اختصاصی طرفداری - در زندگی نامه این نابغه سوئدی به جایی رسیدیم که او با مورینیو مواجه می شود. مربی که از همان روز اول (قبل از اینکه زلاتان را ببیند) این بازیکن را تحت تاثیر قرار می دهد.
هنوز هم مورینیو رو درست نمی شناختم. ولی خوب همون موقع معروف شده بود به آقای خاص. خیلی چیزا در موردش شنیده بودم. مخصوصا اینکه کنفرانس های مطبوعاتیش شبیه نمایشه و هرچی به فکرش بیاد رو به زبون میاره. فکر می کردم مثل کاپلو باشه. یک رهبر سرسخت. خوب این برای من خوبه. اما من تقریبا اشتباه می کردم. ژوزه پرتغالیه و دوس داره همه چیز اطراف اون شکل بگیره. هیچکس مث اون نمی تونه روی بازیکنا تاثیر بذاره. ولی این هم همه شخصیت مربیگری مورینیو نیست.
اون خیلی چیزا رو از بابی رابسون یاد گرفته. رابسون وقتی مربی تیم اسپورتینگ بود یه مترجم لازم داشت و مورینیو همون شخص بود. مورینیو به زبان های زیادی مسلط بود ولی رابسون فهمید این همه دانسته های ژوزه نیست. این مترجم جوون، ذهن پویایی داشت و خیلی راحت میشد در مورد ایده های مختلف باهاش بحث کرد. یه روز رابسون ازش خواست یه گزارش در مورد یکی از تیم های رقیب بنویسه. نمی دونم دقیقا انتظار داشت چی تحویل بگیره ولی گویا چیزی که مورینیو نوشته درجه یک بوده.
رابسون با کسی روبرو بود که هیچ وقت تو سطح اول فوتبال دنیا بازی نکرده بود اما بهترین نکات و ایده ها رو در مورد بازی فوتبال داشت. رابسون وقتی تیمش رو عوض کرد مورینیو رو هم با خودش برد. مورینیو هم به یاد گرفتن ادامه داد. البته این فقط محدود به تاکتیک های فوتبال و راه و رسم تمرین دادن نبود. اون خیلی چیزا در مورد روانشناسی فوتبال هم یاد گرفت. بعد مورینیو شد سرمربی پورتو. سال 2002. اون موقع خیلی ها نمی شناختنش و فک می کردن فقط یه مترجمه.
پورتو سال قبلش تو رتبه های میانی جدول قرار گرفته بود و تو سطح باشگاه های اروپایی اصلا مطرح نبود. ولی مورینیو همه چیز رو در مورد تیم های مقابل می دونست و آنالیز می کرد. من اصلا از این چیزا سر در نمیارم ولی این ویژگی برای پورتو خیلی جدید بود. اون عاشق ایده های مختلف در مورد تبدیل شرایط بازی و انتقال توپ از حالتی به حالت دیگه ست. مثلا وقتی حمله شکست خورده بازیکنا باید دوباره برای دفاع سازماندهی بشن.
تو این شرایط حتی ثانیه ها هم اهمیت دارن و حتی یه اشتباه کوچیک یا اجرای غلط تاکتیک می تونه سرنوشت ساز باشه. مورینیو بیشتر از هر کس دیگه ای تو این حوزه مطالعه کرده بود و بازیکناشو طوری تربیت کرده بود که سریع فکر کنن و شرایط رو آنالیز کنن. پورتو متخصص همین کار شد و اونا قهرمان لیگ پرتغال شدن و بعد به لیگ قهرمانان اروپا اومدن و در مقابل تیم های بزرگی مثل منچستریونایتد و رئال مادرید قرار گرفتن. تنها یه بازیکن از این تیما به اندازه کل بازیکنای پورتو درآمد داره. و در چنین شرایطی مورینیو با پورتو قهرمان لیگ قهرمانان اروپا شد.
همین موفقیت باعث شد مورینیو به شهرت زیادی تو دنیا برسه. این مربوط میشه به سال 2004. رومن آبراموویچ مالک پولدار باشگاه چلسی کلی ریخت و پاش کرده بود و مهم ترین تصمیمش استخدام مورینیو بود. ولی خوب اونجا انگلیسه و کسی ازش استقبال نکرد. ژوزه تو یکی از مصاحبه هاش گفت "من یه آدم معمولی نیستم که از ناکجاآباد اومده باشه. من با پورتو قهرمان لیگ قهرمانان شدم و خاص هستم." همین جوری شد که لقب آقای خاص بهش تعلق گرفت. همین جمله ش باعث شده توجه همه رو جلب کنه. وقتی دید ونگر یه جورایی با چلسی درگیر شده طوری درمورد این مربی حرف زد که انگار ونگر یه آدم فضوله! یکی که دائم نشسته تو خونه و زندگی مردم رو دید می زنه.
البته مورینیو فقط حرف نمی زد. وقتی به چلسی اومد این باشگاه هیچ وقت به قهرمانی لیگ برتر نرسیده بود. با ژوزه اونا دو سال پیاپی قهرمان لیگ شدن. حالا دیگه واقعا آقای خاص شده بود و به تیم ما اومده بود. به خاطر اخلاق خاصش احساس می کردم از همون اول کار درگیر بشیم. وقتی درگیر یورو بودم بهم گفتن قراره مورینیو بهم زنگ بزنه.
