست، البته به اندازه وی معشوقه ایتالیایی قد کوتاهش هم تبدیل به یک شخصیت منحصر میشود، پسر فعال، عاشقی که تمام خانواده اش را میشود با همان تک سکانس شناخت، از پسر کوچولوی شرور تا پدر، مادر دلسوز و خانه حقیر ایتالیایی که ساختند، سخت کوش است و مقاوم، او هم باحیاست، کم حرف زده و کج می ایستد.
بروکلین در ترسیم شخصیت ها، حتی درباره ابژه هایی مانند سرکارگر خانوم ابتدای داستان هم به تیپ سازی پرداخته و میتوان حداقل های شکلی و فرمی را در هر کدام این ادم ها دید، در این چونین بستر بی نظیری، وقتی شخصیت ها از ابعاد مختلفی برخوردار میشوند، داستان دستانش بازتر میشود، فضا سازی آسانتر و گره ها مسئله دارتر ... وقتی ایلیش از بروکلین به ایرلند بازمیگردد، به طرز اعجاب انگیزی دوربین فاصله خود و شخصیت پسر را نگاه داشته و به بحران نزدیک نمیشود، این اشتباه را خود بنده در حال تماشای این فیلم مرتکب شدم، یعنی حسرتی ته دلم بود که ای کاش به این پسر نزدیک میشدیم، رابطه او و ایلیش برایمان جدی میشد و خود ما به عنوان مخاطب مانند ایلیش به یک دوراهی انتخاب میرسیدیم، اما دوربین کرولی از من جلوتر بود، او ما را عقب نشاند، ایلیش را در یک آمپاس حسی قرار داد تا سر آخر زمانی که به بروکلین میرسیم آن آغوش بی نظیر تفننی و ماکت وار به نظر نیاید، بلکه این همان چیزی ـست که باید اتفاق میوفتاد، حالا هم حس نوستالوژی بروکلین به عنوان یک شهر، و هم پسرک ایتالیایی به مثابه یک معشوق ساده و با چشمانی دانشین به ما نزدیکتر میشود ... انتظارش را میفهمیم، نامه هایش را، و آن دل باختگی غیر شهوانی را ... چه فوقالعاده است وقتی این بار ایلیش سر راه او سبز میشود، وقتی پسرک دستانش سیاه است، احتمالا بوی تعفن فاضلاب هم میدهد و یک جعبه ابزار آهنی به دست گرفته ... عشق را میفهمیم، و وصال برایمان به مسئله ای حظ برانگیز تبدیل میشود ... .
اگرچه مسئله مهاجرت، و آمریکا کمی اغراق برانگیز است، و آمریکا تقریبا تبدیل به فردوس شده و راه نجات، اما نوع برخورد فیلم محافظه کار نیست، هنجار شناسی پوشالی ندارد، آنچه میبیند را تصویر و آنچه میگویند را روایت میکند، بر خلاف فیلم مسخره اسپاتلایت میتوان راهب خوب هم در این دنیا دید. آدم های آمریکایی خاکستری صرف نیستند که دز قهرمان بودنشان بیشتر به چشم بزند! بخشی از فرهنگ عامه خودشان هستند، خرید کردنشان میتواند شبیه به ایرلندی ها باشد، شام خوردن ایتالیایی ها غیر از چنگال دست گرفتنشان که یک شوخی بی نظیر دلنشین است، تفاوتی با دگر جاهای دنیا ندارد ... . آدم ها همه بخشی از یکدیگر را درون خود دارند، و این زیباست.
بروکلین میتواند بهترین در بین نامزدهای اسکار باشد، اما اسکار گرفتنش تقریبا غیر ممکن است! دقیقا به همین خاطر: اینکه رو راست است شانسی ندارد ...