مسیح کردستانیادش بخیر شب بازی دسیما تو خوابگاه بودم ... با کامپیوتر داشتم نگاه بازی می کردم ... دقیقه 85 دیگه بی خیال بازی شدم ... گفتم تموم شد ... لپ تاپ خاموش کردم و نشستم یه دل سیر گریه کردم ... بعدش گفتم بی خیال ...بزار نگاه اهدای جام کنم ... تازه یه کمی هم به خودم امیدواری می دادم چی می شه الان ببینم بازی مساوی شده و رفته وقت اضافه ..... روشن کردم دیدم وقت های اضافه است و بازی یک - یک ...
به خدا یه حسی داشتم که هیچوقت قابل توصیف نیست ....