در اول مهر ماه سال ۱۳۴۰ در یکی از محلههای جنوب شهرشیراز واقع در نزدیکی شاهچراغ در خانوادهٔ مذهبی شیعه دیده به جهان گشود.هنوز سیزه سالش نشده بود که پدرش را در اثر سانحه ی رانندگی از دست داد. فوتبالش عالی بود و امید های زیادی به او می رفت. انقلاب که شد مستمع پر و پا قرص سخنرانی شهید آیت الله دستغیب بود. بعد از انقلاب وارد سپاه شد. وقتی که صدام هوای قادسیه کرد او هم از بی راهه های بهمن شیر به آبادان رفت و در توپخانه مشغول به خدمت شد. با شکل گیری لشکر19 فجر فارس کار خود را به عنوان فرمانده گردان آغاز کرد تا این که معاون عملیاتی لشکر شد.
هر عملیاتی که فکرش را کنید حاج مجید بوده؛ از خیبر و قدس 3 تا کربلای 4 و 5 و ...و در نهایت والفجر10. شجاع بود و نترس مثل کوه. شهید سپاسی خمپاره انداز(خمپاره چی)بود، او شب هنگام در عملیات والفجر10، در حلبچه بر روی ارتفاعی به نام سه تپان به وسیله ترکش خمپاره که به کنار گوشش در شقیقه او اصابت کرد به فیض شهادت نائل آمد.
دوستان مجید که در تیم فوتبال « بهزاد شیراز» بازی می کردند به پاس تکریم او، نام تیم خود را به «شهید مجید سپاسی» تغییر دادند. این شهید عجب فوتبالیستی بود، غیرتی داشت مثال زدنی، گلزنی بود تمام عیار، فرصت ها را از دست نمی داد، او ستاره ستاره ها بود، در زمین فقط راه نمی رفت! می دوید تا پای جان، شلیک های ناگهانی اش تو چهار چوب بود، ضربه های مهلکش را هیچ دروازبان عراقی نمی توانست مهار کند. گل نمی زد اگر می زد، هتریک می کرد.
مجید ابرویش را بر نمی داشت، موهایش را ژل نمی زد، پارتی های شبانه جاش نبود، مثل امروزی ها پاتوق نشین قلیان کش ها نبود، ماشین میلیونی نداشت، رقم قرارداد هایش را می شد براحتی شمرد، برای برد و باخت تبانی نمی کرد، او را با دلالی کاری نبود، هتل های چند ستاره محل اقامتش نبود، مجید جوانمردانه بازی می کرد و تکل از پشت و توهین و تهمت به حریفش نمی زد، او همیشه در یک لباس بود.
شهید سپاسی اهل قهر و باج گیری نبود، هر روز مصدوم نمی شد به هر بهانه ای! وفتی تیمش می باخت دنیا بر سرش خراب می شد، قسم می خورد بازی بعدی جبران می کند، خودش را به بی خیالی نمی زد. باخت را گردن داور و زمین نمی انداخت. مردانه بازی می کرد. دنبال شهرت نبود، عاشق فوتبال بود.
در عملياتي كه قبل از عمليات والفجر ده ميخواست انجام شود، بايد در منطقه فاو به طرف جادههاي كليدي بصره حر كت ميكرديم،زمان بسيار ضيق بود، شهيد سپاسي كار توجيه نيروها را براي اين عمليات فقط با يك عكس هوايي انجام ميداد، يعني در هر گردان و هر دسته به صورت جداگانه ميرفت سراغ بچهها و تو ضيح مي داد . اين كار تقريباً تا صبح به طول انجاميد، اگر چه او به اين بيخوابيها عادت داشت. در عمليات كربلاي ۸هشت،چهل و هشت ساعت تمام نخوابيد و روز سوم عمليات كه ديگر توان راه رفتن نداشت، كف سنگر افتاد، در حاليكه آنجا هم استراحت نكرد و با بيسيم به كنترل اوضاع می پرداخت.
شهيد سپاسي، انرژي و قابليت فوق العاده اي داشت،در آغاز جنگ، از اولين كساني بود كه راهي جبهه شد، ابتدا خمپارهانداز بود، سپس مسؤول ادوات تيپ امام سجاد علیه السلام شد،پس از آموزش، مسؤول تو پخانه شد و كمكم مسؤول طرح عمليات گرديد. مجيد شخصيتي شوخ داشت و بسيار اهل مزاح بود، درعين حال تفسير قرآن و دعاي كميل ميكرد. شب ها پس از چندساعت كو هپيمائي و شناسايي، تا می رسید به نماز شب مي ایستاد و اينچنين بود كه در جواب راز و نيازهاي شبانهاش نواي «ارجعي الي ربك» را سر می داد.
سرانجام پس از چندین مرحله مجروح شدن در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۶۶ در عملیات والفجر ۱۰ و در آخرین روز ماه رجب در حالی که سمت معاونت عملیات را به عهده داشت، در منطقه حلبچه به فیض شهادت نائل شد.
۲۹ اسفند ماه سالروز شهادت شهید عبدالمجید سپاسی گرامی باد.
روحش شاد و یادش گرامی...