مژگان عظیمی_ایه
گر تن بدهی دل ندهی کار خراب است
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است
گر دل بدهی تن ندهی باز خراب است
این بار نه جام است و نه نوشابه سراب است
اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند
چون دغدغه مردم این شهر حجاب است
تن را بدهی دل ندهی فرق ندارد
یک آیه بخوانند گناه تو ثواب است
خریدند تنت را و بریدند کفنت را
به یک آیه و چند سکه ببستن دهنت را
نه روحی به کار است نه عشقی به بار است
فقط شهوت مردانه به اندام تو یار است
آن کس که زنی را بفروشد پی پیسه
حق است که روحش ته دوزخ به عذاب است
هر جای جهان مرتبه زن بلند است
در کشور من زن مثل میت به حساب است
ای کاش که دلقک شده بودم نه شاعر
در کشور من ارزش انسان به نقاب است
تن را بدهی دل ندهی فرق ندارد
یک آیه بخوانند گناه تو ثواب است
خریدند تنت را و بریدند کفنت را
به یک آیه و چند سکه ببستن دهنت را
نه روحی به کار است نه عشقی به بار است
فقط شهوت مردانه به اندام تو یار است
آن کس که زنی را بفروشد پی پیسه
حق است که روحش ته دوزخ به عذاب است
هر جای جهان مرتبه زن بلند است
در کشور من زن مثل میت به حساب است
ای کاش که دلقک شده بودم نه شاعر
در کشور من ارزش انسان به نقاب است
تن را بدهی دل ندهی فرق ندارد
یک آیه بخوانند گناه تو ثواب است
خریدند تنت را و بریدند کفنت را
به یک آیه و چند سکه ببستن دهنت را
نه روحی به کار است نه عشقی به بار است
فقط شهوت مردانه به اندام تو یار است
خریدند تنت را و بریدند کفنت را
به یک آیه و چند سکه ببستن دهنت را
نه روحی به کار است نه عشقی به بار است
فقط شهوت مردانه به اندام تو یار است
شکستند دلت را و غرور و حرمتت را
سکوتت گرفت از تو تمام فرصتت را
به نانی تو راضی شدی و هیچ نگفتی
همین است که جاهل زده بر تو همتت را
خریدند تنت را و بریدند کفنت را
به یک آیه و چند سکه ببستن دهنت را
نه روحی به کار است نه عشقی به بار است
فقط شهوت مردانه به اندام تو یار است