مارول كامیكس به عنوان غول بزرگ صنعت كمیك بوك شخصیت های بسیار زیاد و جذابی دارد كه با اتكا به آنها توانسته صنعت سرگرمی سازی دنیا را فتح كند.
در این مقاله به معرفی ده شخصیت برتر خلق شده در این کمپانی میپردازیم.
10-هالك (Hulk)
نام واقعی: رابرت بروس بنر ( Robert Bruce Banner )
خلق شده توسط: استن لی، جك كربی
اولین حضور در عالم كمیك : شماره 1 از كمیك The Incredible Hulk (می 1962)
قدرت و توانایی: در قالب بروس بنر از هوش بالایی در حد یك نابغه بهره مند است، وقتی كه هالك میشود به نیرو، دوام، طاقت، بنیه و زور فوق بشری دست میابد.
«استن لی» و «جك كربی»، برای خلق هالك، آشكارا از داستانهای كلاسیك هیولایی مثل «فرانكشتاین» و «دكتر جكیل و مستر هاید» الهام گرفتند. یعنی خواننده یك بار دیگر با هیولایی سرگشته سر و كار داشت كه مردم به خاطر ظاهر ترسناك و نیروهای مخرباش از او هراس داشتند. دكتر «بروس بنر» در انفجاری از بمب گاما گیر كرد و در اثر اصابت با تشعشعات اشعه گاما به هیولایی سبز رنگ، خشن و فوق العاده نیرومند تبدیل شد. در واقع هر وقت بروس بنر تحت فشار یا استرس قرار میگرفت یا عصبانی میشد، به هالك تبدیل میشد. در داستان های اوليه هالك همیشه ارتش آمریكا به رهبری ژنرال «راس» به دنبال دستگیری هالك بود. جالب اینكه بروس بنر دلباخته دختر ژنرال راس یعنی «بتی راس» هم بود و رابطه آنها استعاره ای شد از قصه معروف "دیو و دلبر"! در سالهای ابتدایی كمیك های هالك بروس بنر مثل یك فراری از نقطه ای به نقطه ای دیگر ميرفت. سپس با فاش شدن پیشینه بیشتر از گذشته بروس بنر بر غنای داستانی او نیز افزوده شد و ما فهمیدیم كه بروس بنر در دوران كودكی مورد ضرب و شتم و بدرفتاري پدرش قرار میگرفته و عصبانیتی كه در وجود او نهفته است از همان دوران نشات گرفته.
سپس نویسنده ای قهار به نام «پیتر دیوید» برای مدتی خیلی طولانی نویسنده داستان های هالك شد و داستان های fun و البته پیچیده ای هم برای این شخصیت نوشت. در طول این دوره شاهد بودیم كه چطور پرسونای بروس بنر بر پرسونای هالك غالب شد و در نتیجه هالك از آن حالات كند ذهنی و كودكانه خودش خارج گردید. سپس هالك دوباره به وضعیت ثابت برگشت. قهرمانان هم دیگر از او و تخریب هایش به ستوه آمدند و تصمیم گرفتند با موشك هالك را به سیاره ای خالي از سكنه بفرستند ولی مشكلی در راه پیش آمد و هالك به جای این سیاره در سیاره ای مملو از جنگجویان گلادیاتور مانند فرود آمد. سپس هالك این سیاره را فتح كرد و بعد تصمیم گرفت به كره زمین برگرده و از آنهایی كه از سیاره زمین تبعید اش كرده بودند، انتقام بگیرد. در نهایت هالك فهمید اشتباه میكرده و بروس بنر خودش را تسلیم مقامات دولتی كرد. اما بعد یك هالك قرمز رنگ وارد عرصه شد كه از هالك قدیمی هم مخرب تر بود. به همین دلیل هالك آزاد شد تا جلوی او را بگیرد. سپس بروس فهمید كه همسرش (بتی راس) نمرده و او نیز تبدیل شده به یك هالك قرمز! اوضاع پیچیده تر هم شد چون پسر هالك هم وارد عرصه شد! (در واقع هالك در آن سیاره مذكور با یك بیگانه فضایی ازدواج كرده بود و صاحب پسر شده بود). پسر هالك به نام Skaar میخواست ازش انتقام بگیره چون او را مقصر مرگ مادرش میدانست! اما در نهایت اوضاع خوب شد و هالك رهبر گروهی از هالك های مختلف شد! در هر حال الان فرد دیگری تبدیل به هالك شده ولی مطمئن باشید دوباره بروس بنر را در قالب هالك خواهیم دید. در مجموع با وجود آن كه «هالك» در طول بیش از 50 سال گذشته دستخوش تغییرات زیادی شده، اما مایههای اصلی شخصیت او همچنان دست نخورده باقی مانده: ضد قهرمانی تراژیك كه پدرش همانند اساطیر یونانی، نقش عمدهای در شكلگیری سرنوشت شوماش داشته است
9-گرین گابلین (Green Goblin)
نام واقعی: نورمن آزبورن ( Norman Osborn )
خلق شده توسط: استن لی، استیو دیتكو
اولین حضور در عالم كمیك : شماره 14 از كمیك The Amazing Spider-Man (جولای 1964)
قدرت و توانایی: به دلیل تزریق فرمول گابليني به خودش دارای قدرت، سرعت، رفلكس و استقامت فوق بشری شده است و زخم هاش خوب میشه. هوش بالایی داره، در مبارزات تن به تن متخصصه، تجهیزاتی داره كه سلاح های مختلفی در آن به كار رفته.
