طبیعتگرایی ایدهای است که بر اساس آن تنها قوانین و نیروهای طبیعت(قوانین فیزیک\بر خلاف نیروهای فراطبیعی و معنوی(spiritual )) بر جهان حاکمند. طبیعتگرایان بر این باورند که تنها قوانین طبیعی رفتار و ساختار کیهان و نحوهی تغییر آن در طول زمان را تعیین میکنند. طبیعتگرایان به دو دسته تقسیم می شوند:
1 طبیعتگرایان متافیزیکی اعتقاد دارند که چیزی فرای جهان طبیعی وجود ندارد، از این رو ارواح، اجنه و خدایان وجود ندارند.
2 طبیعتگرایان کاربردی به طبیعت گرایی به عنوان روشی کارا مینگرند و در آن حقیقت مطلقی نمیبینند. به این معنا که طبیعتگرایی در حال حاضر بهترین جوابها را به ما داده است و بیش از هر تلاشِ دیگرِ بشر، با دادههای تجربی میخواند. در حالی که گزارشات مرتبط با رویدادهای فراطبیعی، غیر مستقیم، نامعتبر و غیر قابل اعتمادند و تا کنون کسی نتوانسته آنها را به صورتی که برای جامعهی علمی قابل قبول باشد مستند سازی کند.
در نگاه نخست طبیعت گرایی در تقابل مستقیم با تئوریهای خداباوری مانند ادیان است، اما با دقت بیشتر متوجه می،شویم آن چه طبیعتگرایی ادعا میکند تنها از مقوله اندازه گیری و مدل سازی با روش های شناخته شدهی علمی است و در مورد رویدادهای فراطبیعی سکوت میکند. یعنی نه آنها را اثبات و نه رد مینماید. از این دیدگاه طبیعتگرایی یک تز محتاط است و تا زمانی که شواهد به حد کافی وجود ندارد هیچ حکم کلیای صادر نمیکند، هرچند نشانههای زیادی در شهود عامه، عرف، دین و سنت ها از آن وجود داشته باشد.
اما ریشه طبیعت گرایی در کجاست؟ اولین فیلسوفی که تنها به طبیعت برای توضیحش ارجاع داد تالس بود. در دوره قرون وسطی فیلسوفان هر چند حضور معجزات و مداخلهی الهی را رد نمیکردند، اما استفاده سریع و نابجا از آنها را در توضیح طبیعت درست نمیدانستند. آنها به علتهای طبیعی در توضیح طبیعت اهمیت بیشتری میدادند و آنها را «علت دوم» میدانستند. گالیله بر این امر پافشاری میکرد که “خداوند هیچ گاه قوانین خودش را نقض نمیکند” به این ترتیب مداخلهی مداوم الهی به عنوان ضعفی در خلقت دانسته شده و آن را نامناسب شأن الهی میدانستند. پس از آن در دوره روشنگری متفکرانی مانند ولتر و بیکن استدلالاتی در جهت حذف نیروهای فراطبیعی در توضیح جهان ارائه کردند. این گرایش در کار لاپلاس به نام «مکانیک سماوی» خودش را نشان می دهد که در پاسخ یکی از دوستانش که از او پرسید بود “چرا اسمی از خدا در کتابت نیاورده ای؟ گفته بود:”به آن فرضیه احتیاج نداشتم”.
