اختصاصی طرفداری- بازی اعداد اثر کریس اندرسون و دیوید سالی، نام کتاب متفاوتی است که در مجموعه طرفداری، تصمیم گرفتیم آن را به صورت هفتگی برای شما ترجمه کنیم. بخش های قبلی کتاب را اینجا ببینید.
مربیان، همان مدیرعامل هستند؛ فقط نامشان مدیرعامل نیست
فوتبال یک کسب و کار معمولی نیست. خیلی از اقتصاددانان معتقدند فوتبال اصلا کسب و کار نیست زیرا در زمین، باشگاه ها در پی سود اقتصادی یا بالا رفتن ارزش شرکت، بازی نمی کنند؛ بلکه اهداف دیگری در میان است. باشگاه ها معمولا رئیس و مدیر عامل دارند اما همچنین یک مربی هم دارند. مربی ای که وظایفش دقیقا مانند مدیرعامل در شرکت های تجاری است. کیت هریس در این باره می گوید: "در کسب و کار معمولی، زمانی که شرکت با مشکل مواجه می شود، مدیرعامل اخراج می شود؛ در فوتبال، مربی است که اخراج می شود. در فوتبال، تمرکز کامل روی زمین بازی است."
مربی، رهبر واقعی این سازمان است و تصمیمات مهم را می گیرد و تصمیمات اوست که بر محصول سازمان تاثیر دارد. کسی که استخدام و اخراج می شود و کسی که چهره نمادین باشگاست. او در تمام زمینه ها مدیر عامل است؛ فقط نامش مدیر عامل نیست.
در یک تحقیق در دهه 1970، روی 200 کمپانی امریکایی، مشخص شد 30 درصد از سود شرکت ها به نوع محصولی که ارائه می دهند، بستگی دارد. 23 درصد آن به تاریخ و سابقه آنها و 14 درصد سود به مدیرعامل بستگی دارد. در تحقیق در مورد تیم های فوتبال نیز، همانطور که خواندید، مربیان تقریبا 15 درصد در نتایج تیم ها نقش دارند. تقریبا مشابه با نقش مدیرعامل ها در شرکت های تجاری است.
درست است: سود یک سیستم کسب و کار با ساختارش، بیشتر از هر چیزی، به نوع محصول آن بستگی دارد. مثلا اگر استیو جابز تصمیم می گرفت در حوزه دیگری کسب و کار کند، کمپانی اپل با این سود و موفقیت دیوانه کننده هرگز شکل نمی گرفت. اگر سر الکس فرگوسن در رشته واترپلو فعالیت می کرد، شاید حتی معروف هم نمی شد. رهبری، به اندازه نوع محصول و نوع شرکت که در آن فعالیت می کنید، مهم نیست.
اما منچستریونایتد، به عنوان یک باشگاه با تاریخ غنی، قرار نیست هرگز تغییر کند. این کیفیت ها دائمی هستند و آنها برای موفقیت شرکت شما، حداکثر و حداقل محدودیت ها را مشخص می کنند. خرده فروشان، همیشه خرده فروش هستند. هر چقد در زمینه های مختلف خرده فروشی کنند، اما باز هم در همان حد می مانند. موفقیت تجاری آنها از حد خاصی نمی تواند بالاتر برود. آلان توماس از دانشگاه شهر منچستر، در تحقیقش به این نتیجه رسید که، اگر بخش های غیر قابل تغییر یک شرکت تجاری را کنار بگذاریم (مانند سرمایه و تاریخ یک باشگاه)، نقش رهبری و مدیریت (یا مربیگری در فوتبال) تا 75 یا 80 درصد افزایش پیدا می کند. در واقع در بین فاکتورهایی که در کوتاه مدت و میان مدت روی شرکت تاثیر دارند، رهبری بیشترین نقش را دارد.
