مطلب ارسالی کاربران
نقد و بررسی سریال Ash Vs Evil Dead
اش ویلیامز Ash Williams فروشنده ساده و سرخوش یک فروشگاه لوازم برقی است که بهتنهایی در کاروان پشت ماَشینش زندگی میکند. او سی سال پیش باهم دانشگاهیهایش در یک کلبه جنگلی یک شیطان خبیث و خطرناک را آزادکرده بودند و درنبرد با این شیطان دست راست خود را نیز تا مچ ازدستداده بود. حالا پس از گذشت مدتی طولانی آن ماجرا را فراموش کرده است و به زندگی عادی خود مشغول است. شبی در یکبار زنی را ملاقات میکند که برای لحظاتی صورتی شبیه به شیطان دارد. نگران شده و بعد از برگشت به کاروان به سراغ کتاب شیطانی که در کمد نگاه میدارد رفته و از دیدن آن خاطرش آسوده میشود اما ناگهان به خاطر میآورد که چندی پیش در حالت نشئگی کتاب را گشوده و خطوطی از آن را با صدای بلند برای دختری خوانده بود غافل از اینکه این موجب آزاد شدن شیطانکی محبوس میشود. شیطانک در جلد دختر فرورفته و او را وادار میکند پدر و مادر خود را بکشد. یک کارآگاه زن پلیس به نام آماندا فیشر Amanda Fisher به همراه همکارش به خانه دختر رفته و پس از درگیری و کشته شدن همکارش موفق به از بین بردن دختر شیطان زده میشود. هر کس که توسط این شیطان کشته میشود خود زامبی وار تبدیل به شیطانکی جدید میشود. همکار آماندا نیز اینگونه شده و به آماندا حمله میکند و آماندا موفق میشود او را نیز از پای درآورد.
آماندا در رستوران زن عجیبی را ملاقات میکند که اطلاعات زیادی در مورد اتفاقاتی که برای او افتاده است دارد. اَش در فروشگاه به موارد مشکوک غیرطبیعی برمیخورد که حکایت از پیدا کردن محل او توسط شیطان اصلی به نام شیطان مرده دارد که سی سال پیش او را آزادکرده بود. اَش ترسیده و میخواهد شهر را ترک کند. دو همکار جوان آن به نامهای پابلو Pablo و کلی Kelly او را تشویق به مقاومت میکنند. پس از کشتن همسایهها که آنها هم زامبی-شیطان شده بودند اَش به سراغ اره زنجیری خود که سی سال پیش برای کشتن شیاطین از آن استفاده میکرد رفته و بهاتفاق دوستان جوانش برای نجات دادن دنیا از شر شیطان اعظم و این بیماری واگیردار زامبی_اهریمنی آماده میشوند.
کِلی باخبر میشود که مادر گمشده اَش که به گمان او مرده بوده بعد از سالها به خانه برگشته است. اَش به مادر کلی و موضوع برگشتنش مشکوک شده و با پابلو به خانه کِلی میروند. در خانه و هنگام سرو شام همهچیز عادی است اما نهایتاً مادر کلی هویت واقعی شیطانی اَش را بروز داده و شوهر خود را میکشد. اَش با او درگیر شده و او را از بین میبرد. حالا کلی و پابلو مصمم هستند که اَش را برای مبارزه با شیاطین همراهی کنند. در این اوضاع احوال زن مرموزی که آماندا را ملاقات کرده بود در تعقیب اَش و گروهش است. اَش و دو جوان همراهش به یک کتابفروشی میروند که صاحب آن با طلسمهای شیطانی آشنا است.از او میخواهند شیطانکی را به این دنیا بیاورد تا از او در مورد این اتفاقات سؤال کنند. در خلال جریان احضار این شیطانک، آماندا از راه رسیده و قصد دستگیری اَش را دارد. شیطانک از اوضاع بههمریخته استفاده کرده و از محدوده تعیینشده خارج و پس از کشتن کتابفروش متواری میشود. اَش و همراهانش نیز برای پیدا کردن و بازگرداندن او راهی میشوند و ماجراها ادامه پیدا میکند.
