اختصاصی طرفداری - در زندگی نامه این نابغه سوئدی به جایی رسیدیم که او در برابر منچستر یونایتد قرار می گیرد. زلاتان می خواهد قهرمان لیگ قهرمانان اروپا شود. مهم نیست با پیراهن چه تیمی این دستاورد به دست می آید.
تو روزایی که مورینیو سرمربی اینتر بود، یه روز با آتالانتا بازی داشتیم. قرار بود روز بعدش من جایزه های بهترین بازیکن خارجی سری آ و بهترین بازیکن سری آ رو دریافت کنم. نیمه اول تموم شد و 2-0 عقب بودیم. من تو بازی کاملا محو بودم. مورینیو تو رختکن اومد پیش من و گفت: "فردا قراره جایزه بگیری؟" گفتم آره. گفت "می دونی وقتی جایزه رو گرفتی باید چی کار کنی؟" پرسیدم چی؟ "گفت باید خجالت بکشی. صورتت سرخ بشه. اونجا باید بدونی که هیچی به دست نیاوردی. آدم نمی تونه جایزه ببره وقتی انقدر بد بازی می کنه. بهتره اون جایزه رو به مادرت یا کس دیگه ای که لیاقتش رو داره بدی." با خودم گفتم "باشه نشونش میدم. نشونش میدم که لیاقت اون جایزه رو دارم. فقط منتظر نیمه دوم باش. مهم نیس خون بالا بیارم یا نه. نشونش میدم."
این جور اتفاقا زیاد می افتاد و هر بار انگیزه منو بیشتر می کرد. استاد تغییر روحیه تیم بود. فقط یه چیز در مورد ژوزه ناراحتم می کرد اونم حالت صورتش وسط بازی بود. هر اتفاقی که می افتاد و هر گلی که می زدم صورتش مث یخ سرد بود. انگار هیچی نشده.
یه روز با بولونیا بازی داشتیم و دقیقه 24 آدریانو بازیکنای حریف رو دریبل کرد و از کنار خط طولی زمین به طرف دروازه حریف رفت. بعد توپو جوری سانتر کرد که نه میشه با پا شوت زد نه میشد با سر بهش ضربه زد. محوطه جریمه شلوغ بود ولی من با یه حرکت سریع توپو با پشت پا زدم و بیشتر شبیه یه حرکت از ورزش کاراته بود. توپ گل شد. گل فوق العاده ای بود. بعدا اون گل رو به عنوان بهترین گل سال انتخاب کردن. همه ورزشگاه منفجر شد و همه خوشحال بودن و فریاد می زدن و تشویقم می کردن. حتی موراتی که تو بخش ویژه جایگاه نشسته بود. ولی مورینیو همونجا وایساده بود و هیچ نشانه ای از شادی تو چهره ش نبود. واقعا نمی دونستم چه مرگشه. اگه با این گل خوشحال نمیشه دیگه باید چی کار کرد؟
من در این مورد با روی فاریا حرف زدم. اونم پرتغالیه. فاریا مربی بدنساز تیم بود و یه جورایی دست راست ژوزه به حساب می اومد. بهش گفتم "من گلایی تو این فصل زدم که حتی خودم هم نیم دونم چطور شد اون حرکات رو انجام دادم. ولی نمی دونم چرا مورینیو واکنشی نداره. نمی دونم چرا مث مجسمه کنار زمین وایمیسته؟" روی گفت: "بی خیال رفیق. مورینیو همینه. اون مث ما واکنش نشون نمیده." ولی من دست بردار نبودم. من به هرحال باید یه راه پیدا می کردم که این مرد رو به وجد بیارم.
من دلبستگی خاصی به لیگ قهرمانان اروپا داشتم. فصل شروع شده بود و وضعیت زانوی من خوب بود. من پشت سر هم گلای خارق العاده می زدم. خیلی زود این احساس رو داشتیم که امسال هم قهرمانی لیگ مال ماست. ولی باید روراست باشیم: این دستاورد دیگه خیلی بزرگ به نظر نمی اومد. من 4بار قهرمان سری آ شده بودم و بهترین بازیکن فصل انتخاب شده بودم. به نظر لیگ قهرمانان مهم تر می اومد. همیشه این تورنومنت برای ما خاص بود و این بار تو دور اول باید با منچستریونایتد بازی می کردیم.
اونا یکی از بهترین تیمای اروپا رو در اختیار داشتن. سال قبل قهرمان لیگ قهرمانان شده بودن و بازیکنایی مث رونالدو، رونی، اسکولز، گیگز و ویدیچ داشتن. هیچ کدوم از اینا بازیکن تعیین کننده و اصلی منچستر نبودن. مسئله این بود که اونا اصلا تک ستاره نداشتن بلکه به معنای واقعی کلمه یه تیم بودن. هیچ بازیکنی بزرگتر از باشگاه نبود. هیچ مربی مث سر الکس فرگوسن این فلسفه رو انقدر خوب اجرا نکرده بود. همه می شناسنش. تو انگلیس مث خداست. در ضمن این مربی هیچ وقت ستاره هاش رو خسته نمی کنه و به صورت چرخشی ازشون استفاده می کنه.
فرگوسن از یه خانواده کارگر تو اسکاتلند وارد دنیا شد و سال 1986 به منچستر اومد. اون موقع ها زیاد وضعیت تیم خوب نبود. سال های پرافتخار خیلی دور به نظر می رسیدن. همه چیز به هم ریخته بود و بازیکنا عادت کرده بودن به خوش گذرونی و مست کردن برسن. ولی فرگوسن با همه اینا جنگید. همه رو مجبور کرد از دیسیپلین پیروی کنن. فرگوسن 21بار تیم رو قهرمان کرد و در سال 1999 لقب شوالیه رو دریافت کرد. اون سال منچستری ها قهرمان لیگ و جام حذفی و لیگ قهرمانان اروپا شدن. بنابراین میشه فهمید همچین آدمی چطور رقابتی می تونه با مورینیو داشته باشه.
