مطلب ارسالی کاربران
استفن هاوکینگ، ذهنی رها – قسمت دوم ... .
در مقاله پیشین، زمان را تا تا پایان دوران دانشجویی هاوکینگ و قبل از وارد شدنش به دوره دکترا به عقب بازگرداندیم. در این بخش از مقاله، قصد داریم به دوران دکترای هاوکینگ بپردازیم که آشنایی او با جین وایلد، همسر آینده اش، حمله غیرمنتظره بیماری کشنده ای به او، تصمیم برای زندگی، آشکار شدن استعداد هایش و … بدون شک دوره مهمی در زندگی او بود.
.
ورود به کمبریج
,
استیون در اکتبر ۱۹۶۲، در سن ۲۰ سالگی، پا به کمبریج گذاشت. او تقاضای کار با فرد هویل، معروفترین اخترشناس و فرد با تجربه ی بریتانیایی را داد. فرد هویل از مدافعان نظریه حالت پایا و از مخالفان سرسخت نظریه بیگ بنگ بود. هویل به تعداد کافی دانشجو داشت و استیون در نهایت دلسردی به دنیس سکیاما سپرده شد. البته اگر نیمه پر لیوان در نظر گرفته شود، این موضوع چندان هم بد نبود: هویل سرش بسیار شلوغ بود، ولی سکیاما معمولا در دسترس بود و آماده ی پاسخگویی به سوالات و کار کردن با ذهن های جوان. در آن زمان که استیون پژوهش را اغاز کرد، دو موضوع از همه هیجان انگیز تر بود: کیهان شناسی و فیزیک ذرات بنیادی. در آن موقع، موضوع دوم بسیار داغ و به سرعت تغییر یابنده بود و ذهن های باز و شاداب را به خود مشغول می کرد؛ این در حالی بود که کیهان شناسی در همان دهه ۱۹۳۰ رها شده بود.
,
استیون در سنت آلبنز، یا در دوره ی آسان فیزیک آکسفورد زیاد به ریاضیات نپرداخته بود و پایه های قوی نداشت. سکیاما پیشنهاد کرد که روی اخترفیزیک کار کند؛ اما این برای استیون بسیار پیش پا افتاده بود. او به کمبریج آمده بود تا به «کیهان شناسی» بپردازد. او خواندن نسبیت عام را شروع کرد و با سه دانشجوی دیگرِ سکیاما، هر هفته به سخنرانی های کینگز کالج در لندن می رفت. او حسابی پیگیر ماجرا بود؛ اما اعتراف می کند که آن موقع از این کار احساس خاصی کسب نمی کرد!
,
سکیاما، استیون را با الکترودینامیک ویلر – فاینمن آشنا کرد. استیون بدلیل کار با نارلیکا پیشاپیش می دانست هویل و نارلیکا روی الکترودینامیک ویلر – فاینمن در گیتی گسترش یابنده کار کرده اند و به فرمول بندی نظریه تازه زمان متقارن گرانش پرداخته اند. هویل در جلسه ای از انجمن سلطنتی در ۱۹۶۴ این نظریه را تشریح کرد. آخر کنفرانس، هنگام پرسش و پاسخ، جثه ی لاغری برخاست تا با فرد سرشناس و معروفی مخالفت کند؛ استیون گفت: «تاثیر گذاشتن همه ماده در گیتی حالت پایا باعث می شود که جرم هایش نامتنهای شوند.» هویل با عصبانیت و تحقیر پرسید که بر چه مبنایی استیون این حرف را می زند. استیون پاسخ داد: «آن را محاسبه کردم.» حُظار پنداشتند که استیون آن را طی کنفرانس و در سرش محاسبه کرده است؛ اما در واقعیت در اتاق مشترکی که با نارلیکا داشت و پیش نویس مقاله را دیده بود، زودتر از اینها محاسبات را انجام داده بود. هویل بسیار عصبانی بود. او می کوشید تا انستیتوی خودش را راه بیندازد و حتی تهدید به پیوستن به فرار مغزها کرد! استیون فکر کرد که هویل از او کینه ای به دل گرفته است؛ اما هویل با دادن کاری به استیون در آینده، پیش بینی هاوکینگ را عوض کرد.
.