سالها پیش فیلمی به نام کلبه وحشت بر روی نوارهای VHS دستبهدست میشد که نام حقیقی آن شیطان مرده Evil Dead بود و به کارگردانی سام رینی. یادم میآید وقتیکه فیلم را نگاه میکردیم تا حد سکته قلبی پیش میرفتیم. آن کلبه جنزده و کتاب شیطانی و زنده شدن و برخاستن شیاطین از دل خاک. حرکت سریع دوربین بر سطح جنگل تاریک و از لابهلای بوتهها و شاخههای افتاده درختان آنچنانکه گویی خود شیطان تا لحظاتی دیگر واقعاً به درون اتاق ما وارد خواهد شد. شاخههای آویزان درختان که مانند دستهای لاغر و استخوانی عفریتههای طاعونزده که آن را بر پوست بدن خودمان حس میکردیم و چهرههایی با چشمان از حدقه بیرون زده و پوست ترک ترک شده. همه و همه آنقدر ترس تولید میکردند که جرئت بیرون آوردن سرمان را از زیر پتو نداَشتیم. تازه مشکل اصلی بعد از تمام شدن فیلم شروع میشد و آنوقتی بود که مجبور بودیم برای دستشویی به آنطرف حیاط تاریک برویم که انگار تمام چیزها در تاریکی شب فقط برای گرفتن ما به جنبش درآمده بودند. این فیلم موفق شده بود تا مسیر آثار ترسناک را کمی تغییر دهد.
با موفقیت فیلم، چند سال بعد قسمت دوم و سومی برای این اثر بانامهای شیطان مرده 2 و ارتش تاریکی ساخته شد که خب بهاندازه اولی ما را نترساند. حال سام رینی کارگردان، فیلش دوباره یاد هندوستان کرده و سریالی در دنباله همان 3 فیلم و باهمان شخصیت اَش ویلیامز که البته پیر و شوختر شده را روانه شبکه تلویزیونی کرده است. در سریال، شیطان اعظم که 30 سال دنبال اَش است بالاخره او را یافته و مجدداً به زورآزمایی فرامیخواندش. به نظر میرسد که اَش نیز حوصله اَش از این کارهای سادهای که این مدت میکرده سر رفته و از اینکه سروکله شیطان اعظم پیدا شده زیاد ناراضی نیست. در حقیقت دلش برای تفنگ و اره موتوریاش که آنها را قاب گرفته است تنگشده و برای سوراخسوراخ کردن و پاره کردن آدمهای شیطانی دلش لک هم زده است. برای همین میبینیم که در مقایسه با فیلم اصلی، اَش بیشتر دلوروده بیرون میریزد و از فواره درست کردن با خون نیز ابایی ندارد. اَش برای شکست دادن شیطان اعظم این بار تنها نیست و دو جوان که ظاهراً به هم علاقه دارند و همچنین یک خانم پلیس او را همراهی میکنند. این باعث میشود که بیننده بتواند رفتار و شوخیهای اَش را تا پایان دهمین قسمت فصل اول بهتر تحمل کند. اگرچه همهچیز روی کاکل این آقا میچرخد ولی شخصیت اَش کلاً در تمام فیلمها و سریالهای مرتبط کمی خستهکننده به نظر میرسد.
گریم آدمهای که شیطان آنها را تسخیر کرده عالی است و دوربین در همان استایل سابق اما به شکلی مدرنتر ماجراهای اَش و دو دستیار جوانش را دنبال میکند. اتفاقات فیلم سرگرمکننده و شخصیتها بهخوبی در طول سریال پراکندهشدهاند. فقط صحنههایی که اَش در کابوسهایش فرو میرود خیلی طولانی و آزاردهنده است. فیلمنامهنویس و کارگردان از خمیرمایه ترس سریال کم کرده و به کمدی بودن آن اضافه کردهاند. تقریباً میتوان گفت که این اثر، بزگسالان را نمیترساند. ولی گمان میکنم علاقهمندان فیلم اصلی با شوخطبعی سریال به خاطر گریمهای جالب موجودات شیطانی شده و بازیهای خوب و صحنههای زیبا کنار آمدهاند. جنگل مخوف با آسمان تیره و تاریک در فیلم اصلی جایش را به فضاهای آفتابی و درخشان داده است و سریال درمجموع سرحال و زنده است. در ضمن اینکه سریال قصد دارد بهنوعی بلوغ فلسفیاش (در مقایسه با فیلم اصلی) را در خصوص واژه ترس به رخ بینندگان خصوصاً مقایسهگر بکشد. وارد شدن شیطان به داخل بدن پابلو و بهنوعی زایمان گونهای جدید از شیطان توسط او از نمونه آنها است. در فصل دوم احتمالاً از حرکات آکروباتیک اَش قهرمان کم شده و شاهد نمونههای بیشتری از این بلوغ خواهیم بود. نمیتوان بهوضوح پیشبینی کرد که این به مذاق تماَشاگر خوش بیاید یا نه. قسمتهای سریال خیلی طولانی نبوده و دیدن آن برای سر شب و یا قبل از یک فیلم سینمایی حسابی میچسبد. سریال موردتوجه واقعشده تا جائیکه قرار است فصل بعدی آن نیز ساخته شود.
.
.
(منبع-زومجی)