اختصاصی طرفداری- بازی اعداد اثر کریس اندرسون و دیوید سالی، نام کتاب متفاوتی است که در مجموعه طرفداری، تصمیم گرفتیم آن را به صورت هفتگی برای شما ترجمه کنیم. بخش های قبلی کتاب را اینجا ببینید.
از هفته گذشته، ما راه هایی را ارائه می دهیم تا مربیان بتوانند ضعف بدترین بازیکن تیم را جبران کنند. هفته های پیش گفتیم که یک بازیکن ضعیف مانند اورینگ در شاتل فضایی، می تواند تاثیرات مخربی بر تیم داشته باشد. گزینه اول این بود که وانمود کنیم او در زمین حضور ندارد. گزینه دوم تقویت او با بازیکنان کناری یا پوششی بود و سوم آنکه او را تعویض کنیم. بحثمان را ادامه می دهیم.
گزینه چهارم؛ تلاش برای پیشرفت بازیکن
یک مربی خوب، بازیکن ضعیفش را زیر پر و بال خود می گیرد. از دانایی و دانش خود به او می بخشد و از او یک بازیکن بهتر می سازد. طوری که ما تصور می کنیم، مربیان در طول هفته برای دو کار استخدام شده اند: توسعه تاکتیک برای پوشاندن نقاط ضعف تیم و برطرف کردن نقاط ضعف تکنیکی بازیکنان. ضعف بازیکنان به دو دسته تقسیم می شود، مهارت و تلاش. برای تلاش، مربی باید به بازیکن انگیزه بدهد و برای مهارت، باید به او یاد بدهد.
الف: از او کار و تلاش بیشتری بخواهیم
چرا هر تیمی به یک لیونل مسی نیاز دارد؟
در کنار سخنرانی های الهام بخش، تشویق ها و تنبیه ها، یک مربی خوب به طور ناخواسته از نظریه کوهلر استفاده می کند تا باعث شود بازیکن ضعیفش پرتلاش شود. وولفگانگ کوهلر، رئیس بخش روانشناسی دانشگاه برلین آلمان در دهه 1920 میلادی بود. او یک شخصیت الهام بخش بود. او یک تیم فوق العاده شامل روانشناسان مدرن در اطرافش درست کرده بود اما خیلی از همکاران او در سال 1933 در پی به قدرت رسیدن حزب نازی در آلمان، از این کشور فرار کردند. با این حال کوهلر هرگز در سکوت به سر نبرد و از سال 1933 تا 1945 و پایان کار حزب نازیسم، در روزنامه های آلمانی در ستون های مخصوص به خودش همیشه انتقادهایی انجام داد. پس از آن نیز در مورد ایدئولوژی های این حزب سخنرانی های زیادی انجام داد.
کوهلر کارش را با انگیزه زیاد در راه پیشرفت روانشناسی در آلمان و جهان گذاشت. او و تیمش در تحقیقی که روی باشگاه های قایقرانی انجام می دادند، به این نتیجه رسیدند که تلاش جمعی در کنار یکدیگر، باعث افزایش انگیزه می شود. در ابتدا او آزمایش کرد تا ببیند هر پارو زن با یک وزنه 41 کیلوگرمی چقدر می تواند دوام بیاورد و پارو بزند. در آزمایش بعدی، وزن وزنه را دوبرابر کرد و تعداد پارو زن ها را نیز به 2 رساند. این آزمایش به بحث ما در مورد بازیکن ضعیف ربط دارد زیرا اگر یکی از پارو زن ها کارش را خوب انجام ندهد، 82 کیلوگرم برای یک نفر واقعا زیاد و غیر قابل تحمل است. کوهلر دریافت که پارو زن ضعیف، زمانی که در کنار یک پارو زن دیگر کار می کند، تلاش بسیار بیشتری از خود نشان می دهد. از روی همین آزمایش بود که یکی از اصول مهم روانشناسی ابداع شد: در کار تیمی، اشتیاق، تلاش و انگیزه بالاتر می رود.