هیولای زندگی هاوکینگ!
,
در سال آخرِ استیون در آسکفورد، او روز به روز دست و پا چلفتی تر می شد و چند بار هم از پله ها افتاد. دکتر به او فقط گفت آب جو را کنار بگذارد، اما روز به روز وضع استیون بدتر می شد. در کریسمس پس از ورودش به دانشگاه کمبریج، هنگام اسکیت بازی کردن در سنت آلبنز به زمین خورد و نتوانست بلند شود. علائم جسمانی او مانند زنگ هشداری بود و از خانواده اش پنهان نماند. اندکی پس از تولد ۲۱ سالگیش، برای آزمایش به متخصص فرستاده شد، آزمایش های زیادی رویش انجام شد. الکترودهایی به بدن او وصل شد و نوعی سیال پرتو کدر در نخاعش تزریق شد و با چرخاندن تخت خواب ها، با پرتو ایکس به مشاهده آن پرداختند. در آخر به استیون گفتند «مالتیپل اسکلروسیس» دارد. آنها تنها به او ویتامین دادند؛ ولی خودشان هم می دانستند که کاری از پیش برده نمی شود. استیون بسیار یکه خورده بود، بیماری درمان ناپذیری داشت که به احتمال زیاد طی چند سال زندگیش را ازش می گرفت!
,
او تعریف می کند که هنگامیکه در بیمارستان بود، پسر بچه ای را دیده بود که در تخت روبرویی بود و بخاطر سرطان خون در گذشت، اصلا صحنه خوشایندی نبود. استیون فکر کرد: «کسانی هم هستند که از من وضعیت ناگوارتری دارند. دست کم وضعیت ما باعث ایجاد حس بیمار شدنم نمی شود.» او این پسر را همیشه برای خود تلنگری در نظر گرفته است و می گوید :«هرگاه می خواهم به حال خود تاسف بخورم آن پسر را به یاد می آورم.» پزشکان به او گفتند که به کمبریج برگردد و روی پژوهش خود در مورد نسبیت عام و کیهان شناسی متمرکز شود، اما این پیشنهاد خوبی برای استیون نبود. زمینه ریاضی او هنوز هم ناکافی بود و از آن گذشته معلوم نبود که آیا وقت می کند دکترایش را به پایان برساند یا خیر؛ پس حتی در صورت عملی کردن پیشنهاد پزشکان نمی توانست حواسش را جمع کند. شروع به گوش دادن به آهنگ های واگنر کرد. البته او ادعا های مجلات و مطبوعات مبنی بر شراب نوشی افراطی او در آن زمان را فاقد ارزش می خواند؛ ولی به هر حال وارد شرایط سخت روحی شده بود.
اما این هیولایی که به زندگی استیون سایه انداخته بود نکات مثبتی هم برایش داشت! قبل از اطلاع او از بیماریش، زندگی استیون تا حدی دلگیر شده بود و انگار چیزی نبود که ارزش تلاش و کوشش داشته باشد.
,
ولی وقتی استیون از بیمارستان مرخص شد، به این خیال افتاد که قرار است اعدام شود! اما اگر بخشیده شود چیزهای زیادی هست که می تواند انجام دهد؛ هر چه باشد قرار است بمیرد، پس چرا کار های خوبی انجام ندهد؟ استیون نمرد و در کمال تعجب دید که از زندگی لذت می برد! عاملی که وضعیت بسیار متفاوتی ایجاد کرد، همراه شدن او با دختری به نام جین وایلد بود؛ تقریبا همان موقع ها که او از بیماریش آگاهی پیدا کرد. به قول خودش: « این چیزی برای زنده ماندن به او داد.» برای ازدواج کردن باید کاری پیدا می کرد، و برای پیدا کردن کار باید دکترایش را به پایان می رساند. پس برای اولین بار در زندگیش شروع به کار کردن کرد و با کمال تعجب دید از آن لذت می برد.
