از این رو قصد دارم فوتبال را در دو عرصه فرهنگی و اجتماعی به عنوان کلیدی ترین عرصه های زندگی بشری در مسیر تکامل، واکاوی و پدیدارشناسی نمایم. در بخش فوتبال و پدیدارشناسی عرصههای زندگی اجتماعی، نسبت سه زیر شاخه اختلاف طبقاتی در جامعه، مساله تساوی زن و مرد در حقوق و تکالیف و تبعیض جنسیتی و کمبودهای اجتماعی برآمده از نظامات حاکم سیاسی را بررسی خواهیم کرد. الان هم به عرصه فرهنگ وارد می شویم و نسبت میان فوتبال را با سه زیر شاخه فرهنگ به مثابه نیروی محرک جامعه، خرده فرهنگهای مختص هر جامعه و هژمونی فرهنگی بررسی می کنیم.
یادداشت آخر: فوتبال و پدیدارشناسی عرصههای زندگی فرهنگی،
فرهنگ به مثابه نیروی محرک جامعه، خرده فرهنگ های مختص هر جامعه و هژمونی فرهنگی
جامعه کالبدی است که فرهنگ، روح درون آن، احساسات آن و جهت دهنده به حرکت آن است. هدایت یک جامعه در مسیر رشد، کشاندن یک جامعه به تباهی یا رام کردن یک اجتماع انسانی برای حکومت بر آن، همه و همه با کنترل فرهنگ آن جامعه میسر است. اما چگونه می توان فرهنگی را در جامعه رواج داد؟ چطور می شود که جامعه ای از ریلی به ریلی دیگر می افتد؟ چه می شود که مردمِ جامعه ای با فرهنگ و مردم جامعه ای دیگر بی فرهنگ دانسته می شود؟ آیا دلایل اقتصادی پیش راننده فرهنگ یک جامعه اند؟ آیا سیاسیون چون رانندگان لوکوموتیو، بی آنکه مردم بدانند، هدایت فرهنگ توده ها را بر ریل های مختلف در دست گرفته اند؟
همه ما وقتی کنفرانس خبری بعد بازی یوپ هاینکس، پپ و الگری را می بینیم، آنها را می ستاییم که چطور با رفتاری حرفهای بدون آنکه در پیروزی ها مغرور شوند و در شکست ها دست به دامان هزاران توجیه، به تشریح فنی مسابقه می پردازند. اما در زندگی و روابط اجتماعی خودمان هر اشتباه مان را به دلیلی به گردن دیگران می اندازیم و همه را مقصر می دانیم، در موفقیتهایمان نقش دیگران را انکار می کنیم و خود را یک نفره بر بالای قله می بینیم.
همه ما وقتی قهقهه ها و شوخی های جیمی کرگر و گری نویل را در میان کل کل های جدی شان در Super Sunday می بینیم، خوب می دانیم که کینه میان یک یونایتدی و یک لیورپولی تصنعی نیست و آن خنده ها همان اصول رقابت حرفه ای است که این دو دشمن آن را رعایت می کنند. می دانیم که این رقابت حقیقی است و قرار نیست دو نفر مجری، هرکدام هوادار تصنعی تیمی شوند و کل کلی مشمئز کننده راه بیاندازند و در پایان هم به عنوان نتیجه اخلاقی، بدون احترام به هیجان ناب یک مسابقه فوتبال ما را به دوست بودن با هم دعوت کنند. ولی ما، خودمان در کارزار بحث های، هواداری جز زبانی سخیف و لحنی مذبوحانه حریف را هر چند پر ستاره و پر افتخار باشد تحقیر می کنیم و با کوچک شمردن بزرگیهای او، خود را سفید و بقیه را سیاه می بینیم.
ما وقتی دیدیم اولی کان مغرور، او که گوش رقبا را می پیچاند، پرچم کرنر را از جا در می آورد و البته با یک دست توپها را از دروازه بیرون می کشید، چطور در شب جشن مونیخی ها به خاطر پنالتی ای که او گرفته از جشن کناره می گیرد و به بالای سر کانیزارس می آید تا به دروازه بان حریف دلداری دهد، به او احترام می گذاریم. وقتی می بینیم او که پیراهن شماره یک و جایگاه کاپیتانی تیم ملی را از دست داده به بالای سر لمن می آید تا قبل از ضیافت پنالتی ها با آرژانتین به رقیب شماره یک خود قبل از شروع جام روحیه دهد، وقتی می بینیم او تمام طول استادیوم آزادی را می دود تا با احمدرضای ما خداحافظی کند، شخصیت او را تحسین می کنیم. اما خودمان وقتی در جایگاهی بالا قرار می گیریم همه را کوچک تر از خود، نادان تر از خود و ناتوان تر از خود می دانیم. وقتی در رقابتی کسی شکست مان دهد از او با نفرت یاد می کنیم و با بی اخلاقی در کار او سنگ اندازی می کنیم.
همه ما وقتی می بینیم هوادارن بشیکتاش بعد از آن شکست دور رفت مقابل بایرن در بازی برگشت به استادیوم آمده اند و تیم شان را با تشویق به جلو می برند و از گلی بی اهمیت در نتیجه بازی آنطور شادمان می شوند به آنها غبطه می خوریم. اما وقتی پای تیم خودمان در میان باشد انتظار داریم تیم ببرد تا تشویقش کنیم، خود را ولی نعمت تیم می بینیم و بر تیم مان منت می نهیم که استادیومش را پر می کنیم.