فقط می خواست باهام حرف بزنه. چیز خاصی نگفت. فقط اینکه خوشحاله می تونیم با هم کار کنیم. داشت ایتالیایی حرف می زد و من متوجه نمیشدم اون که هیچ وقت مربی یه تیم ایتالیایی نبوده پس چطور بهتر از من ایتالیایی حرف می زنه؟ می گفتن تو سه هفته ایتالیایی رو کامل یاد گرفته. بعد یهو شروع کرد به انگلیسی حرف زدن. کاملا مشخص بود که شخصیت خاصی داره. سوالایی که می کرد کاملا متفاوت بودن و بعد بازی با اسپانیا یه sms برام فرستاد.
برا من خیلی پیام میاد ولی خوب این از طرف ژوزه بود. نوشته بود خوب بازی کردم و بعد چندتا توصیه. به جرات میگم قبلا هیچ وقت همچین حسی نداشتم. یه مربی برا من sms فرستاده بود. من داشتم برا سوئد بازی می کردم که خوب ربطی به اینتر نداره. ولی خوب برای مورینیو مهم بود. بعد من بهش جواب دادم و این مکالمه ادامه پیدا کرد. واقعا حس جالبی بود که مربی جدید تیم منو تعقیب می کنه. به نظرم میرسید انقدرها هم که میگن سرسخت نیست.
طبیعتا انگیزه خاصی داشت.می خواست من بهش وفادار بمونم. منم از همون اول کار ازش خوشم اومد. ما همدیگه رو خوب می فهمیدیم. مشخص بود آدم سخت کوشیه. دوبرابر بقیه مربیا کار می کرد. مورینیو 24ساعت روز 7روز هفته با فوتبال زندگی می کنه. هیچ وقت مربی با این سطح از دانش و میل برای آنالیز ندیدم. اون همه چیزو در مورد تیمای رقیب می دونه. نه فقط چیزای عادی که همه مربیا می دونن. اون همه جزئیات رو در مورد همه رقبا می دونه. مثلا شماره کفش گلر سوم تیم حریف! از همون روز اول همه بازیکنای تیم فهمیدن که این مربی جدید می دونه چی کار داره می کنه.
خیلی عکس ازش دیده بودم. یه مرد شیک پوش و با اعتماد به نفس بالا. ولی وقتی از نزدیک دیدمش فرق می کرد. یه مرد قد کوتاه با هیکلی نحیف و شونه های افتاده. یه کاریزمای خاصی داشت. آدمو متقاعد می کرد همون کاری رو بکنه که میگه. می رفت سراغ کسایی که فک می کردن مصونیت دارن. اصلا حاشیه نمی رفت و مستقیم می رفت سراغ اصل مطلب. موقع حرف زدن به شدت سرد بود. خیلی صریح حرف می زد و وظایف رو مشخص می کرد. مسئله اصلا ترس نبود. چون مورینیو کاپلو نبود. ولی با همه بازیکنا یه رابطه خیلی قوی داشت. چون به همه sms و ایمیل میداد و همه رو از نزدیک تعقیب می کرد. در مورد موقعیت مون، جایگاه مون، شرایط بدنی مون، همسر و بچه هامون و ... همه چیزو می دونست.
اصلا داد نمی زد. بازیکنا ساکت به حرفاش گوش می دادن. سخت کار می کرد که ما از همه نظر آماده باشیم. مثل یه نمایش بود یا یه بازی روانشناختی. ویدیوی اشتباهات مون رو نشون مون میداد و می گفت: "نگاه کن. افتضاحه. اونا اصلا نمی تونن در حد تو باشن. اونا باید زیردست تو باشن. پایین تر از تو." و ما بهش حق می دادیم و شرمنده می شدیم. بعد ادامه میداد: "نمی خوام امروز هم تو رو این جوری ببینم. برو بیرون و مثل شیرهای گرسنه بازی کن. مثل جنگجوها." بعد ما داد می زدیم "حتما. هیچ چیز دیگه ای کافی نیست."
بعد حرفایی میزد و حرکاتی انجام می داد که انگیزه ما رو چندبرابر می کرد و آدرنالین تو خون مون جاری میشد. ما مثل حیوون های وحشی وارد زمین می شدیم. اون از همه چیزش برای تیم مایه میذاشت. به همین خاطر همه بازیکنا هم از همه چیزشون برای مورینیو مایه میذاشتن. البته همش حرفای حماسی و انگیزشی نبود. مورینیو می تونست خیلی راحت روحیه تو عوض کنه. مثلا می اومد تو رختکن با یه لحن خیلی سرد می گفت: "امروز هیچ کاری نکردین. زلاتان تو امروز صفر بودی. هیچ دستاوردی نداشتی." من این جور موقع ها داد نمی زدم. از خودم دفاع نمی کردم. نه به خاطر اینکه یه ترسو هستم یا احترام زیادی براش قائلم. چون می دونستم حق با اونه! برا مورینیو مهم نبود تو روزای قبل چه کردی. اون روز مهم بود. همون روز رو در نظر می گرفت.