,
استیون تقاضای بورسیه ای به کالج گانویل و کیز، کالجی در دانشگاه کمبریج ارائه کرد. او در نهایت بورسیه را گرفت و از آن پس عضو کالج کیز شد. پول بورسیه به آن معنا بود که جین و استیون می توانستند ازدواج کنند و همین هم شد؛ آن ها در ژوییه ۱۹۶۵ ازدواج کردند. ماه عسل یک هفته ای را در سافوک گذراندند و سپس به مدرسه تابستانی نسبیت عام در دانشگاه کورنل رفتند. بدلیل دانشجو بودن جین در آن زمان، او مجبور بود که در هر هفته از کمبریج به لندن برود تا درسش را تمام کند. بیماری او باعث ضعف فزاینده عضلانی او می شد و راه رفتن را دشوار تر می کرد؛ پس باید مکانی مناسب را پیدا می کرد تا بتواند از پس کار هایش بر آید.
,
او از کالج در خواست کمک کرد، اما سیاست کالج آن نبود که به بورسیه ها در یافتن منزل کمک کند. او نام خودشان را در فهرستی برای اجاره یکی از آپارتمان های در حال ساخت نوشت. نکته جالب این است که او سال بعد کشف کرد که آن ساختمان ها نیز متعلق به کالج بودند، ولی چیزی به او نگفته بودند! البته آنها بعد از گذراندن تابستان در آمریکا و بازگشت به کمبریج، دریافتند که آپارتمان ها آماده نیستند. نخستین فرزند جین و استیون، رابرت، پس از دو سال از ازدواجشان بدنیا آمد. فرزند دوم آنها، لوسی، نزدیک به سه سال بعد از تولد رابرت در کارخانه قدیمی که به زایشگاه تبدیل شده بود بدنیا آمد.
.
بیگ بنگ و پایان نامه دکترای استیون هاوکینگ
,
به اواخر دوران دانشجویی دکترای استیون بازگردیم. معمای سرآغاز داشتن گیتی در اوایل دهه ۱۹۶۰ بسیار داغ بو. دانشمندان زیادی مخالف ایده بیگ بنگ بودند، چرا که آفرینش را در حیطه فراطبیعی می دانستند؛ نه موضوعی که علم بتواند در موردش نظر دهد. پس دو سناریو مطرح جایگزین شد. یکی نظریه حالت پایا بود که در آن با انبساط یافتن گیتی برای ثابت نگه داشتن چگالی میانگین ماده ی تازه به طور متداوم آفریده می شد. نظریه پایا پایه های مستحکمی نداشت؛ زیرا برای آفرینش ماده نیاز به میدان انرژی منفی بود و چنین چیزی آن را ناپایدار می ساخت. نظریه پایا همچنان به دردسر می افتاد و در نهایت در سال ۱۹۶۵ دیگر آخرین نفس های خود را می کشید! کشف تابش پس زمینه کیهانی را نمی شود با نظریه پایا توجیه کرد.
,
راجر پنروز، در سال ۱۹۶۷، در سمیناری در کینگز کالج لندن نشان داد که به محض اینکه ستاره ای در حال مرگ تا شعاعی معین منقبض شود، تکینگی به وجود می آید، نقطه ای که فضا – زمان به پایان می رسد. استیون دریافت که می تواند ایده های مشابهی را برای انبساط کل گیتی به کار گرفت. از این جنبه، او می توانست اثبات کند که تکینگی هایی بوده اند که در آنها فضا – زمان سرآغاز داشته. نسبیت عام پیش بینی می کرد که گیتی می بایست سرآغازی داشته باشد. در پنج سال بعد، راجر پنروز، باب گِروچ و استیون هاوکینگ، ساختار علیتی در نسبیت عام توسعه دادند؛ احساس بی همتایی بود! آنها حوزه ای تقریبا متعلق به خودشان داشتند. استیون آن وضع را اینطور توصیف می کند که بسیار متفاوت با فیزیک ذرات بود، در فیزیک ذرات آدم ها همینطور در تکاپو هستند که به آخرین ایده چنگ بزنند. استیون برخی از مطالب را در رساله ای در سال ۱۹۶۶ نوشت، که جایزه آدامز را در کمبریج برد. این پایه ای برای کتاب ساختار بزرگ مقیاس فضا – زمان شد که با جرج الیس نوشتند و در سال ۱۹۷۳ از انتشارات دانشگاه کمبریج چاپ شد. این کتاب هنوز هم چاپ می شود ، اما کتابی تخصصی است.