مطلب ارسالی کاربران
بیستون را یاد آر،
در فرو بسته ترین دشواری
در گران بارترین نومیدی
بارها بر سر خود بانگ زدم:
"هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!"
بیستون را یاد آر، دست هایت را بسپار به کار
کوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!
وَه چه نیروی شگفت انگیزیست
دست هایی که به هم پیوسته ست...!