تا دهه 1990 میلادی نظریه کوهلر بدون چون و چرا قابل قبول بود اما در این دهه، روانشناسان در پی آن شدند تا ببینند دلیل این نظریه کوهلر چیست و چه فعل و انفعالاتی انجام می شود. آنها دو دلیل پیدا کردند: یک پروسه جمعی مقایسه ای که هر فرد در کنار یک زوج، بهتر از زمان تنهایی تلاش و کار می کند. همچنین هر فرد در کنار یک زوج که از خودش بهتر است، بهتر کار می کند و سطحش بالا می رود. یک احساس مسئولیت در فرد ایجاد می شود تا کار گروهی به خاطر حضور او عقب نیفتد و فرد در می یابد که عملکرد او در هدف گروه حیاتی است. دلیل دوم کارسازی نظریه کوهلر این است که فرد ضعیف تر تلاشش را بیشتر از حد معمول می کند تا خودش را به سطح فرد قوی تر برساند. این دو فاکتور در حالی که هر دو از اهمیت یکسانی برخوردارند، باعث پیشرفت بازیکن یا پارو زن ضعیف می شوند.
شواهد زیادی وجود دارند که نشان می دهند نظریه کوهلر در دنیای ورزش کارایی بالایی دارد. مثلا مورد جیسون لزاک، شناگر امریکایی شنای آزاد 4 در 100 در المپیک 2008 را نظر می گیریم. لزاک قوی ترین شناگر گروهش نبود -هر چند یکی از شناگران قهار گروه بود- و قرار بود در مقابل آلین برنارد، از تیم فرانسه، کسی که رکورددار شنای صد متر جهان بود، قرار بگیرد. به محض آغاز مسابقه، لزاک به اندازه یک بدن از حریف عقب ماند.
مهم نیست. لزاک در شنای 100 متر رکورد تاریخ را جا به جا کرد و در 46.06 ثانیه خود را به خط پایان رساند و مدال طلا را به اردوی امریکا برد. او کمی و تنها کمی، یعنی 0.08 ثانیه زودتر از برنارد به خط پایان رسید. اگر می خواهید بدانید چقدر زودتر، هر پلک زدن چشم، 0.67 ثانیه طول می کشد. دلیل آنکه لزاک در آن روز یک سوپر من بود، چه می توانست باشد؟ خودش گفت:
ما 4 شناگر در چهار مسابقه نیستیم. ما همه یکی هستیم.
لزاک تنها شناگری نیست که نظریه کوهلر را اثبات می کند. نتیجه تحقیقی که در طی المپیک پکن انجام شد، تاثیر نظریه کوهلر را بیش از همیشه نشان می دهد. ورزشکارانی که در ست دوم و سوم شنا کردند، به طور میانگین رکورد خود را 0.4 درصد افزایش دادند. بیشترین تاثیر را می شد در شناگرانی دید که در ست آخر شنا می کردند. آنها رکورد خود را تا 0.8 درصد بهبود بخشیدند. نظریه کوهلر و آزمایش او در بستن وزنه به پارو زنان در تمام زمینه های زندگی تاثیر دارد. چه در اقتصاد و چه در ورزش و البته در فوتبال.
اصلا نمی خواهیم بگوییم بهره برداری از نظریه کوهلر کار آسانی است. این یعنی یک مربی باید بتواند به بازیکنی که میلیون ها دلار دستمزد می گیرد، با یک مدیر برنامه پول دوست و احاطه شده با تعداد زیادی از هوادارانش بگوید او بدترین بازیکن تیمش است. مکالمه جالبی خواهد شد. هر چند غیرممکن نیست.