نورمن آزبورن مردی است كه كودكی و گذشته سختی داشته روح و ذهن اش كاملاً برای خباثت پرورش یافته است . او ابتدا یك دانشمند و تاجر جاه طلب بود. او از یك فرمول آزمایشی استفاده كرد. این فرمول (كه بعدا به فرمول گابلینی معروف شد) منفجر شد و به او نیروهای فوق بشری داد ولی او را دچار جنون نیز كرد. نورمن سپس با پوشیدن لباسی مخصوص، استفاده از تجهیزاتی ویژه مثل گلایدر و انتخاب نام «گرین گابلین» برای خود، سعی كرد رئیس جنایتكاران شهر نیویورك شود اما با سد محكمی به نام اسپایدرمن مواجه شد. بنابراین نورمن تمام انرژی خود را صرف نابودی زندگی اسپایدرمن نمود. او اولین دشمن مرد عنكبوتی بود كه به هویت مخفی او پی برد. می توان به راحتی و تنها با در نظر گرفتن خباثت هایی كه گرین گابلین در طول سالیان گذشته مرتكب شده و ضرباتی كه به اسپایدرمن وارد آورده او را بزرگترین دشمن پیتر پاركر دانست. به طور مثال او گوئن استیسی نخستین عشق حقیقی پیتر را به قتل رساند، «بن رایلی» (كلونی كه از روی مرد عنكبوتی كپی شده بود و پیتر او را مثل برادرش دوست داشت) به قتل رساند، «هری آزبورن» (پسر خودش و دوست صمیمی پیتر) را تا سر حد جنون پیش برد و نهایت تلاش خود را كرد تا او را به هیولایی مثل خودش تبدیل کند، او نوزاد تازه به دنیا آمده پیتر و مری جین را از آنها گرفت، او در قضیه مرگ ظاهری «زن عمو می» ( Aunt May ) نقش اصلی را داشت و باعث شد تا پیتر برای مدت ها عزادار مرگ او باشد (نورمن حتی باعث شد تا زن عمو می ربوده و برای مدتی زنده زنده در یک تابوت نگهداری شود!) و ...
نورمن آزبورن سالها دشمن شماره یك مرد عنكبوتي به حساب می آمد تا اینكه قضیه عوض شد و او به يكي از دشمنان كل دنياي مارول بدل گشت! در واقع در جریان قضیه "تهاجم مخفی" (Secret Invasion) ، نورمن موفق شد خودش را به صورت یك ناجی معرفی كند. او سپس با مجور دولت آمریكا سازمان "شیلد" را منحل و سازمان جدیدی به نام "هامر" را تاسیس كرد و خودش رئیس آن شد. او سپس با حضور خلافكاران قدیمی گروه "دارك اونجرز" را تاسیس كرد و به تعقیب اعضای اونجرز پرداخت. جاه طلبی های او به جایی كشید كه حتی به "ازگارد" هم حمله كرد! در نهایت اما نورمن خلع قدرت شد و برای مدتی به زندان افتاد. ولی فرار كرد و به صورت ناشناس به اعمال رذیلانه خودش ادامه داد و حتی سعی كرد شهر نیویورك را با ارتش گابلین های خودش تصاحب كند! او در حال حاضر همچنان به اعمال خبیثانه خویش ادامه میدهد
8-ثور (Thor)
نام واقعی: ثور اودین سان ( Thor Odinson )
خلق شده توسط: استن لی، جك كربی، لری لیبر
اولین حضور در عالم كمیك : شماره 83 از كمیك Journey into Mystery (آگوست 1962)
قدرت و توانایی: نیرو، سرعت و بنیه بسیار بالایی دارد (در حد یك خدا!)، چكشی دارد به نام «میولنیر» (Mjolnir) كه باعث میشود بتواند پرواز كند، روی هوا و شرایط جوی تاثیر بگذارد، به دنیاهای دیگر تله پورت كند و رعد و برق را فرا بخواند.
«ثور» ملقب به "خدای رعد و برق" از قهرمانان برتر مارول است. «استن لی» و «جك كربی» سعی كردند با الهام گیری از افسانههای كهن اروپای شمالی، قهرمانی را خلق كنند كه پیشینهاش را میتوان در بسیاری از مذاهب یافت. خدایی كه در هیبت یك موجود فناپذیر به زمین میآید تا به نحوه بهتری ویژگیهای بشر را درك كند. در نخستین داستان از ماجراهای ثور یك دكتر آمریكاییالاصل به نام «دونالد بلیك» برای تعطیلات به نروژ میرود، اما در آنجا درون غاری به دام میافتد. بلیك برای رهایی با عصای چوبی كه در داخل غار یافته به دیوار غار میكوبد. ناگهان نور درخشانی همه چیز را فرا میگیرد و بلیك در یك چشم به هم زدن به «ثورر» (از خدایان باستانی مردم نروژ) مبدل میگردد. به علاوه عصای چوبی به چكشی نیرومند تغییر مییابد. روی چكش جملهای با این مضمون حكاكی شده بود: "هر كسی كه این چكش را در دست بگیرد، اگر لیاقتاش را داشته باشد، به نیروهای شگفتانگیز تور دست خواهد یافت"! سپس، بلیك به نیویورك برمیگردد، تا در هیبت جدید خود به جدال با نیروهای اهریمنی بپردازد .
