اختصاصی طرفداری - در زندگی نامه این نابغه سوئدی به جایی رسیدیم که او بالاخره به خواسته اش می رسد و به بارسلونای اسپانیا می پیوندد.
رفتم پیش ویرا و گفتم: "من دارم میرم بارسا." تعجب کرد و گفت: "نه بابا. واقعا؟" گفتم آره همین طوره. پرسید رقم انتقال چقدر بوده. من نمی دونستم. به نظر ویرا من خیلی گرون بودم و همین نکته باعث میشد تردید کنم. آیا واقعا همه چی تموم شده؟ خیلی زود مینو زنگ زد و کم کم تکه های پازل کنار هم قرار گرفتن. موراتی به طرز شگفت انگیزی همکاری کرده تا این انتقال نهایی بشه. فقط یه شرط داشته. موراتی می خواسته حال میلان رو بگیره و منو با قیمتی بیشتر از چیزی که میلان با فروش کاکا گیرش اومد بفروشه. یعنی داریم در مورد دومین بازیکن گران قیمت تاریخ فوتبال حرف می زنیم. لاپورتا هم مشکلی با این پیشنهاد نداشته. اونا خیلی زود به توافق رسیدن.
واقعا هضم کردن اون رقم ها کار ساده ای برا من نبود. پولی که برای انتقال من تو آژاکس پرداخت شده بود 85میلیون کرونور بود. حالا داشتیم در مورد 700 میلیون کرونور سوئد حرف می زدیم. اینتر 46میلیون یورو از بارسا می گرفت و درضمن بارسا قرار بود اتوئو رو هم به اینتر بده. اتوئو یه بازیکن معمولی نبود. فصل قبل 30 گل برای بارسا زده بود. یکی از بهترین گلزنان تاریخ باشگاه بارسلونا بود. میشد گفت 20 میلیون یورو قیمت داره. یعنی درواقع بارسا برای انتقال من 66میلیون یورو هزینه کرد که این رقم یک میلیون بیشتر از پولیه که میلان بابت ترانسفر کاکا به رئال مادرید گیرش اومده. وقتی قضیه علنی شد همه شوکه شدن. سروصدای زیادی به پا شد. من اصلا چنین چیزی ندیده بودم.
دمای هوا 40 درجه بود و داشتیم می مردیم از گرما. همه خبرنگارا دنبال من بودن و واقعا نمی تونستم درست فک کنم. به هرحال باید منتظر نهایی شدن انتقال می موندم. تو اون روزا یه بازی دوستانه با یه تیم مکزیکی داشتیم. منم پیراهن شماره ده رو برای اولین و آخرین بار پوشیدم. سال های من تو اینتر به پایان رسیده بود. وقتی من به این تیم اومدم اونا 17سال بود قهرمان لیگ نشده بودن. حالا ما سه فصل پیاپی قهرمان سری آ شده بودیم. در ضمن من جایزه بهترین گلزن سری آ رو هم به دست آورده بودم. به مورینیو نگاه کردم. مردی که بالاخره وادارش کردم واکنش نشون بده. متوجه بودم که ناراحته.
نمی خواست منو از دست بده. تو اون بازی تمرینی منو رو نیمکت گذاشت. درسته خیلی خوشحال بودم که دارم میرم بارسا ولی خوب از اینکه مورینیو رو ترک می کردم ناراحت بودم. این مرد واقعا خاصه. سال بعدش اونم از اینتر رفت و مربی رئال شد. موقعی که مورینیو رفت ماتراتزی خیلی ناراحت شد. ماتراتزی سرسخت ترین مدافع دنیاست. ولی وقتی برای آخرین بار مورینیو رو بغل کرد گریه ش گرفت. قشنگ می تونم درکش کنم. مورینیو استاد برانگیختن احساسات آدماست. یادمه روز بعد که تو هتل دیدمش به من گفت: "نمی تونی بری." گفتم "ببخشید ولی من باید از این فرصت استفاده کنم." ژوزه گفت "اگه تو بری منم میرم." خدای من! چی میشه گفت؟ خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. گفتم "ممنون تو خیلی چیزا به من یاد دادی." اونم تشکر کرد و رفت.
ژوزه مث منه. مغروره و می خواد به هر قیمتی شده به پیروزی برسه. تو آخرین صحبت مون گفت: "هی ایبرا. تو میری بارسا که قهرمان لیگ قهرمانان بشی. درسته؟" گفتم "آره شاید." ژوزه ادامه داد "ولی ما قراره اون جام رو به دست بیاریم. اینو فراموش نکن. ما قهرمان میشیم." بعد خداحافظی کردیم.
من به کپنهاگن رفتم و برگشتم خونه مون. پیش هلنا و بچه ها بودم. می خواستم فرصتی بشه که همه چیز رو براشون تعریف کنم. ولی خونه ما محاصره شده بود. خبرنگارا و هوادارا پشت در خونه می خوابیدن. زنگ درو می زدن فریاد می زدن ترانه می خوندن. یه عده هم پرچم بارسا رو تکون می دادن. وضعیت دیوانه واری بود. همه افراد خانواده نگران بودن. مادرم، پدرم، سانلا، ککی. هیچکس جرات نمی کرد بره بیرون. از طرف دیگه دستم درد می کرد ولی من بهش اهمیتی نمی دادم.