یک مربی باهوش احتمالا تقصیرها را بر گردن مصدومیت اخیر بازیکن یا قدرت حریف می اندازد. گاهی حتی ممکن است بگوید ایراد از تاکتیک خودش بوده است. بدین ترتیب عملکرد نامطلوب بازیکنش را در بین رسانه ها و مردم می پوشاند. بعد مربی باید کاری کند تا بازیکن ایمان داشته باشد که می تواند پیشرفت کند و راه را به او نشان دهد و یک برنامه تمرینی خوب به او ارائه دهد. علاوه بر آن مربی باید به تیمش بفهماند که فوتبال پروسه اورینگی دارد و قدرت هر تیم، به اندازه ضعیف ترین بازیکن تیم، کم می شود. بدین ترتیب همه می فهمند که همکاری و نقش آنها در تیم حیاتی است. این کار شاید در تیم های آماتور و ارتشی راحت تر باشد زیرا اختلاف سطح بازیکنان کمتر است اما در فوتبال مدرن کمی سخت است. فوتبال می گوید تک تک بازیکنان مهم هستند و عملکرد ضعیف یکی از آنها، سطح تیم را به طور کلی به همان اندازه ضعیف می کند اما دستمزدها می گویند بعضی از بازیکنان مهم تر هستند!
یه امر می تواند در این راه به مربی کمک زیادی کند. اینکه بهترین بازیکن تیمش، کسی باشد که از همه بیشتر در تمرینات تلاش می کند. زودتر از همه می آید و دیرتر از همه می رود. بدین ترتیب مربی می تواند به بازیکن ضعیفش بگوید تلاش سخت است که جواب می دهد، نه استعداد. بازیکن ضعیف با چنین ذهنیتی، با انگیزه می شود تا حداقل به اندازه بازیکن قوی تلاش کند.
اما مشکل زمانی است که بازیکنان بزرگ زیادی هستند که بدین صورت کار نمی کنند و پرتلاش نیستند. مثال های بیشماری در این مورد وجود دارد. آلن ایورسون، فوق ستاره بسکتبال در یک کنفرانس خبری معروف، تمرین کردن زیاد را مسخره کرد و آن را "احمقانه" توصیف کرد. پل مک گرت در آستون ویلا، لدلی کینگ در تاتنهام در حد ایورسون تلاش سخت را مسخره نکردند اما به دلیل مصدومیت در طول هفته در تمرینات غائب بودند. مهاجمان برزیلی بی شماری از این دسته بوده اند -آدریانو، ادموندو- که معمولا اصلا تمرین نمی کرد و به استعداد سرشارش تکیه داشت. این تاثیر بدی روی بازیکنان ضعیف تر می گذارد و به طور غیر مستقیم به آنها می گوید:
هر چقدر می خواهید تلاش کنید. هرگز به سطح و کلاس من نمی رسید.
یکی از فوق ستاره هایی که طبق خواسته ما یا خواسته مربی کار می کند، لیونل مسی است. او هرگز تمرینات را احقانه یا غیرضروری نمی بیند. جرارد پیکه در این مورد گفت:
لئو می تواند بگوید اوکی، من بهترین بازیکن جهان هستم و به تمرینات اهمیت نمی دهم. می توانم تنبل باشم اما او در تمرینات هم در همین سطح کار می کند. باورنکردنی است.
قطعا پیکه خیلی بهتر از آن است که بگوییم ضعیف ترین بازیکن بارسا است اما او نیز با دیدن بازیکن بهتر، یعنی مسی، تلاشش را در تمرینات بیشتر می کند. بدین ترتیب هر تیمی به یک لیونل مسی نیاز دارد. فوق ستاره ای پرتلاش و یک الگوی برای بازیکنان ضعیف تر. الگویی که نشان می دهد حتی یک استعداد بی نظیر هم کار و تلاش می کند.
ب: مهارت های جدید به او بیاموزیم
فوتبال ورزشی نیست که تلاش، بیشتر از مهارت در آن مهم باشد. در مقابل، تکنیک، توان بدنی و توان ذهنی حداقل به همان اندازه تلاش مهم هستند. خیلی از مواقع مربیان به بازیکن ضعیف تیمشان مهارت می آموزند. این آموزش می تواند در قالب تمرینات گروهی باشد. ژاوی به طور دقیق و با جزئیات در مورد تمرینات بارسلونا روی پاس های کوتاه توضیح داده است. بنابراین حتی بدترین بازیکن از نظر تکنیکی، با پاس و جابه جایی و دوباره پاس و جابه جایی در تمرینات، پیشرفت می کند. بعضی از مربیان روی بازیکنان خاصی به صورت انفرادی دوره کارآموزی می گذارند. مثلا رافا بنیتس در لیورپول، روزها با رایان بابل کار می کرد تا توانایی او در کناره های زمین بهبود یابد.