اما در شماره بعدی خوانندگان پی بردند كه واقعیت دیگری در پس پرده نهان بوده است. در واقع «دكتر بلیك» به هیچ وجه وجود خارجی نداشته و پدرثور یعنی «اودین» (خدای خدایان)، برای آن كه پسرش را تربیت كند، او را به شكل یك انسان ( دكتر بلیك ) درآورده بود و سپس در آن غار و پس از آن كه تور به اشتباه خود پی میبرد، او را دوباره به شكل اولاش برمیگرداند. با این حال ثور در نهایت تصمیم میگیرد روی زمین باقی بماند و از بشریت دفاع نماید. در سالهای بعد، نویسندگان داستانهای تور، خدایان و الهههای دیگری را نیز از افسانههای كهن اروپایی به عاریت گرفته و به خوانندگان معرفی نمودند. آنها ادبیاتی را كه تنها قشر تحصیلكرده مطالعه كرده بودند، با داستانهای جدیدتر و به روزتر تركیب كرده و به خوانندگان ارایه دادند. نكته جالب درباره ثور این است كه او خودش را محافظ زمین میداند ولی نویسندگان داستان هایش ماجراهای او را به زمین محدود نكرده اند. به عبارتی دیگر او معمولا بین زادگاهش یعنی "آزگارد" و زمین در رفت و آمد است و همین باعث شده تا دست نویسندگان باز باشد و قصه های جالبی از مبارزات و نبردهای او در آزگارد یا جدال های بی پایان اش با برادر ناتنی او یعنی «لوكی» را نقل كنند. ثور همچنین یكی از اعضای موسس گروه "انتقام جویان" است . چند سال پیش آزگارد نابود شد ولی بعدا دوباره برگشت و به صورت شهری معلق در هوا بالای سر ایالت اوكلاهاما ظاهر شد! همین جا بود كه با دسیسه چینی های لوكی ، نورمن آزبورن و گروه دارك اونجرز او به آزگارد حمله كردند و باعث سقوط آن به كره زمین شدند! بعد از آن هم برادر ثور به نام Serpent كه سالها بود گم شده بود ، از تبعیدگاه خود برگشت و تصمیم گرفت زمین و آزگارد را به خاك و خون بكشد! سپس و در جریان وقایع رویداد "گناه اصلی" ، ثور لیاقت گرفتن چكش خود را از دست داد و هم اكنون معشوقه سابقش یعنی «جین فاستر» به ثور تبدیل شده
7-مگنتو ( Magneto )
نام واقعی: مكس ایزنهارد ( Max Eisenhard )
خلق شده توسط: استن لی، جك كربی، لری لیبر
اولین حضور در عالم كمیك : شماره 1 از كمیك The X-Men (سپتامبر 1963)
قدرت و توانایی: میتواند روی نیروی مغناطیس تاثیر بگذارد ، میتواند هر هیچ فلزی را به كنترل خودش در بیاورد، میتواند پرواز كند، كلاه خودی بر سر دارد كه او را از حملات تله پاتیك مصون میدارد.
«مگنتو» كه اسم واقعی اش «مكس آیزنهارد» است با نام های دیگری مثل «مگنوس» (Magnus) و «اریك لنشر» هم شناخته میشود. او میوتانتی بسیار نیرومند است كه نقطه عكس «پرفسور چارلز اگزاویر» (رهبر مردان ایكس) محسوب میشود. در ابتدا مگنتو تقریبا یك شخصیت خبیث تك بعدی بود. او گروهی داشت به نام "گروه برادری میوتانت های خبیث" (The Brotherhood of evil Mutants) و با جمع كردن میوتانت های خبیث به دور خود، سعی داشت بر نژاد بشر حكومت كند. اما پس احیای كمیك های مردان ایكس به دست نويسنده اي به نام «كریس كلرمانت» ، شخصیت پردازی او نیز دگرگون و چند لایه شد . كلرمانت موفق شد از مگنتو یك شخصیت سمپاتیك بسازد. یعنی او شخصیتی از مگنتو ساخت كه خواننده میتونست باهاش همذات پنداری كنه!
گذشته و ریجین او هم رفته رفته غنی تره شده است و ما میدانیم كه از بازماندگان حادثه "هلوكاست" است و دوست ندارد سرنوشتی تلخی كه برای اطرافیانش در هلوكاست رخ داد، بار دیگر برای هم نوعان میوتانش هم تكرار شود. ضمنا معلوم شد كه قبلا از دوستان خوب اگزاویر بوده ولی فلسفه متفاوت او با چارلز، باعث شد تا راهش را از او جدا كند. به همین دلیل مگنتو انقدر كاركتر جذابی است و آرمان هایش گاهی آنچنان محق به نظر میرسد كه آدم دوست دارد برنده شود چون برای خیلی هم از هم نوعان خودش (یعنی میوتانت ها) یك قهرمان است و خودش را به عنوان كسی نشان میدهد كه دوست دارد میوتانت ها از بردگی و ظلم انسان ها رها شوند. شاید به همین دلیل است كه اگزاویر و مگنتو بارها در دنیای كمیك در كنار هم قرار گرفته اند و با هم همكاری كرده اند . به قول «برایان سینگر» (كارگردان فیلم های X-men ) رابطه آنها درست مثل رابطه رهبران مشهور سیاه پوستان آمریكا یعنی «مارتین لوثر كینگ» و «مالكوم ایكس» است. چون مارتین لوثر كینگ به عقاید صلح طلبانه و آرام «گاندی» اعتقاد داشت و مشوق همبستگی بین سفید پوستان و سیاه پوستان بود ولی در نقطه مقابل او مالكوم ایكس روش های مسلحانه و جدی تری را برای دست یافتن سیاهان به حقوق مساوی با سفیدپوستان میپسندید . درباره مگنتو باید گفت كه او چندی پیش عضو گروه مردان ایكس شد! ولی در حال حاضر و با ایجاد موج جدید ضد میوتانتی در عالم مارول گروه جدیدی از مردان ایكس تشكیل داده با حضور «آركانجل»، M ، «سایلوك» و «سیبرتوث» تا به هر قیمتی از حقوق میوتانت ها دفاع كنه.
6-دكتر دووم ( Dr. Doom )
نام واقعی: ویكتور وان دووم ( Victor Von Doom )
خلق شده توسط: استن لی، جك كربی
اولین حضور در عالم كمیك : شماره 5 از كمیك The Fantastic Four (جولای 1962)
قدرت و توانایی: هوشی در حد یك نابغه دارد، یك دانشمند و جادوگر متبحر است، در مبارزه مهارت دارد. زرهی بر تن میكند كه قدرت و استقامت او را افزایش میدهد، اسكنر دارد، لیزرهای قوی شلیك میكند، در چكمه هایش راكت هایی دارد كه بهش اجازه پرواز میدهد و میدان محافظتی در اطرافش تولید میكند.