انتقال دچار مشکل شد. جزئیات قرارداد فاش شد و اتوئو پول بیشتری می خواست. هلنا و من هم داشتیم به این فک می کردیم که کجا باید زندگی کنیم. بنابراین هیچ فرصتی نبود که من آروم بشینم و به همه این چیزا فک کنم. بعد دو روز من رفتم بارسلونا. اون روزا من با هواپیماهای شخصی و اختصاصی سفر می کردم. تو پروازهای عادی قضیه برا من خیلی سخت میشه. همه می خوان با من حرف بزنن و هم تو فرودگاه هم تو خود هواپیما، بی نظمی پیش میاد.
ولی این بار با هواپیمای عادی سفر می کردم. می دونین که رئال و بارسا دشمنی دیرینه ای با هم دارن. دو رقیب پولدار که منازعات سیاسی زیادی با هم داشتن. کاتالونیا همیشه با دولت مرکزی اسپانیا مشکل داشته. درضمن این دو تیم فلسفه های کاملا متفاوتی دارن. بارسایی ها به من گفتن که "اینجا ما خودمون رو نمی گیریم. جزئی از مردم هستیم. ما مث رئال نیستیم. با هواپیماهای معمولی سفر می کنیم." به نظر منطقی می اومد. منم با هواپیمای Spainair رفتم و رسیدم بارسلونا. اونجا بود که فهمیدم اصل قضیه چیه.
یه هرج و مرج بزرگ. صدها طرفدار و خبرنگار منتظر رسیدن من بودن. روزنامه ها کلی مطلب در مورد من نوشته بودن. مردم از ایبرامانیا حرف می زدن. من با رقم بالایی به بارسا رفته بودم و توجه و استقبالی از من شد که تو بارسا بی نظیر بود. عصر همون روز باید به هوادارا معرفی می شدم. تو ورزشگاه نیوکمپ. این یه سنت تو بارساست. وقتی رونالدینیو در سال 2003 به بارسا اومد 30هزار نفر برای مراسم معارفه رفتن. همین تعداد طرفدار هم برای معارفه آنری رفتن. اما حالا! تعداد طرفدارا حداقل دو برابر این رقم بود. صادقانه بگم انتظارش رو نداشتم و شوکه شدم. منو از در پشتی فرودگاه بیرون بردن و سوار یه ماشین امنیتی شدیم.
اول قرار بود کنفرانس مطبوعاتی برگزار بشه. چند صد خبرنگار خودشون رو به اونجا رسونده بودن. فضایی برا نفس کشیدن نبود و همه بی قرار بودن که چرا این نمیاد. اتوئو همچنان داشت قضیه رو دچار مشکل می کرد. برا همین ما منتظر بودیم که اینتر اوکی نهایی رو اعلام کنه. زمان داشت می گذشت و اونایی که منتظر شروع کنفرانس بودن دیگه صداشون دراومده بود. ما هم صدای اعتراض رو می شنیدیم. من، مینو، لاپورتا و بقیه مدیرای بارسا تو پشت صحنه نشسته بودیم و منتظر بودیم. معلوم نبود تا کی باید منتظر باشیم.
مینو گفت: "دیگه بسه. ما تایید نهایی رو می خوایم؟ ولش کنین." همه رو متقاعد کرد بریم روی صحنه. من تو عمرم این همه خبرنگار رو ندیده بودم. به سوالات شون جواب دادم و صدای تماشاگرا رو هم می شنیدم. همه چیز دیوانه وار بود. من رفتم و پیراهن بارسلونا رو پوشیدم. شماره 9 رو به من داده بودن. همون پیراهنی که وقتی رونالدو اینجا بود می پوشید. همه چیز داشت احساساتی می شد. استادیوم به نقطه جوش رسیده بود. 60 یا 70 هزار نفر تو ورزشگاه منتظر من بودن. چندتا نفس عمیق کشیدم و رفتم. اصلا نمی تونم اون روز و اون احساس رو توصیف کنم.
با یه توپ تو دستم رفتم روی سنی که تو زمین آماده کرده بودن و جمعیت فریاد کشیدن. همه اسم منو فریاد می زدن. یکی هم اونجا بود که هی می گفت به جمعیت بگم ویسکا بارسا. منم همین کارو کردم. بعد چندتا حرکت با توپ و سروصدای جمعیت بیشتر از قبل شد. بعد لوگوی باشگاه رو بوسیدم. در مورد این حرکت من مزخرفات زیادی گفته شد. مثلا اینکه تازه اینتر رو ترک کرده و چطور می تونه لوگوی بارسا رو ببوسه؟ به طرفدارای قدیمیش اهمیت نمیده؟ حتی تو کمدی های تلویزیونی هم این مساله مطرح شد. ولی خوب اونجا خبرنگارا همش به من می گفتن لوگو رو ببوسم و منم مث یه پسربچه به حرف شون گوش کردم. تمام تنم می لرزید. رفتم رختکن که آروم بشم.
بعد مینو رو نگاه کردم. تو این جور موقعیت ها رایولا همیشه پیش منه. با هم رفتیم تو رختکن و اسم های روی دیوار رو خوندیم: مسی، ژاوی، اینیستا، آنری و مکسول. بعد اسم خودم رو دیدم. از همین حالا نوشته شده بود. دوباره مینو رو نگاه کردم. مشخص بود اونم تحت تاثیر قرار گرفته. کل ماجرا بزرگتر و باشکوه تر از چیزی بود که تصورش رو می کردیم. یه اس ام اس به دستم رسید. ویرا بود. نوشته بود "لذت ببر! هر بازیکنی چنین فرصتی نداره." وقتی یکی مث ویرا اینو بهتون میگه می دونین که دستاورد بزرگی داشتین و ماجرا خیلی مهمه.