مانند پروسه افزایش انگیزه و تلاش بازیکن ضعیف که در قسمت الف توضیح دادیم، در این قسمت هم مربی لازم نیست تمام کارها را خودش انجام دهد، بلکه می تواند ساختاری در باشگاه طراحی کند و فرهنگ خاصی در بین بازیکنانش جا بیندازد که باعث پیشرفت مهارت جمعی شود. برای فهم بهتر این مطلب، باز هم باید از زمین فوتبال فاصله بگیریم اما این بار به استخر شنا نمی رویم بلکه به کارخانه تولید شلوار جین زنانه می رویم.
برای سال ها، کارگران کورت پلنت در شمال کالیفرنیا با مقیاس فردی سنجیده می شدند و دستمزد می گرفتند. آنها برای هر تکه، 5 سنت دریافت می کردند و هر چه بیشتر تولید می کردند، بیشتر دستمزد می گرفتند. این راهی بود که همیشه اجرا می شد اما این راه، باعث پسرفت بود. فضای کارخانه پر از کارهای ناتمامی مانده بود که هر کس در پی آن بود که فقط کار خودش را راه بیندازد.
در سال 1995 کورت پلنت تصمیم گرفت برخی از محصولات را به طور گروهی تولید کند. بدین ترتیب گروه اول کارهای ابتدایی را انجام می دادند آن را ناتمام به گروه بعدی می سپردند و به همین منوال، کار توسط گروه آخر به پایان می رسید. پس از تولید هر تکه شوار، مبلغی برای تک تک اعضا در نظر گرفته می شد. مدیران کورت فکر می کردند تولیدشان کم می شود اما نه تنها میزان تولید آنها بسیار بالاتر رفت، بلکه کیفیت جنس ها نیز پیشرفت داشت. این سیستم به طور آزمایشی برای بخشی از کمپانی اجرا شد و جواب داد.
نتایج تحقیق به وسیله اقتصادان ها، بارتون همیلتون، جک نیکرسون و هیدئو اووان در دانشگاه واشینگتون مورد بررسی قرار گرفت. تولید کمپانی 18 درصد افزایش یافته بود. همچنین آنها به این نتیجه رسیدند که تیم های با کارگران با مهارت کمتر، دقیقا به اندازه تیم های با کارگران مهارت بالا، تلاش و تولید کرده بودند.
نکته آخر جالب بود. کارگران با مهارت کمتر پیشرفت کرده بودند. دلیل آن، همان نظریه کوهلر بود و زیرا خیاطان بهتر، دانش خود را در اختیار خیاطان بدتر گذاشته بودند. زیرا پولی که دریافت می کردند به کار کارگران ضعیف تر هم بستگی داشت. در کارخانه های دیگر نیز این مدل اجرا شد و تقریبا 90 درصد از گروه های کارگری در کارشان پیشرفت کرده بودند.
فوتبالیست ها نیز متفاوت نیستند. با الهام از تحقیق بر روی کمپانی کورت، اقتصاددان سوئیسی، ایگون فرانک و استفان نویش فصول 2001-2002 تا 2006-2007 بوندس لیگا را بررسی کردند. آنها به طور جزئی به شوت ها و گل ها توجه نکردند اما به جای آن، از آمار اوپتا استفاده کردند تا برای هر پست در فوتبال، یک شاخص تعیین کنند. بدین ترتیب آنها میانگین کار و استعداد در هر پست و در هر مسابقه را اندازه گیری کردند.
