مطلب ارسالی کاربران
Les feuilles mortes
برگ های خشکیده
اوه! چه قدر می خواهم به یاد بیاوری
روزهای رفاقت و خوشبختی مان را.
روزگاری که زندگی زیباتر بود،
و آفتاب، سوزان تر از امروز می تابید.
برگهای مرده روی هم می افتند.
می بینی که فراموش نکرده ام...
خاطره ها و حسرتهای مان نیز
به برگهای مرده می پیوندد
و باد شمال آنها را همراه با خود
به دامن شب سرد غفلت می برد.
می بینی که فراموش نکرده ام
ترانه ای را که تو برایم می سرودی.
ترانه ای که وصف حال ماست
تو، مرا دوست داشتی و من تو را دوست داشتم
تمام لحظه های مان با یکدیگر می گذشت
تو دوستم داشتی و من دوستت داشتم
اما روزگار، آرام و خاموش،
عاشقان را از هم جدا می کند
و ردپاهای عشاق قدیمی را
دریا از روی شن ها پاک می کند.