اما ریشه این گرایشات سکولار در کجا بود؟ آیا سمتگیریهای این چنینی ناشی از توطئهای بوند؟ باید گفت خیر. کنار گذاشتن دلایل متافیزیکی و فراطبیعی فرآیندی طولانی و در نتیجه تحقیقات فراوان چندین نسل از دانشمندان و در نتیجه خود قوانین بودند. فلسفه ی مکانیکی اویل قرن هفدهم بر این اصل بود که یک جسم بدون نیرویی که بر آن اثر کند تا ابد با سرعت ثابت به مسیر خود ادامه میدهد. لایبنیتز با این قانون اصل دوگانه انگاری دکارت (وجود روح و بدن با هم) را رد کرد. اما ورود فلسفهی نیوتونی وجود نیروهای غیر قابل دیدن که از راه دور اثر میکنند را مجاز میشمرد، فیزیک نیوتونی کاملا در مورد نوع نیروهایی که میتوانند عمل کند باز بود. به این ترتیب امکان نیروهای ذهنی باز هم بازگشت. (فقط امکان این مقوله وجود داشت و نه هیچ مشاهدهی ثبت شدهای حتی در آن زمان) اما در اواسط قرن نوزدهم با کشف قوانین بقای انرژی و تکانه دامنه وجود نیروها محدود شد و آنها به قوانین جبری و مشخصی محدود شدند. با ورود به قرن بیستم و کشف حوزههای جدیدتر و توسعه قوانین برای آنها، مانند ترمودنامیک، الکترومغناطیس، کوانتوم و نسبیت دامنه نیروهای فراطبیعی آنقدر محدود شد که عملا هیچ دانشمندی امکان وجود نیروهای فراطبیعی را در نظر نمیگیرد. این پیشرفتها در فیزیک در کنار پیشرفت شگرف عصبشناسی و ژنتیک در مطالعه مغز و توضیح بسیاری از کارکرد های آن در چارچوب قوانین شناخته شده فیزیک این فرض را آنقدر قوی کرد که دانش امروز طبیعت گرایی را مهم ترین تز خود میداند.
ولی نکات مهم دیگری در مورد طبیعت گرایی وجود دارد، آن چه در طبیعت گرایی کنار گذاشته میشود نادیدنیها و نیروهای خاص نیست که در فیزیک جدید از این انواع تئوری زیاد داریم، مانند تابع موج، جهان های موازی، میدان الکترومغناطیسی و غیره. حتی طبیعت گرایی تعهدی به عقل سلیم روزمره (common sense) ندارد که باز هم مثال های آن در علم جدید فراوان اند مانند اتساع زمان نسبیتی، سیاهچاله، در هم تنیدگی کوانتومی و غیره. آن چه طبیعت گرایی در بررسی پدیدهها نمیپذیرد وجود موجودات و نیروهایی است که هیچ روشی (حتی بسیار غیر مستقیم مانند کوارکها) برای اندازه گیری آنها و تاثیرشان بر ابزارهای آزمایشگاهی نیست. به عبارتی بنا به گفته رابرت پننوک تعریف آن ها تناقض آمیز است زیرا آن ها فراطبیعی اند و اگر ما اطلاعی از آن ها داشته باشیم(مثل دیدن و حس کردن و…) دیگر فراطبیعی نیستند بلکه در سیطره نور و نیرو و حرکت و به طور خلاصه جهان فیزیک در می آیند.
برخلاف آنچه مردم تصور میکنند تحقیقات بسیار گسترده با بودجههای عظیمی هم در غرب و هم در شرق بر روی ادعاهای فراطبیعی توسط دانشمندان خبره در دورههای مختلف صورت گرفته است. نتیجه تحقیقات نشان داده که داستانهای فراطبیعی هیچکدام واقعیت ندارد و طبیعت میلی به نقض قوانین خودش ندارد (مانند پرواز پسر هندو، کرامات یک پیر خانقاهی و غیره). در عوض ابزار های فوقالعاده دقیق فیزیک امروزی مانند شتاب دهنده، پرده از وجود ذراتی مانند نوتروینو برداشته که اندرکنش ان ها با ذرات ماده به طرز وحشتناکی کم است و نیز ذرات تشدیدی که در کمتر از ده به توان منفی ۲۵ ثانیه از بین میرود. خواننده بهتر است خود به قضاوت بنشیند. آیا میتوان ابزارهای علم امروز(هر چند هنوز ناقصند) که قادر به ردگیری و کشف نیروها و ذرات بسیار گریزپا یا اینقدر کوچک و سریع هستند، را ناتوان از کشف رویدادهای فراطبیعی بداند که توسط عدهی زیادی از عوام به طور روزانه تجربه میشود؟ اگر کسی چیزی فراطیبعی ببیند یعنی آن چیز در محدوده حواس انسانی بوده و باید بتوان آن را با دستگاهی که دیگر دیدهها را ثبت میکند به ثبت رساند. اما نتیجه سالها تحقیقات هیچ رویداد خاص و غریبی را ثبت نکرده است، بنابراین پذیرش اینکه هر روز افرادی روح و جن و موجود غیرارگانیک ببینند لااقل به لحاظ علمی امکانپذیر نیست.