ما در رابطه فرانچسکو توتی که 25 سال در رم ماند و زرق و برق های شاهزاده های پرنخوت را با جایگاه گلادیاتوری در المپیکوی رم عوض نکرد جز عِرق به تیم نمی بینیم. در رابطه جرارد با لیورپول که 17 در آنفیلد ماند و حسرت فتح لیگ برتر را به جان خرید، جز عشق به جایگاه کوپ و سرود YNWA نمی یابیم. وقتی توماس مولر را می بینیم که به صفرهای پیشنهادهای مالکان عرب و روس و آمریکایی فقط پوزخند می زند و در مونیخ می ماند جز احترام به اصالت و ریشه ها چیزی نمی بینیم. اما به آسانی حاضریم به خاطر پول، جایگاه بالاتر و دیده شدن به همه چیزمان پشت کنیم، هر اصلی را زیر پا بگذاریم و پیشرفت و ترقی لجام گسیحته در زندگی داشته باشیم.
همه ما وقتی جی جی بوفون فاتح جام جهانی در سال 2006 در یووه می ماند تا در سری بی بازی کند، او را قدیسی عاشق می دانیم اما خودمان حاضر نیستیم بدون نفع از سوی طرف مقابل عشق مان را به او ابراز کنیم. ما حتی در روابط عاشقانه مان هم به دنبال سوداگری هستیم، در مقابل هر چیزی توقع جبران داریم و همیشه خود را طلبکار می دانیم.
ما مدیران و هواداران یونایتد در فصل 1988-89 یونایتد را می ستاییم که به جای اخراج سر الکس فرگوسن به خاطر جایگاه یازدهمی تیم، به او فرصتی دیگر دادند تا فرگی با پسران کلاس 92 خود آن افتخارات را بیافریند. ما فرگی را می ستاییم که نسل به نسل پسرانی را تربیت کرد که وقتی از حریف عقب می افتادند خود را بازنده نمی دانستند و برای برد میجنگیدند. اما وقتی در زندگی کوچکترین ناملایمتی گریبانمان را میگیرد همه چیز را پایان یافته میدانیم.
ما وقتی می بینیم آ اس رم در واکنش به سانسور لوگوی پر از تاریخش با بزرگ منشی صفحه توییتر فارسی خود را راه اندازی می کند لب به تحسین آنان می گشاییم اما خودمان بیرحمانه به صفحات اجتماعی رقبایمان حمله می کنیم و جواب هر سخن و رفتار مخالف خودمان را با تحقیر و توهین می دهیم.
ما وقتی واکنش گری لینکر به قهرمانی لستر را می بینیم که بی پروا هواداری خود از لستر را اعلام می کند در حالی که هر هفته MOTD را بی هیچ جانبداری اجرا می کند او را حرفه ای می دانیم. اما وقتی بفهمیم گزارشگران مان، خبرنگاران مان و نویسنده های مان هوادار تیمی هستند به آنان حمله می کنیم که به چه حقی هواداری خود را بروز می دهد. به تئوری مولف و نقش عقاید شخصی نویسنده در یک یادداشت احترام نمی گذاریم و حدود هواداری از یک تیم در کنار رعایت اصول حرفه ای را به سخره می گیریم.
همه ما می دانیم ارزشهای فرهنگی موجود در سخنان پپ، رفتار کارشناسان و مجریان اسکای و بی بی سی، عشق جرارد و توتی و بوفون به تیمشان، واکنش تیم رسانه ای باشگاه رم، و .... فرهنگ پیش برنده جامعه به سوی مسیر پیشرفت و توسعه انسانی و در نتیجه آن رشد اقتصادی و سیاسی است. اما چه شده که فرهنگ ما مسیری مخالف این ارزشها را می پیماید. آیا می توان اقتصاد را تعیین کننده فرهنگ دانست؟ آیا می توان وراثت و ریشه های فرهنگی قدیمیان را به عنوان فرهنگی نهادینه شده عامل سقوط فرهنگی دانست؟ آیا فرهنگ پیشرو داشتن و رسیدن به جامعه ای با تمام این شاخص ها مطلوب سیاست های سیاستمداران در هر جای دنیاست؟ آیا حاکمانی که خود را همه کاره جامعه می دانند رشد فرهنگی را بر می تابند؟ آیا مردمی که نفع امروز را به نفع آینده مقدم می دانند و دوست دارند همه چیز را سیاه و سفید و دشمن یا دوست بدانند می توانند عاشق شوند بی آنکه توقعی داشته باشند؟ نگاه سیاه و سفید به مردم، به روابط و به تمام پدیده های اجتماعی مخرب فرهنگ جامعه است. نگاهی که همه را یا طرفدار تیم خود می داند یا دشمن، نگاهی که تیم برنده را برتر و بقیه را هیچ می داند. کسی که بیشترین گلها را زده، جوایز فردی را برده و شاید بیشترین شوت را زده برترین بازیکن می داند و بقیه را طفیلی او. نگاهی که چشم را به زیباییها می بندد و با حرص و ولع دنبال بیشترین ها، بزرگترین ها و بالاترین هاست. فرهنگی در تضاد با آنچه که ما از فوتبال می آموزیم.
ارسالی نویسنده افتخاری طرفداری، حمید شهریاری