مطلب ارسالی کاربران
تو به لبخندی، ازآئینه بزدای غبار
گاه می اندیشم،
خبر مرگ مرا
با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی،
روی تو را کاشکی می دیدم .
شانه بالا زدنت را،
بی قید
و تکان دادن دستت که ،
مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که،
عجیب ! عاقبت مرد ؟
افسوس !
کاشکی می دیدم !
من به خود می گویم :
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟
{حمید مصدق}
*******************
اگر زمانه به این گونه
پیشرفت این است
مرا به رجعت تا غار
مسکن اجداد
مدد کنید
که امدادتان گرامی باد
{حمید مصدق}
*******************
سینه ام آئینه ای است
با غباری ازغم
تو به لبخندی، ازآئینه بزدای غبار
{حمید مصدق}