اختصاصی طرفداری - در زندگی نامه این نابغه سوئدی به جایی رسیدیم که او مصمم است به بارسلونا برود اما اتفاقاتی افتاده که کم کم ناامید می شود و احساس می کند باید در اینتر بماند.
در روز سوم ژوئن، کاکا به رئال مادرید رفت. 65میلیون یورو برای این انتقال خرج شد. بعد از کاکا، کریستیانو رونالدو هم به قیمت 100میلیون به رئال مادرید فروخته شد. این رقم ها نشون داد که من در چه سطحی هستم و نبض بازار دست کیه. بنابراین من رفتم پیش موراتی. خونسرد بود. خیلی باتجربه بود و شرایط بازار رو می دونست. گفتم "این سال ها فوق العاده بودن و خوشحالم که موندم. برام مهم نیس منچستریونایتد، آرسنال یا هر تیم دیگه ای پیشنهاد میده یا نه. اما اگر بارسا منو خواست...". گفت "خوب؟". ادامه دادم: "در این صورت ازت می خوام حداقل باهاشون حرف بزنی. نمیگم منو به هر قیمتی که خواستن بفروش. طبیعتا این تصمیم توئه. ولی قول بده که باهاشون مذاکره کنی." نگاه معناداری به من کرد. می دونست که قراره پول زیادی گیرش بیاد. هرچند نمی خواست اجازه بده من برم. جواب داد: "باشه قول میدم."
ما به کمپ تمرینی لس آنجلس رفتیم. پیش فصل شروع شده بود. من با مکسول هم اتاقی بودم. درست مث قدیما. خسته بودیم و خبرنگارا هم از کنترل خارج شده بودن. اونا دور هتل رو محاصره کرده بودن. موضوع روز این بود که بارسا پول لازم برای خرید منو نداره. اونا می خواستن داوید ویا رو بگیرن. البته این به اون معنی نیس که رسانه ها همه چیزو می دونن. ولی تو اون هفته ها همه چیز زیر و رو شده بود. من ناامید شده بودم. همه چیز به بن بست رسیده بود و مکسول هم اصلا کمکم نمی کرد.
مکسول بهترین آدم روی زمینه ولی اون روزا منو گیج کرده بود. ما از روز اول دنبال ردپای همدیگه باشگاه عوض کرده بودیم. از آمستردام تا حالا. بازم تو یه موقعیت مشابه بودیم. هر دو می خواستیم بریم بارسلونا. ولی راه اون هموار بود و داشت به خواسته ش می رسید ولی در به روی من بسته می شد. اصلا نمی خوابید. دائم با تلفن حرف می زد. هی از بارسا صحبت می کرد. و همچنان هیچ خبری در مورد انتقال من نبود. داشتم دیوونه می شدم. از دست مینو عصبانی بودم. داره کار مکسول رو راه میندازه ولی برای من کاری نمی کنه. بهش زنگ زدم: "می تونی انتقال اونو درست کنی ولی برای من کاری نمی کنی؟" مینو هم جواب داد: "برو گم شو."
برعکس من، داستان انتقال مکسول کاملا مخفی بود و رسانه ها هیچ اطلاعی نداشتن. هیچکس باورش نمیشد اون بره بارسا. ولی یه روز تو رختکن به همه گفت: "من دارم میرم بارسا". همه تعجب کردن. اینتر مثل آژاکس نیست. بازیکنا اینجا موقعیت خوبی دارن ولی خوب بارسا هم قهرمان لیگ قهرمانان اروپا شده. بهترین تیم دنیا بودن. بعضیا حسادت کردن و مکسول هم کمی خجالت می کشید. بهش گفتم "وسایلت رو که جمع می کنی، استوک های منو هم بردار. منم باهات میام." همه خندیدن. انگار که بگن باشه شوخی جالبی بود! از نظر اونا من زیادی گرون بودم و چنین انتقالی ممکن نبود. مردم این طوری فک می کردن. همه داد زدن که "بشین سر جات تو جایی نمیری!". منم باهاشون شوخی کردم ولی صادقانه بگم خودم هم مطمئن نبودم می مونم یا نه.
می دونستم مینو هرکاری می تونه می کنه که من برم. تو همون روزا یه بازی دوستانه با چلسی داشتیم. جان تری روی پای من تکل زد. افتادم زمین و دستم درد گرفت ولی اهمیت ندادم. فکر من پیش بارسا بود. مدام با مینو صحبت می کردم. یه جوری دچار تب شده بودم. ولی به جای خبر خوب، یه خبر بد دیگه رسید.
خوان لاپورتا رئیس بارسا بود. تو دوران اون بود که بارسا دوباره شروع کرده بود به گردوخاک کردن تو اروپا. شنیده بودم با یه جت شخصی رفته میلان و با برانکا و موراتی شام خورده. خیلی امیدوار شده بودم. ولی چیزی نشد. موراتی قبل از اینکه لاپورتا چیزی بگه بهش گفته بود: "اگه برای زلاتان اومدین می تونین برگردین خونه. اون فروشی نیست."
وقتی اینو شنیدم خیلی ناراحت شدم. به من قول داده بودن. زنگ زدم به برانکا و قضیه رو پرسیدم. هیچ مسئولیتی قبول نکرد. گفت اصلا اون جلسه در مورد من نبوده. می دونستم این دروغه. احساس می کردم بهم خیانت شده. از طرف دیگه می دونستم این یه بازیه. وقتی میگی فروشی نیست در واقع می خوای بگی خیلی گرونه. ولی نمی دونستم قراره چه اتفاقی بیفته. خبرنگارا هم ول کن من نبودن.
همش می پرسیدن میرم بارسا یا نه. من جوابی نداشتم. حتی مینو هم کم کم داشت ناامید میشد: "بارسا مشتاقه ولی اونا نمی تونن تو رو بخرن." لس آنجلس هم شلوغ و گرم بود. اتفاقاتی افتاد که نشون داد من می مونم. قرار بود فصل بعد شماره 10 اینتر رو بپوشم. دقیقا همون شماره ای که رونالدو یه زمانی تو اینتر پوشیده بود. جریاناتی بود که نشون می داد من می مونم. همه چیز پر از ابهام بود.
خبر رسید لاپورتا و بگریستین (مدیر ورزشی بارسا) دوباره سوار هواپیمای شخصی شون شدن. این قضیه ربطی به من نداشت. اونا می خواستن دیمیترو چگرینسکی، یکی از کلیدی ترین بازیکنای شاختار دونتسک رو بگیرن. اون سال قهرمان جام یوفا شده بودن و همه رو متحیر کرده بودن. ولی خوب همه چیز این نبود. مینو این چیزا رو خوب می دونه. اخیرا با موراتی جلسه داشت و احساس می کرد اتفاقات مثبتی داره می افته. بنابراین مینو زنگ زد به بگریستین که کنار لاپورتا بود. اونا داشتن برمی گشتن بارسلونا. مینو گفت: "شما باید بیاین میلان. چون می دونم موراتی الان تو خونه نشسته و اگه برین سراغش می تونین قضیه انتقال زلاتان رو به نتیجه برسونین." اونم جواب داد: "باشه یه لحظه صبر کنین باید با لاپورتا حرف بزنم."
موراتی هیچ قولی نداده بود و خبر نداشت قراره اونا به دیدنش برن. ولی همه چیز داشت سریع اتفاق می افتاد. بگریستین زنگ زد و خبر داد دارن میان میلان. مینو به من خبر داد. به موراتی هم گفتن که مدیرای بارسا دارن به دیدنش میرن. اونم قبول شون کرد و علی رغم اینکه وقت قبلی نگرفته بودن ردشون نکرد. من باید هرکاری از دستم برمی اومد انجام می دادم.
به برانکا پیام دادم: "می دونم مدیرای بارسا دارن میان با شما حرف بزنن. به من قول دادین که باهاشون مذاکره کنین. شما می دونین که من می خوام برم بارسا. خرابش نکنین. منم کاری نمی کنم که کار شما خراب بشه." هیچ جوابی نیومد. این یه بازی بود. ولی حس می کردم قضیه داره جدی میشه. نمی دونستم در مورد چی حرف می زنن. می دونستم کی این دیدار برگزار میشه. فک می کردم طولانی بشه ولی بعد 25دقیقه مینو زنگ زد. من هیجان زده شده بودم و دهنم خشک شده بود.
گفت "همه چیز درست شد." گفتم "یعنی چی؟" جواب داد "داری میری بارسا. چمدونت رو آماده کن." گفتم "نباید سر این چیزا شوخی کنی." مینو هم جواب داد: "شوخی نمی کنم. حالا وقتش نیست حرف بزنیم."
گوشی رو قطع کرد و من هنوز مطمئن نبودم. من تو هتل بودم و نمی دونستم باید چی کار کنم. رفتم تو کوریدور. باید با یکی حرف می زدم. ویرا اونجا بود و آدمیه که میشه بهش اعتماد کرد.