کسب و کار شما هر چه که باشد، چه خرده فروشی و چه فوتبال، در هر شرکت، مرز بین موفقیت و شکست بسیار نزدیک است. این نقش 14 یا 15 درصدی مدیرعامل در شرکت ها را نادیده نگیرید. بسته به نوع شرکت، این 15 درصد می تواند 1 میلیارد دلار اختلاف سود باشد و یا در تیم فوتبال، می تواند 5 امتیاز در طول فصل باشد. همین باعث می شود ساندرلند در یک دهه، 3 بار راهی پلی آف لیگ قهرمانان شود. هیچوقت نمی توانیم تئوری "ابر قهرمان ها" را نادیده بگیریم. همانطور که کوپر در تحقیق می گوید: "اگر می خواهید مهاجم بهتر داشته باشید که بیشتر گل بزنید یا مدافع بهتری داشته باشید تا کمتر گل بخورید، یک بازیکن جدید بخرید." در مورد مربی هم همینطور است.
در تاریخ موارد زیادی بوده است که مربیان از تیم جدا شده اند و عملکرد تیم به طور محسوسی بدتر شده است. پول در فوتبال مهم است. هیچکس در آن شکی ندارد اما مربیان هم مهم هستند. آنها واقعا مهم هستند. داشتن یک مربی خوب در باشگاه، باعث پیشرفت در نتایج می شود. جایگاه تیم در جدول بهبود پیدا می کند و بازیکنان از نظر فنی پیشرفت می کنند. منتقدان شاید با اتکا به آمار بگویند که نقش مربیان در موفقیت یک تیم تنها 15 درصد است اما فوتبال بازی جزئیات است و 15 درصد در آن خیلی زیاد است. این 15 درصد می تواند مرز بین پیروزی یا شکست و موفقیت یا ناکامی باشد. اما آیا باشگاه ها چطور می توانند بدانند، مربی که استخدام کرده اند، با تاریخ و شرایط باشگاهشان سازگار است و مرد مناسبی برای این شغل است؟ اگر مربیان نقش زیادی در نتایج دارند، چه چیزی باعث می شود یک مربی خوب باشد؟
شاهزاده جوان
این یک نمایش یک نفره نیست، شاید بتوانید مرا یک گروه بدانید (آندره ویاش بواش)
اگر می خواهیم نقش یک مربی خوب و یک مربی بد را در یک تیم فوتبال بررسی کنیم، هیچ فصلی بهتر از فصل 2011-2012 چلسی نیست. از زمانی که رومن آبراموویچ، مالکیت چلسی را در دست گرفت، استفمورد بریج به یکی از مهیج ترین زمین های لیگ برتر تبدیل شد و افتخارات زیادی به این باشگاه رسید. اما ما با فصل 2011-2012 کار داریم. در ابتدای فصل، آبراموویچ، آندره ویاش بواش، یک مرد 33 ساله را از پورتو به عنوان سرمربی انتخاب کرد.
او قبل از آنکه به تنهایی دوران خودش را شروع کند، با ژوزه مورینیو در چلسی کار کرده بود. مانند مورینیو، خودش را در پورتو معروف کرده بود و مانند مورینیو، در دوره کوتاهی به موفقیت رسیده بود. گابریله مارکوتی، او را نابغه جوان فوتبال می دانست. به نظر می رسید موفقیت او در چلسی پر ستاره قطعی است.
ویاش بواش به هواداران قول یک فوتبال هیجان انگیز و تهاجمی را داد.چلسی خوشحال بود که یک مورینیوی جدید و تازه نفس را به خدمت گرفته که در عین حال، از مورینیو متواضع تر هم هست. با این حال، شرایط آنطور که باید، پیش نرفت. پس از 8 ماه و نیم که چلسی از جمع چهار تیم برتر انگلیس در جدول خارج شد و پس از آنکه آبی ها در یک هشتم نهایی لیگ قهرمانان در دور رفت از ناپولی 3-1 شکست خوردند، آبراموویچ احساس کرد به جز اخراج شاهزاده جوان راهی ندارد. او تنها 256 روز روی نیمکت چلسی دوام آورد. ژورنالیست های انگلیسی معتقد بودند، کسی که پس از بواش هدایت چلسی را به عهده بگیرد، خودش با پای خودش وارد جهنم شده است.
