مطلب ارسالی کاربران
دهه شصت از محسن نامجو ( بسیار شنیدنی ) .
روزی که خرید مادر٬ کیف مدرسه. قرمز٬ چمدانی٬ کلاس اول٬ با کلید.
روزی که سخت حل میشد٬ اصل هندسه. دبیر همدانی٬ صد کاروان شهید.
روزی که مرد خواهد جان بچگی. روزی که حسرت واجب است بر تو٬ پای نشهای.
روزی که رفت از باد٬ روزی که داد بر باد.
شهر کلان که روزی٬ علیآباد باد.
روزی که رفت از یاد٬ روزی که ماند در یاد.
تا باد چونین باد٬ داد و بیداد٬ که تا باد٬ چونین باد.
روزی که خطکش تصویری شکست میان تنبیه.
روزی که زنگ خانهها صور اسرافیل بود گویی.
روز درک تضاد٬ تبعیض٬ تفاخر٬ ترجیح.
روز لکه آب شور چشمت بر غلط دیکته.
.
روزی که رفت از یاد٬ روزی که ماند در یاد.
شهر کلان که روزی٬ علیآباد باد.
.
روز حسرت یک بارفیکس در ذهن لاغر بازو. روز حسرت یک یار فیکس بودن در تیم مدرسه.
روز اشاعه سخنان نوآموخته٬ روز تعریف پرهیجان فیلم هندی.
.
روزی که رید بر تو دختر همسایه٬ روزی که درید پدرت را کشور همسایه.
روزی که مرگ از در بسته ز پنجره تو آمد. روزی که دوکانال بود. یک به جنگ میرفت٬ از دو واتوواتو آمد.
.
روزی که رفت از یاد٬ روزی که ماند در یاد.
شهر کلان که روزی٬ علیآباد باد.
.
روزی که رهبر نوجوان تانکخورده بود. روزی که آستین کوتاه لگد میان گرده بود.
روزی که ریش٬ روزی که زیر بغل پاره٬ روزی که یخه از فرط ایمان چرک بود.
روزی که داگلاس هنوز مایکل نبود٬ چرک بود.
.
روزی که رفت از یاد٬ روزی که ماند در یاد.
شهر کلان که روزی٬ علیآباد باد.
.
روزی که چمران در پارک وی آرام خسبید٬ روزی که فوزیه در کربلا شد شهید.
روزی که شاه رفت٬ جمهوری یک بانده شد.
روزی که تنها ره آزادی٬ از انقلاب بود.
روزی که مهتاب بود٬ سراب بود٬ سراب ناب بود.
آن نوشابه که هشت ساله کنار حضرت معصومه خوردمش٬ مادر خریده بود٬ سبز بود٬ سونآپ بود.
روزی که شهوت هنوز در حومه شهر بود٬ روزی که در استعاره فلک٬ قطره ٬ بحر بود.
روزی که دنیا تمام میشد٬ هر هفته٬ جمعهها غروب. روزی که آخرین لذت٬ در گزارش هفتگی بود.
.
روزی که رفت از یاد٬ روزی که ماند در یاد.
شهر کلان که روزی٬ علیآباد باد.
.
روزی که سرد بود٬ حرام شطرنج و تختهنرد بود.
تنها حلال باری این رنگ و روی زرد٬ تنها حلال افیون و گرد بود.
روزی که یاد بزرگان دیدارها٬ درد قلب بود.
روزی که پایان بود. پادگان باد. تهران نبود٬ خیابان دشتآزادگان بود.
طراحی کتکلوریت، قدسی قاضینور٬ خشم شدید برفروب فقیر. روح جهان کارگری، پله عبور.
انگشت یخزده پسر روزنامه فروش٬ یخشکسته با اشاره انگشت. عقده به تیراژ پنجهزارتا.
از آسمان میکروفن میبارید٬ جبراً. گوساله هم یکی را بلعید ٬ سهواً.
.
دختر به نام نل٬ در های و هوی شهر٬ در جستجوی عدن ابد٬ پارادایس بود.
در پشت موی ریخته بر چشم٬ برادرش یا موهای منفصل از گردن پدربزرگ.
در لای چرخ کالسکه٬ در لای عین چرخ کالسکه٬ در لای چرخش عین عاج چرخ کالسکه٬ در لای چرخ چرخش اینهمه بازی روزگار.
بسی رنج بردیم در این سال سی٬ بسی رنج بردیم ٬ در این سال سی٬
که رنج برده باشیم فقط٬ مرسی٬ مرسی٬ مرسی٬ مرسی