ILI YAیه یارو ایرانی بود که تو یک روستا از یکی از کشورهای خارجی زندگی میکرد.این بعد یه مدت تصمیم میگیره مسیحی بشه؛ میره کلیسا به کشیش تصمیمشو میگه، کشیش میگه هیچ مشکلی نیست فقط یه شرط وجود داره و اونم اینه تو دیگه هیچوقت نباید تا آخر عمرت مرغ بخوری! ایرانیه قبول میکنه. بعد کشیش 3 بار آب میریزه روی سر ایرانیه و میگه تو حالا دیگه مسلمان نیستی و مسیحی شدی.یه مدت که میگذره میبینن مرغ های روستا مدام کم میشه. یه شب کشیک میدن و ایرانی رو تعقیب میکنن؛ میبینن این میره یه مرغ رو میگیره با خودش میبره تو حموم، 3 بار آب میریزه روی سرش و میگه تو دیگه مرغ نیستی تو بادمجونی؛ بعد میخورتش :-|