روزی حکیمی مشغول مکالمه با سیم کارت اعتباری خود بود .
اما مکالمه چنان طولانی گشت که مریدان پرسیدند:
ای حکیم چگونه است که شارژ سیم کارت شما تمام نمیشود پس از چندین ساعت گوهرفشانی؟
حکیم لبخندی شیطان گونه زده و فرمود :
از آن روی که من در فیس بوک یک (فیک اکانت) با نام (عسل جون) اختیار نموده
و به وسیله ی آن ملت را شارژ ایرانسل تیغ همی زدمی!!
و مریدان از فرط تعجب توان نعره و گریز به بیابان هم نداشتندی!!
------------------------------------------------
استفاده از اینترنت ممنوع است مگر اینکه از تمام وزارت های کشور مجوز بگیری
کره شمالی
اگر کلمه ی اسلام را سر زبان بیاوری اعدام میشوی
بورما
اگر روز یکشنبه کار کنی مورد بازجویی قرار میگیری، مگر اینکه پلیس باشی
ایتالیا
اگه آلمانی باشید و ماشین ساخت آلمان بخرید،فقط نصف قیمت ماشین را
پرداخت می کنید، نصف دیگر آن را دولت آلمان پرداخت میکند
آلمان
غیر از روز جمعه دو روز دیگر هم بدون عذر موجه می توانی سر کلاس حضور پیدا نکنی
نیجریه
ممنوع است کسی را از خواب بیدار کنی، چون خواب مقدس است
کره جنوبی
آخرین نفری که بلند میشه سفره رو جمع میکنه
ایران
-----------------------------------------
از سوپر مارکتی های شهر بیزارم....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چون ب خیلیاشون بدهکارمـ....
--------------------------------------------
کلافه ام مثه اون فضانوردی که یه مگس تو کلاه فضاییش رفته!!!
-------------------------------------------------
مرد اونیه که وقتی باهم قهرمیکنید ومیگی دیگه نمیخوام صداتوبشنوم،
یه ساعت بعد بهت اس بده و بگه:میشه تلفنتو جواب بدی؟؟؟!
قول میدم حرف نزنم،
فقط میخوام صدای نفساتوگوش کنم...!!!
(بر گرفته از داستان های تخیلی جلد آخرفصل: گاوها پرواز میکنندصفحه 29)
--------------------------------------------
خدا وقتی منو آفــــــــرید ...
شیطون گفت : اگه اینو از اول نشون میدادی سجده میکردم ؛ بس که جــــــــــــیگره !!!
-------------------------------------------
مجري: پسرعمه تو چرا انقدر خرابکاري ميکني؟
پسرعمه: شيطون منو گول ميزنه آقاي مجري!
مجري: اين شيطون چرا بقيه بچه هارو گول نميزنه!؟
پسرعمه: واس کم کاري شيطون هم من بايد پاسخگو باشم!؟
مجري: بچه ي خوب گول شيطون رو نميخوره
پسرعمه: بچه ي خوب که فقط مال تو قصه هاس!
مجري: کي گفته!؟ همين بهزاد پسر آقا بهروز،تا حالا ديدي خرابکاري کنه؟
پسرعمه: پس من ديروز با کي رفتم ماشين همسايه رو پنچر کردم!؟
مجري: بچه تو مگه آزار داري!؟ چرا ماشين مردم رو پنچر ميکني!؟
پسرعمه: بهزاد منو مجبور کرد!تهديدم کرد که بايد ماشين همسايه رو پنچر کني!
مجري: پسرعمه من واقعاٌ شرمنده م که بهت شک کردم،اصلاٌ بهش نميومد يه همچين بچه اي باشه! تهديد کرد که ميزنتت؟
پسرعمه: نه بابا،گفت اگه پنچرش نکني ميرم به آقاي مجري ميگم که مغازه عباس آقا رو تو آتيش زدي!
-----------------------------------------------------
یکی می گفت:
مادرم مودم رو گذاشته توی آشپزخونه!
هر وقت کارمون داره، دیگه صدامون نمی کنه، مودم رو خاموش می کنه
یکی یکی از اتاقمون خارج مى شیم
اینجوری دیگه نیاز نیست کلی داد بزنه و التماس کنه که بیاید شام!
--------------------------------------------------
خیلی بده که از اون همه آرزوی بچگی فقط "بزرگ شدن" برآورده شد !
------------------------------------------------