«ویكتور وان دووم» در دانشگاه با «رید ریچاردز» ملاقات كرد. آنها به رقبایی برای هم تبدیل شدند ولی دووم آنقدر خودخواه و جاه طلب بود كه سعی كرد از هر راهی برتری خودش را به رید ثابت كند. به همین دلیل دست به آزمایشی خطرناك زد كه باعث انفجار شد و صورتش را از ریخت انداخت. او در نهایت ماسكی فلزی به صورت زد تا زخم های خودش را پنهان كند. سپس كشور زادگاه خودش یعنی "لاتوریا" را تصاحب كرد و فرمانروای آنجا شد (لاتوریا كشوری خیالی در شرق اروپاست) . او حاكمی مستبد بود ولی لاتوریا را از نظر تكنولوژیكی ارتقا داد. ولی در عین حال همواره دو هدف داشت: 1- فرمانروایی بر كل دنیا 2- ثابت كردن برتری هوشی خود به رید ریچاردز و شكست دادن گروهی كه تشكیل داده بود یعنی "چهار شگفت انگیز" .
در واقع دكتر دووم از بهترین شخصیت های خبیث كل تاریخ كمیك است و به قول معروف كیسه اش تا به حال به تن خیلی از قهرمانان مارول خورده! ولی قطعا خصومت اصلی او با رید ریچاردز هستش. دووم ، ریچاردز رو مسئول بدبختی های خودش میداند. چیزی كه به خصومت آنها ژرفای خاصی داده اینه كه در اصل رید و دووم مثل هم بودند. یعنی هر دو نوابغی بزرگ بودند كه با هم رقابت میكردند منتهی یكی در علم تخصص داشت و دیگری در جادو و مسائل عجیب و غریب. تا اینكه دست سرنوشت باعث شد هر كدام به مسیر متفاوتی بروند و رو در روی هم قرار بگیرند. بنابراین آنها سمبل تقابل علم و جادو و یا حتی تقابل علم و مذهب هستند. دكتر دووم البته چندین بار هم به نوعی یك ضدقهرمان شده و حتی عضو گروه انشعابی چهار شگفت انگیز یعنی "بنیاد آينده" (Future Foundation) هم شده. در هر حال همانطور كه در كمیك "جنگ های پنهان" خواندید، دووم بلاخره به خواسته های خودش رسید و پس از تصاحب قدرت های عظیم موجوداتی به نام "بیاندرز" سیاره ای ساخت به نام "دنیای نبرد" و خودش را خدای آنجا معرفی كرد. تا اینكه در نبرد نهایی با رید ریچاردز شكست خورد و همه چیز به حالت اول برگشت، منتهی با این تفاوت كه او در دنیای جدید مارول دیگر مجبور نیست ماسك بزند چون زخم های صورتش خوب شده است!
5-مرد آهنین ( Iron Man )
نام واقعی: آنتونی استارك ( Anthony Stark )
خلق شده توسط: استن لی، جك كربی، لری لیبر، دان هك
اولین حضور در عالم كمیك : شماره 39 از كمیك Tales of Suspense (مارس 1963)
قدرت و توانایی: نابغه است، در علوم مختلف و مهندسی استاد است، مبارز قابلی است، وقتی زره میپوشد به قدرت و نیروی بالایی دست میابد، پرواز میكند، از دستانش اشعه شلیك میكند، از لباسش موشك و سلاح های مختلف شلیك میكند.
http://uupload.ir/files/w3ct_iron_man.png
در شماره نخست از مجموعه «مرد آهنین»، خواننده با میلیونری سیبیلو و مخترع، با نام «آنتونی استارك» آشنا میشد. استارك در یكی از سفرهای خود در آسیا به خاطر برخورد با مین انفجاری، در معرض اصابت تركشهای مرگبار قرار میگیرد. او سپس توسط نیروهای پلید محلی دستگیر شده و به مخفیگاه آنها برده میشود. در آنجا از او خواسته میشود تا سلاحی نظامی بسازد. استارك با بهرهگیری از نبوغ ذاتی خود زرهی آهنی میسازد و با قرار گرفتن در آن، بر زندانی كنندگانش چیره میشود و به کشورش برمیگردد. او به زودی میفهمد كه قلب او كه زخم مهلكی از حادثه انفجار مین برداشته برای ادامه حیات به سختی نیازمند زره مذكور است. پس از مدتی «استارك» موفق میشود بدن خود را از زره جدا سازد، اما به سرش میزند تا گاهی اوقات با بر تن نمودن زره آهنین، به یاری ستمدیدگان شهر بشتابد. او در ضمن شركت بزرگ تجاری استارك را تأسیس میكند تا هر روز با ساخت تجهیزات مدرن، بر تجهیزات و نیروهای دفاعی زره بیافزاید.
