مطلب ارسالی کاربران
سینوهه؛فصل هفتم؛ولیعهد مصر و صرع او؛بخش سوم
بعد از اینکه ما وارد محضر قاضی شدیم سربازان راههای خروج را گرفتند که ما نتوانیم بگریزیم و بعد جلاد وارد شد.
قاضی بزرگ گفت شما نظر باین که نتوانستهاید فرعون را معالجه نمائید مستوجب مرگ هستید و اکنون باید بمیرید.
جوان بدبختی که با حضور خود مانع از خون ریزی میشد میلرزید و (پاتور) با دهان بدون دندان خود پرسید که آیا مـادر تـو
زنده است یا نه؟
آن مرد گفت مادر من چهار سال قبل از این فوت کرد.
(پاتور) به قاضی گفت پس اول این مرد را هلاک کنید زیرا مادرش در دنیای دیگر برای او آبگوشت نخود و لوبیا پخته و منتظر
ورود وی میباشد.
مرد بیچاره که نمیدانست آن حرف شوخی است مقابل جلاد زانو بر زمین زد و جلاد شمشیر بزرگ سنگین خود را کـه سـر خ
رنگ بود بحرکت در آورد و آهسته روی گردن آن مرد نهاد و با اینکه شمشیر او صدمهای بĤن مرد نزد آن مرد از هوش رفت.
جلاد بسربازها گفت آن مرد را از مقابل وی کنار ببرند و بعد از او من زانو زدم و جلاد خنده کنان شمشیر خـود را روی گـردن
من نهاد و من بدون هیچ زخم و آسیب برخاستم.
وقتی نوبت (پاتور) رسید، جلاد بهمین اکتفاء کرد که شمشیر خود را روی سرش تکان بدهد.
آنگاه به ما اطلاع دادند که فرعون جدید میخواهد مزد ما را بپردازد و ما را از اطاق قاضی خارج نمودنـد ولـی هرچـه کردنـد
نتوانستند آن مرد را که از حال رفته بود بهوش بیاورند و با تعجب متوجه شدم که وی مرده است.
من نمیتوانم بگویم که علت مرگ آن مرد چه بود زیرا هیچ نوع ناخوشی نداشت مگر این که بگوئیم که وی از ترس مرگ مرده
است و با اینکه مردی نادان بود من از مرگ او متاسف شدم زیرا ثانی نداشت و بعد از او در تمام مدتی که من طبابت میکر دم
ندیدم که مردی با حضور خود سبب وقفۀ خون گردد.
فرعون جدید به (پاتور) یک قلاده طلا و بمن یک قلاده نقره داد که از گردن ما آویختند و هر دو ملبس به لباس کتان شدیم و
وقتی من از کاخ سلطنتی به دارالحیات مراجعت کردم تمام محصلین مقابل من رکوع نمودند و استادان بمن تملق گفتند.
نوشتن صورتمجلس عمل جراحی فرعون از طرف (پاتور) بمن واگذار شد و وی گفت (سینوهه) در این صورت مجلس تو باید
چند چیز را بنویسی اول این که وقتی ما سر فرعون را باز کردیم از مغز او بوی عطر بمشام میرسید و دوم اینکه هنگام مـرگ
دیدیم که از بینی او یک پرنده خارج شد و مستقیم بطرف خورشید رفت.
گفتم (پاتور) اگر اشتباه نکنم موقعی که فرعون فوت کرد هنوز خورشید طلوع نکرده بود (پاتور) گفت ابله خورشید همیـشه
هست ولی گاهی پائین افق است و زمانی بالای افق.
گفتم بسیار خوب این را خواهم نوشت (پاتور) گفت دیگر اینکه بنویس که فرعون چند لحظه قبل از اینکه بمیرد چشم گشود
و خطاب به خدایان گفت اکنون بسوی شما مراجعت خواهم کرد.
من یک صورتمجلس مفصل و جالب توجه از مرگ فرعون نوشتم بطوریکه (پاتور) وقتی خواند به خنده در آمد و گفت خوب
نوشتهای و بعد صورتمجلس مذکور را مدت هفتاد روز هر روز در معبد (آمون) و سایر معبدهای شهر طبس خواندند.
در آن هفتاد روز که جنازه فرعون در دارالممات برای زندگی در دنیای دیگر آماده میشد و آن را مومیـائی مـی کردنـد تمـام
دکههای آشامیدنی و منازل عیش طبس بسته بود ولی در این مورد هم مانند مورد اعدام اطباء فقط بر حسب ظاهر قـانون را
به اجراء میگذاشتند زیرا تمام دکهها و منازل عیش دارای دو در بودند و مردم از درب عقـب وارد ایـن امـاکن مـی شـدند و
آشامیدنی مینوشیدند و تفریح میکردند.
در همین روزها که در دارالممات مشغول مومیائی کردن جنازه فرعون بودند بمن بشارت دادند کـه دوره تحـصیلات مـن در
دارالحیات تمام شد و من میتوانم که در هر یک از محلات شهر که مایل باشم به طبابت مشغول شوم.
دارالحیات دارای چهارده رشته تخصصی بود که محصل هر یک از آنها را که میل داشت انتخاب می کرد و من با خـشنودی از
این مدرسه خارج گردیدم و با قلاده نقره که فرعون جدید بمن داده بود یک خانه کوچک خریداری کردم و غلامی موسوم بـه
(کاپتا) را که یک چشم داشت ابتیاع نمودم و او بعد از اینکه فهمید من طبیب هستم گفت من همه جا می گـویم کـه هـر دو
چشم من کور بود و اربابم یک چشم مرا شفا داد و بینا کرد.
از (توتمس) رفیق هنرمند خود درخواست نمودم خانه مرا بوسیله نقاشی تزئین کند و او خدای طب را روی دیوار اطـاق مـن
کشید و شکل مرا هم تصویر کرد و خدای طب میگفت که (سینوهه) بهترین شاگرد من و حاذقترین طبیب طبس میباشد.
ولی چند روز در خانه نشستم و هیچ بیمار بخانه من نیامد تا اینکه خود را معالجه کند.