در نهایت، روبرتو دی متئو، دستیار ویاش بواش و بازیکن سابق چلسی، هدایت این تیم را به طور موقت تا پایان فصل به عهده گرفت. او همان بازیکنان مورد نظر ویاش بواش را به کار گرفت و در اف ای کاپ، لیورپول را شکست داد. بعد در لیگ قهرمانان، ناپولی، بنفیکا و بارسلونای قدرتمند را حذف کرد تا به فینال برسد. فینال مقابل بایرن مونیخ در شهر مونیخ! او چلسی را قهرمان اروپا کرد؛ افتخاری که آبراموویچ با هیچکدام از مربیانش به دست نیاورده بود و در تاریخ باشگاه بی سابقه بود.
مربیان بد، شکست می خورند و مربیانِ خوب موفق می شوند. تنها چیزی که در چلسی تغییر کرد، هویت مربی بود. تمام چیزهای دیگر بدون تغییر مانده بود. تاریخ فراموش نمی کند که چلسی در انتخاب ویاش بواش اشتباه کرد و آنها تنها زمانی به موفقیت رسیدند، که او را اخراج کردند.
با توجه به نکاتی که حالا در مورد فوتبال می دانیم، مانند نقش شانس در فوتبال، مالکیت توپ و اهمیت نقطه ضعف و ضعیف ترین بازیکن تیم، شاید چنین برداشتی، تند یا به دور از تجزیه و تحلیل باشد. مربی تنها 15 درصد در موفقیت یک تیم نقش دارد.
پس اجازه دهید پیش از هر قضاوتی، همه چیز را بیشتر بررسی کنیم. باید منطقی با قضیه برخورد کنیم و برای بررسی، چه موردی بهتر از ویاش بواش؟
تاج گذاری شاهزاده جوان
زمانی که آبراموویچ می خواست برای انتقال ویاش بواش از پورتو به چلسی 13 میلیون پوند بپردازد، دو مساله همه را نگران کرده بود. یکی اینکه ویاش بواش بازیکن بزرگ و شناخته شده ای در زمان بازیگری نبود و دیگر اینکه او در مربیگری تجربه زیادی نداشت.
باشگاه های لیگ برتری، دوست دارند مربیانی داشته باشند که فوتبالیست های خوبی بوده اند. بین سال های 1994 تا 2007، اعداد نشان می دهند بیشتر از نیمی از مربیان لیگ برتر، در سطح اول جهانی و در تیم ملی کشورشان بازی کرده اند. این وسواس انتخاب مربیانی که قبلا بازیکن بزرگی بوده اند، شاید تبدیل به یک نقطه ضعف شده است. آریگو ساکی، مربی افسانه ای ایتالیایی در این مورد گفت:
برای آنکه سوارکار خوبی باشید، باید قبلا اسب خوبی بوده باشید؟ این را درک نمی کنم.
بهترین دانش آموزان، قطعا بهترین معلم نمی شوند. خیلی از مربیان بزرگ این دوره مانند مورینیو، ونگر و بنیتس، یا بازیکنان سطح پایین بودند یا اصلا بازی نکردند. بازیکنان موفق شاید از دوران درخشان بازی خود در مربیگری درس گرفته باشند اما شاید هم وفق پذیری و ابتکار یک مربی را نداشته باشند. هیچ فرمول مشخصی در این مورد وجود ندارد.
باشگاه ها ترجیح می دهند مربیانی داشته باشند که به عنوان یک بازیکن بزرگ خودشان را شناسانده اند و هواداران شوق زیادی برای دیدن آنها روی نیمکت مربیگری دارند. فرهنگ فوتبال انگلیس همین است و همیشه همین بوده است. اندی کیل، در اتحادیه فوتبال انگلیس می گوید:
باشگاه ها همیشه به دنبال مربیانی هستند که قبلا در زمین به عنوان بازیکن موفق بوده اند. در ده سال اخیر، برخی از سران باشگاه ها، باهوش تر عمل کرده اند اما این نگرش برای انتخاب مربیان در فوتبال انگلیس تاثیرات مخربی دارد. فقط به تعداد مربیان اخراجی در هر سال نگاه کنید.
با این حال، اعداد به ما داستانی متفاوت می گویند. با استفاده از داده های 20 سال لیگ برتر، سو بریج واتر، لری کان و آماندا گودال در سال 2009 اعلام کردند، مربیانی که برای تیم ملی کشورشان بازی کرده اند، به طور کلی موثرتر از کسانی بودند که حتی یک بازی ملی هم نداشتند. بازیکنان بزرگ، در زمان مربیگری، در تیم های کوچک تر با دستمزد و استعداد بازیکنان کمتر، بهتر از سایرین عمل کرده اند.