«تونی استارك» یا همان «مرد آهنین»، سمبل دو نوع قهرمان رایج در عالم كمیك استریپ آمریکایی بوده و هست: 1- مرد جوان، خوش گذران و خوش تیپی كه پول، وقت و وسایل لازم برای مبارزه با جرم و جنایت را داراست(درست شبیه بتمن). 2- دانشمندی كه معجون یا ماشین عجیباش به او نیروهای فوق بشری میبخشد. او در ضمن کاراکتری بوده است كه به خاطر ایماناش به تكنولوژی، هم دچار شكست و هم دچار موفقیت گشته. در یكی از مشهورترین داستانهای مصور مرد آهنین، تونی كه به یك دایمالخمر مبدل گردیده، مجبور میشود از دستیار شخصیاش بخواهد تا برای مدتی به جای او زره آهنین سرخ رنگ را بر تن نماید، تا بتواند بر مشكل خصوصیاش فایق آید. چنین داستانی باعث گردید تا خوانندگان با سوالی اساسی روبهرو گردند: «به راستی كدام یك قهرمان بزرگتری است، ماشین یا انسانی كه در درون آن قرار میگیرد و به حركتاش درمیآورد؟» به عبارتی دیگر آیا استارك كه یك انسان عادی است، میتواند بدون كمكگیری از تجهیزات دوروبرش به قهرمان بازی بپردازد؟ امروزه با پیشرفتهای فراوان در تكنولوژی رایانهای و ابداع هوش مصنوعی، سوالاتی از این دست ملموستر از همیشه به نظر میآیند. در هر حال مرد آهنی یكی از مهم ترین شخصیت های مارول بوده و خواهد بود. او از اعضای اصلی و مهم گروه Avengers است و بارها رهبری این گروه را بر عهده گرفته. چند سال پیش و به خاطر ویروسی به نام Extremis ، تونی با لباس زرهی خودش تركیب شد. سپس قضایای "جنگ داخلی" پیش آمد و تونی در قامت مدافع قانونی برآمد كه از ابرقهرمانان میخواست هویت مخفی خود را كنار بگذارند و زیر نظر دولت فعالیت كنند. بدین ترتیب او در نقطه مقابل كاپیتان آمریكا و دوستانش قرار گرفت و جنگ تمم عیاری بین آنها ایجاد شد كه با مرگ كاپيتان امریكا خاتمه یافت و تونی را عزادار كرد. سپس تونی به ریاست سازمان "شیلد" رسید. ولی در رویداد "تهاجم مخفی" ، بیگانگان متخاصم با استفاده از فن آوری های تونی توانستند كره زمین را مورد حمله قرار دهند. نورمن آزبورن هم از فرصت استفاده كرد و جانشین تونی شد. ولی در نهایت تونی توانست خودش را تبرئه كند
4-ولورین ( Wolverine )
نام واقعی: جیمز هاولت ( James Howlett )
خلق شده توسط: روی توماس، لن وین، جان رومیتا
اولین حضور در عالم كمیك : شماره 180 از كمیك The Incredible Hulk (نوامبر 1981)
قدرت و توانایی: استاد در اجرای فنون رزمی، زخم هایش به سرعت بسیار بالا خوب میشوند، استخوان های بدن او با فلز نشكنی به نام آدامانتیوم پیوند خورده اند، چنگال های فلزی از دستانش خارج میشوند، عمر بسیار طولانی دارد.
«ولورین» نه تنها شناخته شده ترین میوتانت گروه "مردان ایكس" بلكه یكی از محبوب ترین ابرقهرمانان تاریخ كمیك است! او كوتاه قد، خشن و كانادایی است و هیبتی گرگ مانند دارد و با تكیه بر چنگالهایی كه از دستاناش به بیرون میجهد و اسكلتی كه با فلزی نشكن پیوند خورده است، هیچ فرصتی را برای مبارزه از دست نمیدهد و از هیچ چیز و هیچ كس هراس ندارد زیرا بدن او قادر است تا زخمها و جراحات وارده را به سرعت التیام بخشد. او گذشته پرتلاطمی داشته كه تا مدتها مثل رازی بزرگ از خوانندگان داستان هایش پنهان بوده است ولی در سالهای اخیر گذشته اش به مرور فاش شده است. در كمیك Origin ، مشخص شد كه نام اصلی اش «جیمز هاولت» است در اواخر قرن نوزدهم در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمده است. نام پدرش جان هاولت و نام مادرش الیزابت بوده. ولی اشاراتی شد كه مادرش با یكی از نوكران پدرش به نام «توماس» رابطه نامشروع داشته و بنابراین پدر واقعی او، توماس است. سپس توماس با اسلحه، جان را كشت و جیمز هم برای اولین بار چنگال هایش بیرون جهید و توماس را كشت (در حالي كه نميدانست توماس پدر واقعي اش است). او سپس مجبور به فرار از خانه شد و با دختری مو قرمز به نام «رز» آشنا شد كه سرنوشت تلخی داشت و همینجا بود كه لقب «لوگان» بهش دادند . بنابراین جیمز بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت در جنگل زندگی كنه.
گفته میشه او در جنگ های جهانی هم حضور داشته ولی پس از مدتی سازمانی سری به نام Department H او را برای پروژه سلاح مخفی" (Weapon X) انتخاب و آزمایشات وحشیانه ای رویش انجام داد. در اینجا بود كه بهش لقب «ولورین» داده شد (فلز ادامانتیوم هم در این دوره به بدنش وصل شد). ولی موفق شد از این آزمایشگاه فرار كند و در نهایت به گروه مردان ایكس ملحق شد. در تمام سالهای گذشته چارلز اگزاویر سعی در رام كردن خوی سركش و طغیان گر ولورین داشته. ولورین ثابت كرده یكی از قابل اعتماد ترین اعضای مردان ایكس است و بارها و در شرایط سخت به یاری این تیم آمده است (هر چند معمولا با «سایكلاپس» درگیری هایی دارد!). ولورین شخصیتیه كاملا كله شق كه همیشه و در سخت ترین لحظات میشه روش حساب كرد و از هیچ چیز و هیچ كس ترسی نداره. او ضمنا بارها علاقه رومانتیك خود به هم تیمی خودش در X-men یعنی «جین گری» را نشان داده. ولی در كل ولورین عشق های زیادی را تجربه كرده است و خیلی ها هم ادعا كرده اند كه پسرش هستند!!! دشمن اصلی ولورین هم كسی نیست جز «سیبرتوث» كه قاتلی خطرناكه و تشابهات زیادی با ولورین داره. آنها قبلا شریك ، هم تیمی و البته دشمن قسم خورده هم بوده اند. سیبرتوث برخی از عزیزان ولورین رو كشته و البته ولورین هم سر او را بریده! در هر حال، چند وقت پیش ولورین كشته شد و هم اكنون نسخه پیر شده او از یك دنیای دیگر به دنیای اصلی آمده. البته كلون مونثی از روی او قبلا ساخته شده بود به نام «ایكس – 23» كه الان جای ولورین را گرفته
3-بی باك (Daredevil)
نام واقعی: متیو مورداك ( Matthew Murdock )
خلق شده توسط: استن لی، بیل اورت
اولین حضور در عالم كمیك : شماره 1 از كمیك Daredevil (آوریل 1964)
قدرت و توانایی: شرایط فیزیكی و ذهنی بالایی دارد، در انجام حركات آكروباتیك و مبارزات تن به تن استاد است، حس رادار (radar sense) دارد، حواس فوق بشری دارد، از چوب های خاصی به نام billy club در مبارزه استفاده میكند.
http://uupload.ir/files/yuzn_daredevil.jpg
وقتی «مت مورداك» كوچك بود جان پیرمردی را كه نزدیك بود با یك كامیون تصادف كند نجات داد ولی خودش با آن كامیون كه محموله رادیو اكتیو حمل میكرد، تصادف كرد و در اثر اصابت با این مواد نابینا شد. ولی مواد رادیو اكتیو بهش نوعی قدرت فوق بشری دادند و در نتيجه تمام حواس او به نوعی ارتقا یافت و به حد فوق بشری رسید. او سپس به مدرسه حقوق رفت و یك وكیل زبردست شد. متیو كه در كودكی پدرش را به خاطر جرم و جنایت از دست داده بود تصمیم گرفت به حرفه ابرقهرمانی روی بیاورد و نام خودش را "بی باك" (Daredevil) گذاشت. او در این سالها دوستانی به نام «فاگی نلسون» و «كرین پیج» پیدا كرد (برای مدتی هم با كرن پیج رابطه رومانتیك داشت). داستان های او در این دوران ویژگی خاصی نداشت تا اینكه با آمدن نویسنده و طراحی مشهور به نام «فرنك میلر» همه چیز عوض شد. میلر كلا حال و هوای داستان های بی باك را دگرگون كرد و بسیار تاریك و جدی خلق كرد. او دوست دختر جدیدی برای مت مورداك دست و پا كرد به نام «الكترا» كه یك آدم كش خطرناك بود .
میلر اریجین بی باك را هم توسعه داد و مایه های شرقی و نینجایی را وارد ماجراهایش كرد و ما دیدیم كه در دوران نوجوانی توسط پیرمردی به نام «استیك» تعالیم رزمی و نینجایی دیده است. میلر همچنین «كینگ پین» را كه از دشمنان اصلی و كلاسیك مرد عنكبوتی بود را وارد داستان های بی باك كرد و آنقدر بهش پر و بال داد كه به دشمن اصلی بی باك تبدیل شد. سپس نوبت «بولزآی» بود كه حضورش در كميك های بی باك تاثیرگذار تر شود و دیدیم كه میلر از او چه قاتل بیرحم و سادیستی ساخت كه در نهایت الكترا را هم به طرز فجیعی كشت! بعدا، میلر كرن پیج را هم دوباره وارد داستان های بی باك كرد و ما دیدیم كه در تمام این سالها بازیگر فیلم های پ.و.ر.ن شده ولی به مواد مخدر هم معتاد شده. كرن سپس هویت مخفی بی باك را در اعضای دريافت هروئین به دشمنان بی باك فروخت كه باعث شد زندگی مت مورداك از هم بپاشد ولی او تسلیم نشد و دوباره به عرصه بازگشت. ولی متاسفانه این بار بولزآی ، كرن پیج را به قتل رساند. سپس اتفاق بدتری برای مت افتاد و هویت مخفی او برای عموم مردم فاش شد و حتی به زندان افتاد ولی در نهایت آزاد شد و با زنی نابینا به نام «میلا داناوان» ازدواج كرد كه بعد از مدتی او نیز توسط یكی از دشمنانش دیوانه و روانه تیمارستان شد! اینجا بود كه دوران عجیبی برای بی باك اغاز شد و او به گروه نینجاهای خبیثی به نام Hand پیوست چون فكر میكرد میتواند از نیروهای مرموز آنها به نفع خوبی ها استفاده كند ولی اینطور نشد و خودش نیز برای مدتی نیمه دیوانه شد و روحش به تسخیر شیاطین درآمد و در همین حالت نیز بولزآی را كشت. در هر حال پس از مدتی شیاطین از وجود او رفتند و بی باك هم به حالت گذشته خود بازگشت و الان بار دیگر فعالیت های قهرمانی و وكالت خودش را از سر گرفته است.
مهمترین دلیل تاثیرگذاری و موفقیت دردویل سمبل ها و اخلاقیات پشت این کارکتر هست.ضمن اینکه دردویل نماد افراد معلول و ناتوان در جامعه ی کمیک است.یکی از عالی ترین اهداف خلق این شخصیت برای برقراری با انسان های معلول و ناتوان بود.دردویل که این قشر از افراد را در دنیای کمیک نمایندگی کرد خیلی زود در میان عموم به محبوبیت رسید.از دیگر ویژگی های بارز شخصیت دردویل اعتقاد تمام عیار به مذهب و عدالت است.
2- مردعنكبوتی ( Spider-Man )
نام واقعی: پیتر پاركر ( Peter Parker )
خلق شده توسط: استن لی، استیو دیتكو
اولین حضور در عالم كمیك : شماره 15 از كمیك The Amazing Fantasy (آگوست 1962)
قدرت و توانایی: سرعت، چالاكی و رفلكس های فوق سریع، میتونه به سطوح مختلف بچسبه، هوش بالایی داره، "حس عنكبوتی" داره كه درباره خطرات پیش رو بهش هشدار میده. از تاراندازهای مكانیكی استفاده میكنه از اونا تارهای محكم شلیك میكنه و با استفاده از اونا میتونه در سطح شهر تاب بخوره.
http://uupload.ir/files/y8z_the_amazing_spider-man.png
بدون شك از محبوبترین ابرقهرمان انتشارات مارول كامیكس كه به عقیده بسیاری از كارشناسان مجلات مصور یكی از شناختهشدهترین مظاهر تخیلی عصر معاصر به شمار میرود، اسپایدرمن است. او به سختی وارد عالم کمیکاستریپ شد. سال 1962 بود كه استن لی سردبیر انتشارات مارول به فكرش رسید تا به كمك طراحی نابغه به نام استیو دیتكو كاراكتری جدید خلق كند كه با دیگر شخصیتهایشان تفاوت عمدهای داشته باشد. او نزد رییس وقت مارول یعنی مارتین گودمن رفت تا موضوع را با وی در میان بگذارد. اما رییس به او گفت: "اولا، تو نمیتوانی اسم یك قهرمان کمیکاستریپی را اسپایدرمن، بگذاری؛ چرا که مردم از عنكبوت نفرت دارند. ثانیاً قهرمان نمیتواند یك نوجوان كم سن و سال باشد. نوجوانان فقط باید دستیار باشند. همین و بس". بدین ترتیب ایده استن لی با استقبال چندانی از سوی كله گندههای مارول رو به رو نشد اما او امید خود را از دست نداد. تا این که موقعیتی مناسب فراهم آمد. یكی از مجلات مارول با نام "فانتزی شگفتانگیز" ( Amazing Fantasy ) فروش خوبی نداشت و مارول دیگر نمیخواست آن را چاپ كند. قرار شد شماره آخر مجله مذكور (شماره 15) را استن لی بنویسد. معمولاً ناشر اهمیتی به محتویات شماره پایانی یك مجله كم فروش نمیدهد، در نتیجه استن لی از فرصت استفاده كرد و داستان "اسپایدرمن" را در آن گنجاند. چند ماه بعد، وقتی آمار مجلات برگشتی به دست مارول رسید، معلوم شد كه همان شماره ركورد فروش را شكسته است! گودمن در حالی كه از خوشحالی خنده بر لب داشت، نزد استن لی آمد و گفت: "استن! یادت میآید چقدر از ایده اسپایدرمنت خوشم آمده بود؟! اگر جای تو بودم یك سری ماهانه از این شخصیت با حال در میآوردم!". بدین ترتیب اسطوره اسپایدرمن آغاز شد و از آن زمان تا به حال علاقمندان با خواندن کمیکاستریپهای این قهرمان دوستداشتنی، پا به دنیایی سرگرمکننده گذاشتهاند كه شالودهاش را از سویی ماجراجویی و فانتزی و از سویی دیگر مضامین انسانی و مسئولیتپذیری تشكیل میدهند.
اما به راستی چه چیزی در شماره آخر "فانتزی شگفتانگیز" به چاپ رسید كه توانست این چنین ذهن مخاطبان را به خود مشغول سازد؟ در حقیقت خوانندگان با نوجوانی دست و پا چلفتی و گوشهگیر به نام پیتر پاركر آشنا شدند كه بسیار درسخوان و علاقمند به علم و دانش بود و به همین دلیل از سوی همكلاسیهایش مورد تمسخر قرار میگرفت. پیتر در كودكی یتیم شده بود و با عمو و زن عموی سالخوردهاش كه او را مثل فرزند خودشان بزرگ كرده و دوست میداشتند، زندگی میكرد. روزی او در یك آزمایشگاه توسط یك عنكبوت آغشته به مواد رادیو اكتیو گزیده شده و به طرز معجزهآسایی به نیروهای فوقبشری عنكبوت مانند دست مییابد و نام اسپایدرمن را برای خود بر میگزیند. پیتر ابتدا تصمیم میگیرد از تواناییهای شگفتآورش در جهت كسب پول و شهرت استفاده كند؛ اما پس از آن كه بیتفاوتی و بیمسئولیتی او در برابر محیط فاسد پیرامون به مرگ غمانگیز عمویش به دست یك سارق میانجامد، به اشتباه خود پی برده و سوگند میخورد تا پایان عمر از ستمدیدگان در مقابل زورگویان و جنایتكاران دفاع كند.
محبوبیت اسپایدرمن خیلی سریع عالمگیر شد و این محبوبیت علاوه بر پول، اعتباری تازه برای مارول به ارمغان آورد. در واقع اسپایدرمن تمام قوانین مرسوم و كلیشهای آن دوران را شكست و برخلاف ابرقهرمانان دیگر كه همیشه و از هر نظر ایدهآل و كامل بودند، در اغلب اوقات با مشكلات عدیده خانوادگی و اجتماعی مواجه بود و هیچ دل خوشی از قدرتهای استثناییاش نداشت زیرا مجبور بود مدام با بیپولی دست و پنجه نرم كند و برای پرداخت قبض خدمات، اجارهخانه و خرج بیمارستان زن عموی مهربانش، مشكل داشت! او حتی چندین و چندین بار تصمیم گرفت حرفه سوپرقهرمانی را كنار بگذارد اما همواره در لحظه آخر و با به یاد آوردن حرفهای عمویش از این كار منصرف میشد تا به مردم كمك كند، مردمی كه غالباً از او نفرت داشتند، زیرا جیمز جونا جیمسون، ناشر بداخلاق و خسیس روزنامه دیلی بیوگل با انتشار مقالاتی انتقادی، چهرهای خبیث و فرصتطلب از او در افكار عمومی ساخته بود. تمام موارد مذكور باعث شد تا خوانندگان به راحتی با اسپایدرمن همذات پنداری كنند. او با قهرمانان دیگر فرق داشت. او نه بیگانهای شكستناپذیر بود كه از سیاره دیگری آمده باشد و نه میلیونری خوشگذران كه با تجهیزات پیشرفتهاش به جنگ تبهكاران شهر برود. او یكی از "ما" بود، یكی از مردم عادی كوچه و خیابان كه همواره سعی داشت كاری را كه درست است انجام دهد و اطرافیانش را از خود راضی نگه دارد، هر چند كه گاهی اوقات مرتكب اشتباه میشد و حسابی گند میزد! از آن زمان تا به حال پیتر از هر نظر بزرگتر شده است. او به دانشگاه راه یافته، فارغالتحصیل شده، با مری جین دختر همسایه ازدواج كرده (البته چندی پیش مارول ازدواج آنها را به طرز احمقانه و غیر قابلتوجیهی به هم زد!)، تراژدیهای بیشماری را پشت سر گذاشته (مثل كشته شدن «گوئن استیسی» به دست گرین گابلین و ...) ولی همواره سعی كرده تا در زندگی شخصیاش به ثبات و آرامش دست یابد. با این همه، جوهره وجودی و خصوصیات اخلاقی اسپایدرمن كه پیشتر به آنها اشاره شد تا حد زیادی دست نخورده باقی مانده و میتوان با اطمینان ادعا كرد كه او تا ابد مجبور است با چالشهای ریز و درشتی دست و پنجه نرم كند، اما مطمئناً بر تمام آنها فایق خواهد آمد، زیرا بیش از هركس دیگری میداند كه "قدرت زیاد، مسئولیت زیادی به همراه دارد".
