زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود
گمراه می شدیم، نگاهت اگر نبود
مِهر شما به داد تمنّای ما رسید
ورنه پل صراط چنین بی خطر نبود
تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین
از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود
پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت
تا چشم های حضرت یعقوب، تر نبود
بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین
صدها درخت بود، ولیکن، ثمر نبود
ای آخرین بهار، چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار، چرا دیر کرده ای؟!
این جشن ها برای تو تشکیل می شود
این اشک ها برای تو تنزیل می شود
وقتی برای آمدنت گریه می کنیم
چشمانمان به آینه تبدیل می شود
بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد
سالی که بی نگاه تو تحویل می شود
ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است
با خطبه های توست که تکمیل می شود
تقویم را ورق بزن و انتخاب کن
این جمعه ها برای تو تعطیل می شود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟!