طرفداری - طرفداری- بازی اعداد اثر کریس اندرسون و دیوید سالی، نام کتاب متفاوتی است که در مجموعه طرفداری، تصمیم گرفتیم ترجمه آن را به صورت هفتگی برای شما ترجمه کنیم. 15 قسمت قبلی را اینجا ببینید.
هفته گذشته گفتیم که ویگانِ روبرتو مارتینز با همه تیم ها متفاوت بود و موفق نشان داد اما اگر تیمتان ضعیف تر از حریف است، باید چکار کنید؟ راز مارتینز چه بود؟
هوش فوتبالی
مانند هر انقلاب دیگر، اطلاعات، مهم ترین بخش کارهای روبرتو مارتینز بود. هیچ شورشی، قبل از جمع آوری اطلاعات، بر نمی خیزد. باید ابتدا قدرت نیروهای خود و نقطه ضعف رژیم حاکم را بداند. همین اصول در فوتبال هم حکم فرماست.
این هوش فوتبالی، دو نوع دارد: اول اطلاعات است. مربیان همیشه به روش های سنتی، به جمع آوری اطلاعات می پردازند. روش هایی مانند جستجو برای استعدادها، صحبت با مربیان دیگر، دیدن تمرین بازیکنان و خواندن اخبار. بیشتر این اطلاعات، ذهنی و درونی هستند اما مربیان باید همچنین اطلاعات بیرونی نیز به دست آورند. بدین ترتیب آمار و ارقام جلو می آیند. در این زمینه هیچ چیزی مفید تر از داده ها نیست. حالا هر مربی، فارغ از آنکه از آن استفاده می کند یا خیر، یک یا دو آنالیزور داده های آماری دارد. با کمک آنها بازی های قبلی را بررسی می کند و برای نبردهای آتی آماده می شود.
دیگران حتی وسواسی تر هستند: روبرتو مارتینز تنها مربی نیست که به داده های آماری دسترسی دارد. به لطف شرکت هایی مانند اوپتا اسپورت، آمسیکو/پروزونه و استیت دی ان ای، روبرتو مارتینز و تمام مربیان دیگر می توانند از جزئیات عملکرد تیمشان مانند شوت، پاس، تکل، قطع توپ و خیلی چیزهای دیگر مطلع شوند و آنالیز کنند. با این حال، داشتن این آمارها، هم معنی با دانستن معنی آنها نیست.
می توانید یک مدل برای همکاری هر بازیکن مشخص کنید. برای مثال میزان پاس ها در یک سوم دفاعی حریف را بررسی کنید اما این ها کافی نیست. جزئیات متعددی وجود دارند که اهمیت فراوانی دارند. این مشکل بزرگ روبرتو مارتینز و مربیان دیگر است. داده ها و آمار در مورد تیم شما و تیم حریف فراوان است و آنها را در دست دارید اما از کجا بفهمید که کدامیک از آنها مهم هستند؟ اینجاست که دومین بخش هوش فوتبالی جلو می آید: استنتاج.
فوتبال در پذیرش نقش آمار در ابتدا آهسته پیش می رفت اما حالا هر گوشه از زمین و هر بخش کوچک، شامل داده ها و آمار می شود. آمار عملکرد بازیکنان، یکی از پرکاربردترین آمارها برای مربیان است. قبل از هر چیزی، مربیان در استفاده از آمار و استنباط از آن، باید این نکته را بدانند که در فوتبال هیچ روشی از تمام روش ها بهتر نیست. گل زدن بیشتر بهتر از گل زدن کمتر و گل خوردن کمتر بهتر از گل زدن بیشتر است اما بالاتر از همه این ها، هیچ پاسخ آسانی برای حل مسائل فوتبالی نیست.
مربیان موفق مانند روبرتو مارتینز، این مساله را درک کرده اند و تلاش می کنند تا از اطلاعات در دسترس خود استفاده کنند و استراتژی های خاصی را در لحظات بخصوص بازی در نظر بگیرند. این استراتژی ها می تواند توپ بلند یا ضد حمله باشد. همانطور که جانلوکا ویالی و گابریله مارکوتی توضیح می دهند:
اتخاذ استراتژِی در تیم، برای آن است که نقطه قوت خود را به حداکثر و نقطه ضعف خود را به حداقل برسانید. مساله ساده است: باید نسبت به حریفتان برتری داشته باشید و هزاران سال دیگر نیز همین خواهد بود.
تاکتیک با استراتژی فرق دارد. استراتژی یعنی برنامه ای که برای آن فصلتان دارید. تاکتیک کاری است که برای هر بازی انجام می دهید. برای دستیابی به هدف استراتژی خود، باید تاکتیک های درستی را انتخاب کنید و تاکتیک شما در هر بازی باید مناسب تیم خودتان و همچنین تیم حریف باشد.
ضربه چهارم در فوتبال امریکایی
عجیب است که دو میدان مهم زندگی (جنگ و فوتبال) شباهت های جالبی دارند. در جنگ زمانی که دو طرف ضعیف و قوی مقابل هم ظاهر می شوند، طرف ضعیف تر باید در فکر یک استراتژی پیش بینی نشده، باشد. همچنین طرف ضعیف تر باید سخت تر از طرف قوی تر تلاش کند. بدون شک ویگانِ روبرتو مارتینز هم همینطور بود.
روبرتو مارتینز، در ویگان سعی می کرد با هوش بالایش، ارزش های ترکیب تیمش را بیرون بکشد. این ها مردانی هستند که در طول تاریخ، چهره فوتبال را تغییر داده اند. آنها با خرد و دانایی سعی در اختراع روش های جدید و کارآمد داشته اند.
بعد، اغلب اوقات، این ابداعات توسط تیم هایی که روند پیروزی ندارند، اتخاذ می شود و ادامه داده می شود. تیم قوی تر نیازی به ابداع و اختراع ندارد. ضعیف تر است که یا باید راهی پیدا کند و یا بمیرد. پس این مسئولیت بر دوش مربیان این تیم های ضعیف تر است تا نوآوری انجام دهند تا یک برتری برای خود پیدا کنند. اگر نتوانند این کار را انجام دهند، شغلشان را از دست می دهند.
همین مربیان هستند که به ما نوآوری های تاریخ فوتبال را هدیه داده اند: سیستم بازی W-M که توسط هربرت چاپمن، مربی سال های دور توپچی ها پس از شکست 7-0 آرسنال مقابل نیوکاسل پدید آمد و سیستم ها و استراتژی های دیگری مانند کاتاناچیو، یارگیری منطقه ای و بازی با استفاده از توپ های بلند و مستقیم. همه این ها اختراع شدند تا عادت ها و اتفاق های معمول را بر هم بزنند و حریف را سورپرایز کنند. دانستن بیشتر و بهتر، دانستن یک چیز جدید و متفاوت می تواند باعث شود تیم های ضعیف تر پیروز شوند و یا از شکست بگریزند. در کنار استعداد و تلاش سخت، نوآوری و هوش مسائل کلیدی برای موفقیت هستند.
در صورتی که تیم های ضعیف تر، راه و روش تیم های بزرگ تر را تقلید کنند، راهی جز شکست نخواهند داشت. تیم های قوی تر، این سیستم ها را طراحی کرده اند زیرا اگر بازی با سیستم آنها انجام شود، پیروز می شوند. اگر تیم ضعیف تر وارد همان بازی تیم قوی تر شود، شکستش قطعی است. تیم ضعیف تر در صورتی که به روش معمول تیم قوی تر بازی کند، بخاطر شکست، مورد انتقاد قرار نمی گیرد، برعکس، روش آنها مورد ستایش از سوی تیم قوی تر واقع می شود.
بازی با یک سبک نوین و نوآوری، چیزی است که برای همه در دسترس است و نه تنها برای تیم های ضعیف تر. اما اگر شما با شیوه ای که مورد قبول عموم است، بازی نکنید، مورد اقبال عموم هم قرار نخواهد گرفت. مثالی از فوتبال امریکایی می آوریم.
کوین کلی مربی تیم آکادمی پولاسکی بود و به شدت موفق بود اما تیم های دیگر و هوادارانشان، روش کار او را نمی پسندیدند. کلی دریافته بود که بازی به روشی که معمول است، باعث می شود تیم های قوی تر همیشه پیروز شوند اما عجیب است که باز هم تیم ها به همان روش بازی می کنند.
در هر موقعیتی در فوتبال امریکایی، هر تیم چهار تلاش انجام می دهد تا توپ را به جایی که می خواهد برساند. اگر 10 یارد پیشروی کنند، می توانند چهار تلاش دیگر داشته باشند. اگر پس از سه ضربه، تیم نتوانسته بود 10 یارد را طی کند، تصمیم می گیرد که ادامه دهد یا توپ را بلند دور کند و مالکیت توپ را از دست بدهد و حداقل خطر را از زمین خودی دور کند.
راه و روش معمول در فوتبال امریکایی این است که اگر تیم ها در چنین شرایطی قرار گرفتند، در ضربه چهارم توپ را دور کنند تا خطر روی دروازه شان به وجود نیاید. اگر به اندازه کافی به آخر زمین حریف نزدیک شده باشند، برای کسب امتیاز تلاش می کنند. البته پرتاب از راه دور، حتی اگر به امتیاز ختم شود، سه امتیاز دارد اما حمل توپ همراه با بازیکن، شش امتیاز دارد.
در سال 2006، دیوید رومر از دانشگاه کالیفرنیا در برکلی تلاش کرد تا بفهمد بازی با چنین روشی منطقی است یا خیر. او دریافت که گلزنی از زمین خودی، احتمال بسیار کمی دارد اما اکثر تیم ها این کار را انجام می دهند. رومر به طور خاص نمی خواست فوتبال را بفهمد و بیشتر برای اقتصاد شرکت ها با استفاده از فوتبال تحقیق می کرد. در نهایت او ثابت کرد که اگر تیم ها ترجیح دهند که ضربه چهارم را در بازی ادامه دهند، درصد موفقیت بیشتر از پرتاب توپ برای امتیازگیری است اما اکثر تیم ها توپ را برای امتیازگیری پرتاب می کنند.
کوین کلی در تیمش، به بازیکنانش می گفت که توپ را پرتاب نکنند و تلاش چهارم را هم برای طی مسیر 10 یاردی انجام دهند. کاری که در سنت و رسم فوتبال امریکایی نبود. دیوید ویتلی، نویسنده امریکایی فوتبال در این باره نوشت:
در ابتدا مردم فکر می کردند او عقلش را از دست داده و او را "احمق" خطاب می کردند. زمانی که تیم او تلاش چهارم را هم انجام می داد، همه فریاد می زدند و از او انتقاد می کردند اما نتایج چیزی دیگری را نشان می داد. آکادمی پولاسکی که تنها 350 دانش آموز داشت، دو قهرمانی به دست آورد. تیم آنها در تمام فصل بی شکست بود.
سرپیچی از سنت ها، برای کلی و تیمش کاملا جواب داده بود اما زمانی که مربیان حرفه ای همین کار را تکرار می کردند، هواداران انتقاد شدیدی انجام می دادند. شاید انجام این کار برای یک تیم دیگر در یک بازی، جواب ندهد اما آن تیم می تواند مطمئن باشد که کار درست را انجام داده است. فقط مساله این است که آن بار، این کار درست در نیامده اما اگر اغلب اوقات کار درست را انجام دهید، شانس با شما خواهد بود.
خودتان را بشناسید، دشمنتان را بشناسید
همیشه زمانی که در ورزش یک کار غیرمتعارف و خلاف عُرف انجام دهید و شکست بخورید، دفاع از عملکرد شما در مقابل عموم سخت است. در صورتی که با روش مورد استقبال عموم بازی کنید و شکست بخورید، شکست شما قابل قبول است. مثلا اگر یک مربی، زمانی که قرار است یک ضربه آزاد روی دروازه تیمش ارسال شود، با سیستم یارگیری سنتی نفر به نفر کار کند و گل بخورد، قابل قبول خواهد بود و کسی از او انتقاد نمی کند تا آنکه بخواهد از یارگیری منطقه ای جدید استفاده کند. انجام یک کار مطابق خواست عموم، ممکن است امنیت شغلی به مربی بدهد اما آمار می توانند به مربی کمک کنند تا کار درست را انجام دهد و با وجود آنکه بداند امنیت شغلی اش در خطر است، جاه طلب باشد.
هواداران، مربیان و بازیکنان باید بدانند، روشی که همیشه توسط اکثر قریب به اتفاق تیم ها مورد استفاده قرار می گیرد، لزوما روش درستی نیست. مربیانی که پیشرفت می کنند، آنهایی هستند که این مساله را به خوبی می دانند و ریسک آن را به جان می خرند. آمار و داده ها باعث می شود تیم خود را بهتر بشناسید و همچنین کمک می کند تا دشمنتان را نیز بشناسید.
می دانیم که هیچ فرمول قطعی برای پیروزی در فوتبال وجود ندارد. هر تیمی باید رویکردش را در هر هفته تغییر دهد زیرا مربی باید تیم خودش و تیم حریف را کاملا بشناسد. باید از تمام منابعی که در اختیار دارد استفاده کند تا در حد ممکن، نسبت به حریف برتری پیدا کند. داده ها به مربیان کمک می کنند تا در تیمشان نوآوری داشته باشند.
این ایده که خودتان و دشمنتان را بشناسید، در فوتبال چیز تازه ای نیست. در چین باستان، این فلسفه کاملا مورد قبول عموم بود.
لوئیز فیلیپه اسکولاری، فیل بزرگ، و خیلی دیگر از مربیان دیگر، پیرو نظریات سون تزو، در هنرش برای جنگیدن هستند. سون تزو یک ایده پرداز جنگ در 6 قرن پیش از میلاد مسیح در چین بود. قبل از جام جهانی 2002، اسکولاری مدلی از کارش را برای تک تک بازیکنان کپی کرد. کسی نمی داند رونالدینیو آنها را مطالعه کرد یا خیر اما اسکولاری به سختی به کارش اعتقاد داشت. یک بار گفت:
پس گفته می شود که اگر حریف و خودتان را خوب بشناسید، می توانید 100 نبرد بدون شکست داشته باشید (سون تزو).
استفاده از داده ها باعث شناخت مربیان از تیم می شود. مثلا دریافتن تعداد میانگین شوت تیم روی چارچوب حریف، توان هجومی تیم را نشان می دهد اما این اعداد شرایط این شوت ها و کیفیت آن را نشان نمی دهند. این دو مقوله می تواند به دلایل مختلفی، متفاوت باشند و به کیفیت بازیکن شوتزن مربوط می شود. پیدا کردن چنین داده ای، مستلزم درک بهتری است.
آنالیز می تواند اطلاعات مفیدی را در اختیار بگذارد تا بدانیم چه عملی در زمین، باعث چه نتیجه ای می شود. توپ های بلند، شانس های بیشتری نسبت به سانتر پدید می آورند؟ دریبل کردن در زمین خودی می تواند آسیب رسان باشد یا در زمین حریف؟ آیا 4-4-2 موثر تر از 4-3-3 است و تحت چه شرایطی و مقابل چه حریفی؟ این ها باعث می شوند اطلاعات خوبی در مورد تیممان داشته باشیم. چه درکی از خودمان داشته باشیم و چه رویکردی در مقابل حریف داشته باشیم.
کاری که اعداد نمی توانند انجام دهند، این است که به مربی بگویند چه استراتژی یا تاکتیکی پیاده کند تا موفق شود. اعداد نمی توانند به مربی بگویند که تیمش مالکانه بازی کند و یا بر پایه ضدحمله کار کند یا به روبرتو مارتینز بگویند که روی ضربات آزاد و شوت های از راه دور، حساب ویژه ای باز کند. اعداد، حقیقت را در خود دارند اما نمی توانند دستور العمل بدهند.
داده ها نمی توانند کار مربیان را انجام دهند. اعداد نمی خواهند فوتبال را ماشینی و مکانیزه کنند بلکه تنها به مربیان این امکان را می دهند که یک تیم موفق را درست کنند و اینکه مربی دید کاملا واضحی به اتفاقات در زمین داشته باشد.
هفته آینده در مورد اصول ساختن یک تیم و اداره آن صحبت می کنیم.