مطلب ارسالی کاربران
هیچ دانی که چرا بود به نزدیک فرات/ آن که سیراب کند تشنه ز کوثر، تشنه
شد چنان از تفِ دل، كامِ سخنور تشنه كه رديف سخنش آمده يكسر تشنه
خشك گرديد هم از دودِ دل و ديده، دوات خامه با سوز رقم كرد به دفتر تشنه
هیچ دانی که چرا بود به نزدیک فرات آن که سیراب کند تشنه ز کوثر، تشنه
آه و افسوس از آن روز که در دشت بلا بود آن خسرو بی لشکر و یاور تشنه
با لب خشک و دل سوخته و دیده تر غرقه بحر بلا بود در آن بر، تشنه
همچو ماهی که فتد زآب برون، آل نبی می تپیدی دلشان، سوخته در بر تشنه
برد عباس جوان ره چو سوی آب فرات ماند بر یاد حسین تا صف محشر تشنه
گشت از کلک "فدایی" چو دلش دود بلند بر ورق کرد رقم بس که مکرر تشنه
استاد فدایی مازندرانی
بهتون توصیه می کنم این نسخه کامل این شعر رو حتما بخونید