مورینیو در مقابل فرگوسن و رونالدو در برابر زلاتان. در مورد ما و این بازی خیلی چیزا نوشته شد. ما دو چهره اصلی شرکت نایکی بودیم و تو یه فیلم تبلیغاتی هم با هم بازی کرده بودیم. تو فیلم با با حرکات تکنیکی و گل زدن با هم رقابت می کردیم. اریک کانتونا هم تو این فیلم بود. ولی من نمی شناختمش و تو فیلمبرداری هم همدیگه رو ندیدیم. من فک می کردم ما شانس پیروزی داریم و مورینیو هم خیلی خوب آماده مون کرده بود. ولی بازی رفت تو سن سیرو خوب نبود. بازی 0-0 شد و من نتونستم اصلا کاری انجام بدم. طبیعتا بعد بازی روزنامه های انگلیس کلی مزخرفات نوشتن. برا من مهم نبود. من می خواستم بازی برگشت رو ببریم.
حال و هوای اون بازی تو اولدترافورد خیلی خاص بود. ژوزه هم کت و شلوار و اورکت سیاه پوشیده بود. مث همیشه مصمم بود و اصلا رو نیمکت نمی نشست. مث یه ژنرال تو میدون جنگ بود. تماشاگرا کلی داد زدن که "بشین مورینیو". ولی اون داد می زد "برین جلو و به ایبرا کمک کنین." من خیلی تنها بودم. بازیکنای حریف مواظب من بودن. مث همیشه خیلیا رو من حساب کرده بودن. ما 4-5-1 بازی می کردیم و من تنها مهاجم بودم. فشار زیادی رو من بود که گل بزنم. من از این جور مسئولیت ها خوشم میاد.
ولی یونایتد بهتر بازی می کرد و من واقعا تنها مونده بودم. رایان گیگز توپو سانتر کرد و ویدیچ توپو گل کرد. این گل مث آب سرد روی سر ما ریخته شد. همه تماشاگرا و ایستادن و خوندن: "تو دیگه خاص نیستی ژوزه مورینیو".
بیشتر فشار تماشاگرا روی من و ژوزه بود. ما فقط یه گل لازم داشتیم. من شروع به درخشش کردم. وضعیت بهتر شد. بعد از نیم ساعت یه سانتر به من رسید وقتی تو باکس پنالتی حریف بودم. توپو با سر زدم. توپو به سمت خط دروازه زدم. توپ زمین خورد و از بالای تیر افقی بیرون رفت. من حس می کردم گل می زنیم. موقعیت هامون بیشتر شد. آدریانو هم یه ضربه والی زد که گل نشد. از اون طرف رونی توپو با دریبل جلو برد و سانتر کرد. رونالدو سر زد و بازی 2-0 شد. وضعیت افتضاح بود. زمان داشت از دست می رفت و ما کاری نمی کردیم. آخرای بازی همه با هم می خوندن: "خداحافظ مورینیو. دیگه تموم شد." من می خواستم یه کار مهم بکنم.
یادمه وقتی رفتیم تو رختکن مورینیو سعی کرد به ما روحیه بده. گفت حالا باید رو لیگ تمرکز کنیم. قبل بازی و بین دو نیمه مورینیو مث صخره سخته. بعد چندروز بازی رو خوب آنالیز می کنه و بعد میاد سراغ مون! این طوری دیگه اشتباهامون رو تکرار نمی کنیم. ولی خوب در چنین شرایطی لازم نبود کاری بکنه. ما به اندازه کافی ناراحت بودیم.
انگار همه مون می خواستیم آدم بکشیم. همون موقع بود که من یه انرژی فوق العاده درونم حس کردم برای رفتن. من همیشه آماده تغییرم. من وقتی بچه بودم هم بارها مدرسه و باشگاهم رو عوض کردم. یه جورایی معتاد این تغییرات شدم. و اون لحظه که تو رختکن نشسته بودم و پاهام رو تماشا می کردم من دچار شک شده بودم: من هیچ وقت با اینتر قهرمان لیگ قهرمانان اروپا نمیشم. فک می کردم تیم ما به اندازه کافی خوب نیس. تو مصاحبه بعد بازی سعی کردم سرنخ رو بدم به رسانه ها. شایدم بشه گفت کاملا صادقانه جواب دادم به جای اینکه با یه جواب کلیشه ای بگم ما حتما سال بعد قهرمان میشیم.
خبرنگار از من پرسید "اگه تو اینتر بمونی می تونی قهرمان لیگ قهرمانان بشی؟" منم گفتم "نمی دونم. باید دید چی میشه." مطمئنم که هوادارا همون موقع شک کردن. تازه شروع ماجرا بود. من با مینو صحبت کردم. "من می خوام برم. من می خوام برم به اسپانیا." دقیقا متوجه شد منظورم چیه. معلومه وقتی میگیم اسپانیا یعنی رئال مادرید یا بارسلونا. رئال وسوسه انگیز بود. اونا تیم قدرتمندی بودن با تاریخی غنی. بازیکنایی مث رونالدو، زیدان، فیگو، کارلوس و رائول داشتن. ولی کم کم به سمت بارسا تمایل پیدا کردم. اونا فوق العاده بازی می کردن و بازیکنایی مث مسی و ژاوی و اینیستا داشتن.