مطلب ارسالی کاربران
منم که دلزده ام از غرور منچستر ( حتما بخوانید دل نوشته های یک چلسی فن)
شعری از یک چلسی فن از آقای حامد غلام علی زاده
نمی دانم ماله چند ساله پیشه ولی زیباست ...
باشد که ماهم مثل این ها فوتبال را به شعر در بیاوریم ...
.........................................................................................
فقط كمي تنم از روی مبلمان جُم خورد
كه تيمِ چلسي گُلِ زشتي از آ. اس. رُم خورد
شبي كه پُر شده از كارشناس و بازيها
و بحث حمله و حمله، شبيه نازي ها
گذشته عقربه از يك، در امتدادِ جنون
و سيلي هاي گتوزو به گونه هاي بوفون
فضاي تنگِ كلوزآپ و نيم رخِ لمپارد
و سيب قرمزِ من كه دو نيمه شد با كارد
منم كه دلزده ام از غرورِ منچستر
و خسته ام دگر از تيپ هاي گنگستر
چراغِ سقفِ اتاق از گلايه سوسو زن
كنارِ ديركِ دروازه قدِ يك سوزن _
گذشت توپِ سفيد و بريخت پاهايم
تمامِ خونِ رگِ پارچ را بر انشايم
جريمه هاي شبِ پيش هم نوشته نشد
و پنبه هاي الكس فرگوسن كه رشته نشد
تمامِ منظره ي خانه در سياهيِ شب
نوشته هاي ستاره و برگِ كاهي شب
صداي منزعجِ ساعتِ پُر از بن بست
و جان تري و جريمه كه توپ را با دست _
خروج داد از آوازِ سردِ دروازه
و يك پنالتيِ مرهم به دردِ دروازه _
نصيبِ تيمِ مقابل شد و منِ رنجور
شدم به پاره ي آيينه وصله ي ناجور
كنون من و شبِ آلوده به پريشاني
و دعوتِ گلِ مشكي به سوكِ مهماني
هوا هواي غريبيست، خالي از روزن
و اين زمينِ پُر از سبزه خالي از گلزن
دلم هواي تو دارد، كجايي باجوي من
در اين سكوتِ مجوّف، صدايي باجوي من
به خواب مي روم و گاه مي پرم از خواب
چنانكه با نفسي مي روم فرو در آب
فضا پُر از هذيان گوييِ من و مادر
و اين گمان كه كسي مي زند كنون بر در
آهاي مردِ غريبه، كجاي آوازي؟
شبيه بالِ ستاره، شبيه پروازي
برو كه ديگر از اين خانه رنگها رفتند
همينكه ماه در آمد پلنگها رفتند
سياه گشته سفيد و سفيد گم گشته
دقيقه ي نود است و اميد گم گشته
صداي مادرِ زارم، پُر از تب و هذيان
و اينكه گل بزند چلسي خارج از امكان
حضور زخمي من در غيابِ آويشن
صدايِ كُند گزارش، و پلكِ خسته ي من
به خواب رفتم و ناگاه با هياهويي
پريدم از روي رؤيا و ديدم از سويي _
روبِن براي دروگبا محيط سازي كرد
و واقعاً كه دروگبا سريع بازي كرد
گُلر كه عاقبت كار را تباهي ديد
كمانه كردن توپ را خيالِ واهي ديد
ولي گذشت از او توپ و رفت تا جايي
كه مي رسيد دروگبا و بعد با پايي _
پريد و ضربه ي سختي به توپ بي جان زد
و ماهرانه گلي را به تيمِ مهمان زد
دويد تا خطِ كُرنر، سُريد روي چمن
بلند شد به هوا نعره هاي شاديِ من
نواي شادي و فصلِ غرور و خوشحالي
و حالِ من كه نگو- خوب؟ نه پسر، عالي
بهارِ سبزِ پريدن، خيالِ پروانه
طلوعِ وحشي فرياد، در شبِ خانه
صداي تلخ پدر با طنينِ سنگينش
مرا به حالِ خود آورد خشمِ خودبينش:
برو بخواب وگرنه... و من كه ترسيدم
و رفتم و روي تختم سريع خوابيدم