خیلی ها در فوتبال معتقدند اکثر بازیکنان بزرگ، نمی توانند مربیان بزرگی شوند زیرا آنها نمی توانند چیزی را که به طور غریزی می دانند، به بازیکنانشان یاد بدهند. "نمی توانند" یعنی این تئوری در مورد دانش این بازیکنان بزرگ صحبت می کند اما فابیو کاپلو در این مورد معتقد است:
ببینید، اگر شما بازیکن بزرگی بوده باشید، می توانید چیزهایی به بازیکنان یاد بدهید که سایرین نمی توانند. عناصری از تکنیک، زمان بندی و کارهای ترکیبی در فوتبال وجود دارند که تا زمانی که بازیکن بزرگی نبوده باشید، نمی توانید آن را درک کنید.
در مورد ویاش بواش، شاید مشکل این نبوده باشد. در چلسی او بهترین بازیکنان را در اختیار داشت، هر چند شاید همیشه آنها فوق العاده بازی نکردند. وقتی مربی بازیکنان بزرگ هستید، چیزهای زیادی باقی نمانده که به آنها یاد بدهید؛ حتی اگر یوهان کرایوف یا فرانتس بکن باوئر باشید. بازیکنان خوب مانند اشلی کول، همین حالا هم همه حقه های فوتبال را می دانند.
کمبود تجربه ویاش بواش در مربیگری، شاید مورد مهمی باشد. اعداد نشان می دهند که به طور میانگین، یک مربی لیگ برتری، 9 سال سابقه مربیگری دارد. ویاش بواش، تنها 2 سال سابقه کار داشت. یک سال در آکادمیکا ده کویمبرا و یک سال در پورتو.
بریج واتر و همکارانش، در تحقیقاتشان نشان دادند که بدون شک، مربیان با تجربه بیشتر، باعث می شوند بازیکنان به بالاترین پتانسیل خود برسند. در مورد چلسی، مطمئنا آمدن ویاش بواش نسبت به یک مربی باتجربه، متفاوت بوده است. بر اساس اعداد و آمار، چلسی با جانشینی گاس هیدینگ باتجربه به جای آنچلوتی، می توانست نسب به زمان ویاش بواش، دو یا سه رده در جدول بالاتر باشد. جان تری و فرانک لمپارد و سایر بازیکنان چلسی زیر نظر مربیان با تجربه، بهتر جواب داده اند.
زمانی که چلسی در پی انتخاب مربی اش بود، تمام این اطلاعات در دسترس بود و آنها تفاوت ویاش بواش با گاس هیدینگ یا فرد دیگر را می دانستند. آبراموویچ و مدیرانش از استعدادهای حاضر در منچسترسیتی و منچستریونایتد و ظرفیت مربیان آنها آگاه بودند. شاید آنها می دانستند با آنچلوتی، هیدینگ یا هر مربی با تجربه دیگری، باز هم نمی توانستند در آن فصل از رده سوم یا چهارم بالاتر باشند. زیر نظر مربی ای مانند ویاش بواش، آنها از چیزی که انتظار داشتند، پایین تر رفتند و برای رده های پنجم و ششم جنگیدند. جایگاه چلسی در جدول، در زمان اخراج شاهزاده جوان و جایگاه آنها در پایان لیگ. آبراموویچ می توانست بفهمد که با حضور ویاش بواش، جایگاه آنها در جدول پایین تر می آید و او باید می دانست. او به طور ساده، ریسک کرد.
پیش از هر قضاوتی، ادامه فصل را در هفته آینده بخوانید.
پ.ن مترجم: این فصل از کتاب بازی اعداد طولانی بود و ناچار هستیم آن را به بخش های کوچک تر تقسیم کنیم. بنابراین در پایان این یادداشت، هنوز هیچ نتیجه گیری انجام نشده است. در نهایت این کـتاب در این فصل، می خواهد بگوید آیا اخراج مربیان ناموفق در میانه فصل کار درستی است یا خیر.