تحلیل و بررسی آنها، هم تئوری اورینگی و هم تئوری کوهلر را ثابت کرد. مثلا در بازی هانوفر و هامبورگ، مشخص کردند کدام تیم در خانه بازی می کند، بعد کدام تیم به طور میانگین بازیکنان مستعد بیشتری دارد و سپس، کدام تیم از نظر گستردگی استعداد، سطح بازیکنانش به هم نزدیک تر هستند؟ بهتر است تیمی متشکل از بازیکنان 70 درصد داشته باشید تا آنکه در تیمتان دو بازیکن با استعداد 100 حضور داشته باشند، بیشتر بازیکنان 70 باشند و یک بازیکن 30 باشد. بازیکنان قوی نتیجه بازی را رقم نمی زنند. بازیکنان ضعیف باعث شکست می شوند. اما فوق ستاره داریم تا فوق ستاره. مانند لیونل مسی، اگر یک سوپر استار در تیم داشته باشیم که از نظر نگرش و تلاش الگو باشد، می تواند باعث پیشرفت بازیکنان ضعیف شود:
اینکه در پایان فصل در جدول، چه جایگاهی داشته باشید، به میانگین استعداد بازیکنانتان بر می گردد. مثلا بایرن مونیخ بالاتر از کایزرسلاترن قرار می گیرد. نکته مهم دیگر گستردگی استعداد در بین تمام بازیکنان است، نه فقط 11 بازیکن ترکیب اصلی. اما مساله اینجاست که دو بازیکن بزرگ در تیم، در صورتی که پرتلاش باشند، می توانند باعث پیشرفت بازیکنان ضعیف تیم شوند. به بیان دیگر، مانند کمپانی کورت، بازیکنان ضعیف، تلاش خود را بیشتر می کنند تا خود را به سطح بازیکنان قوی برسانند.
بدین ترتیب، یک مربی باید در باشگاه فرهنگ سازی کند تا هر بازیکن ضعیف، مشتاق کمک گرفتند باشد و به توصیه ها گوش کند. وقتی یک فوق ستاره می خرد، مربی باید بداند او نباید تنها از گل های او استفاده کند، بلکه یک نگرش را خریداری می کند؛ حضور لیونل مسی در تیم شما، تنها گل هایش نیست، بلکه نگرش او را در تیمتان دارید.مربی با خرید لیونل مسی، یک اشتیاق برای کمک به هم تیمی ها جذب می کند. این کار شاید به همان اندازه گل زدن یک فوق ستاره با اهمیت باشد زیرا تاثیر بزرگی روی بازیکنان ضعیف دارد.
گزینه پنجم: بازیکن ضعیف تیمتان را بفروشید
بعضی از بازیکنان ضعیف را نه می توان پنهان کرد و در نه پیشرفت داد. به طور ساده، بعضی از بازیکنان بهتر از این نمی شوند و مهم نیست چقدر برای پیشرفت آنها تلاش کنید. آنها از بازیکنان بهتر، یاد نمی گیرند و یا تلاششان را بیشتر نمی کنند. تقویت پست آنها با بازیکنان کناری، ممکن است به قیمت ضعف سایر پست ها باشد و نمی توان همیشه تعویض را برای او گذاشت. این باعث می شود تنها یک گزینه پیش روی شما بماند.
هر بازیکنی، دیر یا زود باشگاه را ترک خواهد کرد. ممکن است به خاطر پول، جاه طلبی، سن و سال، توانایی و یا به طور ساده تغییر سناریوی باشگاه باشد. معمولا در باشگاه چنین تصمیمی تنها بر عهده یک نفر است: مربی. این کار ریسک های خودش را دارد. مربی باید بداند که هر کاری لازم بوده، برای پیشرفت بازیکن انجام داده تا بدترین بازیکن نباشد. شاید مربی بخواهد با پول فروش بازیکن، یک بازیکن بهتر خریداری کند. اما فارغ از آنکه حق با مربی باشد یا نه، باید به باشگاه ثابت کند که فروش بازیکن، تصمیم درستی است. باشگاه باید به مربی اعتماد داشته باشد.
هشت ماه پس از آن شب بد مگرلیشویلی، باشگاه ویتسه او را برای فروش گذاشت. البته او بعد از جدایی مربی از باشگاه جدا شد.
هفته آینده در مورد ژوزه مورینیو و ویژگی هایش صحبت خواهیم کرد.