در آستانه اکران پایان خوش ، میشائیل هانکه کارگردان مطرح اتریشی که دو نخل طلای کن را در کارنامه دارد مصاحبه مفصلی با criterion ترتیب داده که گزیده ای از آن را می خوانید :
نخستین فیلمی که حاضر به دیدنش نبودم اثری به نام Hamlet ساخته ی «لارنس الیور» بود. فیلم با نمایی غم انگیز و مبهم آغاز می شد و یک قصر را با همراهی موسیقی متنی بسیار بد نشان می داد. آن روز در سینما آنقدر ترسیدم که گریه ام گرفت و مادربزرگم بعد از دیدن اعتراض مردم، مرا از سینما به خانه برد.
در ابتدا دوست داشتم نوازنده ی پیانو در کنسرت ها باشم ولی استعدادی در پیانو نداشتم. بعد از آن چون پدر و مادرم هر دو بازیگر بودند تصمیم گرفتم راه شان را ادامه دهم ولی در آزمون بازیگری دانشگاه بازیگری، مرا نپذیرفتند. بعد از آن شروع به نوشتن کردم و منتقد سینما شدم. این مسئله باعث شد فیلم های بسیاری ببینم و با ایده های مختلف آشنا شوم و در نهایت خودم شروع به ایده پردازی کردم. اگر قرار باشد نام یکی از اشخاصی که روی نگرش من به سینما و زندگی تاثیر گذاشته اند را بگویم بدون شک آن شخص «روبر برسون» خواهد بود.
تاکنون فیلم هایی که به من انگیزه داده اند، تحت تاثیر قرارم داده اند و روی من اثر گذاشته اند، آن هایی اند که توسط نویسندگان نوشته شده اند یا خود کارگردان آن فیلم را نویسندگی کرده است. وقتی متنی را می نویسید، این را هم می دانید که چه کسی قرار است آن را کارگردانی کند و می دانند که پروژه و محصول نهایی چه چیزی خواهد بود. یک نویسنده نخست با موضوع سر و کله می زند و سپس دیالوگ ها را می نویسد و نهایتاً به فکر این می افتد که چگونه قرار است متن را تبدیل به فیلم سینمایی کند. به طور مثال در فیلم «Code Unknown» برداشت هایی طولانی وجود دارند که بعضاً ده دقیقه طول می کشند. چنین سکانس هایی برای فیلمبرداری بسیار دشوارند و من هرگز نمی توانستم چنین فیلمی را بسازم اگر نویسندگی اش را خودم انجام نمی دادم. وقتی می نوشتم با خود فکر می کردم که چگونه قرار است این را نشان دهم و کارگردانی اش کنم. اگر چیزی را کارگردانی کنید که خودتان نویسندگی اش را انجام نداده اید در موقعیتی قرار می گیرید که گویا در حال بازسازی موقعیتی مصنوعی و بی روح هستید، درست مثل چیزی که در هالیوود بسیار رایج است. اگر کارگردان و نویسنده دو شخص باشند، احتمال اینکه فرم و محتوا تناسب قابل قبولی باهم داشته باشند کمتر از حالتیست که نویسندگی و کارگردانی را یک شخص انجام داده باشد.
من بیش از شش هزار کتاب در خانه ام دارم. یکی از دلپذیرترین نوشته هایی که در خانه ی من پیدا می شود کتاب «دکتر فاستوس» نوشته ی «توماس مان» است. من علاقه ی بسیاری به ادبیات آلمان دارم. کتابی از «رابرت موسیل» به اسم «مرد بدون خاصیت» را نیز بسیار دوست دارم ولی بهترین چیزهایی که خوانده ام متعلق به برترین نویسندگان یعنی «تولستوی و داستایفسکی» اند. از نویسندگان معاصر هم کار های «میشل ولبک» را می پسندم. من هر هفته حداقل یک کتاب می خوانم در نتیجه نویسندگان بسیاری منبع الهام من هستند.
هر سال میلادی را با تماشای فیلم های «آینه- تارکوفسکی»، «ناگهان بالتازار- روبر برسون» و «زنی تحت تاثیر – کاسویتیز» شروع می کنم. این سه فیلم جزو برترین آثار سینمای کلاسیک اند.
کار های اصغر فرهادی را دوست دارم. به نظرم نویسنده ی بزرگیست. نوشته های او را هم سطح «آنتون چخوف» می دانم. یورگوس لنتیموس و روبن استلاند را نیز دوست دارم. فیلمسازان جدید با استعداد بسیاری در سینمای معاصر حضور دارند.