1-كاپیتان آمریكا ( Captain America )
نام واقعی: استیو راجرز ( Steve Rogers )
خلق شده توسط: جو سایمون، جك كربی
اولین حضور در عالم كمیك : شماره 1 از كمیك Captain America Comics (مارس 1941)
قدرت و توانایی: از نظر جسمانی و ذهنی در عالی ترین سطح انسانی قرار دارد، در اجرای فنون رزمی و مبارزه تك به تك بي رقيب است، سپری نشكن و مقاوم دارد كه از فلز وایبرینیوم ساخته شده ، در اجرای عملیات های نظامی خبره است، در رهبري كردن ديگران تخصص دارد و عمر طولانی دارد.
اگر اسپایدر من محبوبترین شخصیت مارول باشد قطعا کاپیتان آمریکا مهمترین برجسته ترین و تاثیرگذار ترین شخصیت این کمپانی نام میگیرد.
قدمت این شخصیت از قدمت خود کمپانی مارول بیشتر است.برخلاف تمام شخصیت های بالا.
یكی از قهرمانان قدیمی شركت مارول «كاپیتان آمریكا» است كه در سال 1941 خلق شد. طبق شنیدهها، رئیس وقت مارول آنقدر از شكل و شمایل این قهرمان میهنپرست خوشاش آمده بود كه تصمیم گرفت از همان اول از او در عنوان اختصاصی خودش استفاده كند. (به یاد داشته باشیم كه در دهه 40 هیچ قهرمانی با عنوان اختصاصی شروع نكرد و حتی سوپرمن در صفحات مجله اكشن کمیکس ظاهر شد و پس از مدتی در قالب عنوان شخصی خود یعنی سوپرمن كمیك به چاپ رسید). كاپیتان آمریكا در اصل نوجوانی علیل به نام «استیو راجرز» بود که با وجود ضعف شدید جسمانی علاقه شدیدی به حضور درجنگ با نازی ها داشت و اعتقاد راسخی به جنگیدن برای کشورش داشت. استیو روزی به یك مقر نظامی میرود و در آنجا یك دانشمند متقاعدش میسازد تا با تزریق سُرُمی حیرت انگیز به سربازی تنومند تبدیل شود. او به این آزمایش تن در میدهد و تصمیم میگیرد به كمك سپری غیر قابل نفوذ، ارتش آمریكا را در جنگ با نازیها یاری دهد. كاپیتان آمریكا لباسی به رنگ پرچم كشورش برتن میكرد و به زودی به سمبل قهرمانان میهنپرست كمیك استریپی آن دوران تبدیل گشت به حدی که در خود جنگ جهانی و در جنگ ویتنام شماره کمیک های ماهانه کاپیتان امریکا را در میان سربازان پخش میکردند.
او در نبردهای خود از كمك دستیار و دوست خود به نام «باكی بارنز» بهره مند بود
دشمن اصلی او نازی های و شخصیت پلیدی به نام «رد اسكال» بود. محبوبیت كاپیتان امریكا حتی پس از پایان جنگ جهانی دوم نیز ادامه یافت و او امروزه با دشمنان به روزتری به جز «هیتلر» در حال نبرد است! در واقع در دهه 60 میلادی و با رونق مجدد كمیك های ابرقهرمانی مارول كاپیتان آمریكا را دوباره احیا كرد و توضيح داد كه او در تمام این مدت در یخ های قطبی به صورت منجمد شده باقی مانده بوده. او پس از بازگشت رهبر گروه انتقام جویان شد. مدتی را هم در كنار سازمان "شیلد" جنگید و در آنجا با دختری به نام «شارون كارتر» ملقب به مامور شماره 13 (Agent 13) آشنا شد و رابطه رومانتیكی هم باهاش ایجاد شد. سپس كاپيتان آمریكا دوست و شریكی مطمئن به نام «فالكون» (Falcon) پیدا كرد كه سالها در كميك هایش حضور موثر و پررنگی داشت . سالها بعد در قضیه جنگ داخلی" مقابل دولت آمریكا ایستاد و بر علیه قانونی كه ابرقهرمانان را مجبور میكرد زیر نظر دولت فعالیت كنند ، قرار گرفت و با گروه تونی استارك جنگید. در آخر خودش را تسلیم كرد ولی توسط شارون كارتر (كه توسط رد اسكال شستشوی مغزی داده شده بود) به قتل رسید. در غیاب او دستیار و دوست قدیمی اش یعنی باكی بارنز جایش را گرفت. بعدا اما معلوم شد كاپیتان آمریكا هنوز زنده است و ذهنش در زمان گم شده چون رد اسكال میخواست جسمش را تصاحب كند ولی در نهایت توانست رد اسكال را شكست داده و دوباره زنده شود. این اواخر اثر فرمولی كه به استیو راجرز عمر طولانی و قدرت زیاد داده بود از بدنش رفت و او پیر و ضعیف شد. به همین دلیل فالكون به كاپیتان آمریكای جدید تبدیل شد ولی به نظر میرسد به زودی دوباره قراره به نیروهای خودش دست پیدا كنه و بشه همون كاپيتان آمریكای سابق.