سلام.امیدوارم لذت ببریدو نظر بدید تا ببینم قضیه چطوره!
راستی شماره ی صفر تیم محبوب من نیست و به داستان ربطی نداره اما بازی خیلی خیلی خاصیه!
راستی شما هم پنج تا بازی خاطره انگیز تیمتو بگو!
اینم مهمه بگم من از سال 2004 فوتبال یادمه!
0-لیورپول میلان فینال استانبول:
شاید از این بازی بود که فهمیدم زیبایی فوتبال یعنی چی.البته من اون موقع بچه بودم.بازی که سه هیچ شد فک نمیکردم بازی برگرده.ژابی آلونسو جرارد و یکی دیگه برا لیور گل زدند و بازی سه سه شد.تو اون بازی گلر اصلی لیور مصدوم بود و یرژی دودک گلر ذخیره شون بازی میکرد.با اون سبک خاصش تو پنالتی ها.یادمه دو تای اول رو میلانی ها خراب کردند که یکیش سرجینیو بود.پنالتی آخر رو هم شوچنکو خراب کرد و برگشتش رو از رو حرصش گل کرد!
و اما داستان من و یک سرباز...
-بایرن منچستر سال 2010 الدترافورد:
این بازی بی شک بهترین بازی تمام عمرم بود.بهترین خاطره ی یه سرباز موقعی که با وجود کوچیک بودن غولی رو شکست بده و مورد تحسین همه قرار بگیره. دیدار رفت رو شانسی دو یک بردیم با کاشته ی ریبری که به یکی خورد و رفت تو گل و پاس گل اورا.بازی برگشت در عرض 30 دقیقه سه تا گل خوردم.و اون دیالوگ معروف عادل که گفت پایان تئاتر رویا ها...اون موقع با خودم گفتم خدایا یعنی بازم مثل همیشه سهم من از عشق شکسته؟که یه دفعه اولیچ ون در سارو دریبل کرد و مماس با خط عرضی توپو تو گل کرد.نیمه ی دوم برای اولین بار معنی اضطراب واقعی رو درک کردم.و با گل روبن به کمال رسیدم...سرباز کوچولو داشت به بلوغ میرسید.
2-بایرن چلسی فینال 2012:
یادمه اون بازی تقابل دو ارتش زخمی بود.هر دو تیم محروم و مصدوم زیادی داشتند.اما همه شانس برد رو به بایرن میدادند.هم تیم بهتری بود و هم بازی تو آلیانتس بود.قبل بازی با خودم میگفتم امشب حسی رو خواهم داشت که تو تمام عمرم نظیرشو نداشتم...دروغ می گفتم.من این حسو یه بار دیگه تجربه کرده بودم.من بعد از فینال 2010 هم گریه کرده بودم و امشب هم سرنوشتم همون بود.بعد از گل مولر حس یه فاتحی رو داشتم که رقیبش رو شکست داده و الآن شمشیرشو به نشانه ی پیروزی بالا اورده در حالی که پاش روی سینه ی رقیب روی زمین افتادشه.اما گل دروگبا...گل دروگبا خنجری بود که ناگاه اون شکست خورده در اورد و به پای من زد.اون دوباره بلند شد و منو به مبارزه طلبید.اون زخمای بیشتری خورده بود ولی این درد پای من باعث شده بود لنگ بزنم و در آخر...
اون شب من و سرباز بزرگ شدیم...
3-بایرن بارسا 2013:
این بازی برام یه حس دیگه ای داشت.بازی ای با طعم انتقام.بایرن اون سال عالی بود.اون همه ی سربازا و فرمانده های فوتبالو شکست داده بود.حالا خود امپراتور به جنگ بایرن اومده بود.پشت سر این بارسا یک عصر بزرگ بود.اما سرباز من به قدری زخم خورده بود که بزرگ شده بود.هنوز جای خنجر چلسی روی قلبش بود.سرباز کوچولو حالا انقدر بزرگ بود که به کسی رحم نمیکرد.اون حتی به تمدن بارسا رحم نکرد.وقتی بارسا رو شکست داد شروع به آتش کشیدن این تمدن کرد...فرمانده هان ارشد مولر روبن و ریبری.فرمانده ها بارسا رو به هفت قسمت تقسیم کردند و به هر کس سهمی رسید.
4-بایرن دورتموند2013:
این نبرد برای ما تفاوت زیادی داشت.دورتموند رقیبی نبود که به خونش تشنه باشیم.اما به هر حال او هم سد راه ما بود.ما باید به هدفمون میرسیدیم.به خاطر همین هم اون موقع دیگه دوست و دشمن برای ما معنی نداشت.باید کنار میرفت.شب قبل از بازی دیگه از اون غرور بازی با آبی ها خبری نبود.هدف ما فقط پیروزی و فتح قله های اروپا بود.اما اون تشویش بازم اومد...نکنه نشه؟اما ما تمدن ها نابود کرده بودیم تا به اینجا رسیدیم.چیزی که رقیبمون هم انجام داده بود.پس این دوئل فقط یک برنده داشت.بازی شروع شد.اما سربازای دو تیم به خوبی وظایفشونو انجام میدادند.نه این طوری نمیشد.باید یه کار خارج از برنامه ها انجام میشد تا تیم مقابل غافلگیر شه.و این کار انجام شد.ما با شاهمون بازی کردیم.هیچکس انتظارشو نداشت.در مقابل شاه آخرین ستون های محافظ هم نابود شدند.فرمانده سوبوتیچ به زانو دراومد.فرمانده ی ارشد هوملز نبرد رو رها کرد.و در آخر محافظ شخصی امپراتوری دورتموند شاهد تیری بود که از سمت شاه ما به سمت قلب کشورش میرفت...
5-بایرن چلسی 2014
چی میشه گفت در وصف این بازی...دو تیمی که پشت سر هم به اوج رسیدند و اما...جای زخمی که چلسی روی قلب سرباز من گذاشته بود پاک نمیشد.فقط یک چاره داشت:سرباز کوچولو برو و یه ضربه به قلب اونا بزن!این چیزی بود که همه میخواستند.اما شرایط بازم اونجوری نبود که ما میخواستیم.ما توی اون دیدار هر چی ضربه میزدیم به خوبی دفع میشد.هر چی ما شمشیر و کمان بهتری داشتیم اونا هم زره و سپر قوی داشتند.یه لحظه اما با یک غفلت سپرو کنار کشیدند و یه ضربه ی کاری به ما زدند...خون زیادی از سرباز رفته بود.اونا سپرشونو کنار انداختند.بالای سر ما اومدند پاشون رو روی سینه ی ما گذاشتند و به نشانه ی پیروزی شمشیرشونو بالا بردند.همون لحظه بود که سرباز شکست خورده با همه ی زخم ها و دردی که داشت خنجری رو که از اسپانیا خریده بود رو در اورد و ...