طرفداری- برای من سری آ چیز دیگری ست. متمایز است از تمامی لیگ های دنیا. همان اندازه که سال هاست ابهت گذشته را ندارد همان اندازه هم سال هاست با وعده روزی برمی گردد میلیون ها نفر را اسیر کرده است. که برگردد و کرکره فوتبال تجاری را به پایین بکشد. که برگردد و نام شان در نیمه نهایی های لیگ قهرمانان اروپا بدرخشد. که الساندرو نستا هفتِ مادرید را در حصر کند، و فخرفروشان مونیخی برای عبور از پائولو مالدینی چشم به معجزه داشته باشند، که آلوارو رکوبا در ورزشگاه انیو تاردینی بدون دورخیز بزند آن گوشه دروازه. که ایوانِ مخوف پیراهن 8+1 را بر تن کند و فرانچسکو توتی طوری چیپ بزند که آنجلو پروتزی با تور دروازه گره بخورد. که جانلوکا پالیوکا دیرک دروازه رو ببوسد و پائولو دی کانیو دست راستش را به سمت سکوهای شمالی بلند کند و فریاد بکشد سیگ هیل. که دیگو میلیتو تیرخلاص را بزند و ژوزه مورینیو دیوانه وار بدود. که فرناندو کوتو برود بر روی پای مریخی، و جنوبی های ایتالیا هم بشوند مرید الکس دل پیرو. که میلان و یوونتوس بجنگند برای قهرمانی، اینتر در جوزپه یقه شان کند و رم بشود کابوس هفته فلان تا بنفش های فلورانس با اشتفان افنبرگ سرنوشت قهرمان را تعیین کنند. خاطرات زیادی از سری آ وجود دارد، از فلورانس. از سباستین فری و فرانچسکو تولدو گرفته تا خوشحالی های انريكو کیه زا و فریادهای روی کاستا. نه خاطراتی که برای نسلی که تا چشم باز کردند با بی حیایی به بهانه لیونل مسی، به دیگو مارادونا تاختند و در عین ناباوری از کریستیانو رونالدو به عنوان برترین بازیکن تاریخ نام بردند. جدا از سلایق متفاوت یک جایی باید جلوی این کج سلیقگی ها گرفته شود و برای آنها که گذشته را از یاد برده اند یا ندیده اند بازگو کرد.
در این سالها خبرهای دلهره آور در فوتبال کم نشنیدهایم. از حذفهای دراماتیک گرفته تا مصدومیتهایی که رقبا را هم از عطش کری خوانی میانداخت، از سقوطهای هفتههای پایانی در جدول تا سقوطهای هوایی از آسمان. از منجی هوادارانِ امروزی که اشکهای لیونل مسی و کریستیانو رونالدو را در فینالهای اینچنینی و آنچنانی طاقت نیاوردهاند گرفته تا این اواخر مرگ غریبانه چیک تیوته و بردلی لوری. هر کدام داغ خودشان را داشتند. شاید مرگ پیرماریو موروسینی را به یاد داشته باشید. بازیکنی که در جریان بازی لیورنو پسکارا بر زمین افتاد و سه مرتبه تقلا کرد تا از روی زمین بلند شود اما هربار محکم تر از دفعه قبل با صورت بر زمین می خورد تا بازیکن های هردو تیم گریان استادیوم را ترک کنند. هضم مرگ پیرماریو موروسینی در زمین مسابقه زمانی سخت تر شد که فردای آن روز خبر آوردند او سرپرستی خواهر کوچکش که معلول بود را بر عهده داشته است. دیگر آنچنان اهمیت نداشت که یک روزی در اردوی جوانان ایتالیا ویچینی او را ستایش کرده بود.
یا بهتر است یادآوری کنم یازده سال از آن روزی که آنتونیو پوئرتا به قلب دفاع ختافه حمله کرد گذشته است. به یکباره افتاد، بازیکن ها آشفته پزشکان را صدا می زدند تا زودتر خودشان را برسانند. همه بالای سرش ایستادند. آن قلب تیک داشت اما تاک نداشت. بعد از چنددقیقه جان دادن به زندگی بازگشته بود. نمی خواست بمیرد. مردم جنون آمیز در استادیوم ایستادند تشویقش کردند، بلندش کردند و چندلحظه با رخساره سورفته اش نشست و فقط اطرافش را نگاه کرد. پوئرتا هم مُرد و اهمیتی نداشت که سرخیو راموس ملتمسانه به فدراسیون اسپانیا گفت «یک هفته لیگ را تعطیل کنید»، فردای آن روز در ایتالیا کاکا بعد از گلزنی در سن سیرو در میانِ تشویق روسونری ها به گوشه خط کرنر رفت و نام پوئرتا را که روی پیراهنش نوشته بود را به هواداران نشان میداد. اتفاقی که اینبار هم شبیه به همان روزهاست، سری آ تعطیل شد، و کاپیتان مادریدی چندخطی برای کاپیتان فلورانسی نوشت. آنتونیو پوئرتا فاصله ای با ستاره شدن و «پدر شدن» را نداشت درست شبیه به داوید آستوری که مزه پدر شدن را دو هفته ای بیشتر نچشید.
از سقوطِ طیاره انگلستانی و سوختن بازیکنان منچستر یونایتد تا خودکشی گلر آلمانی بر روی آخرین ریل لعنتی زندگی، از نزدن نبض مستایا تا غریبانه رفتن دکتر سوکراتس، از جرجِ زیباروی الکلی که آنقـدر ریخت که خودش و پیکش لبریز شدند تا این اواخر توموری که بر جان و دهان تیتو روانه شد، خسته کننده و آزاردهنده بوده اند. راستش گمان می کردم سرطان تیتو ویلانوا یکی از دردناک ترین ها و تراژدیک ترین اتفاقهای تاریخ باشد، نقل است در روزهای آخر که از بارسلونا کناره گیری کرده بود به کافه زوریخ رفت و بر روی شیشه ی بخار گرفته پیشخوان دردناک ترین جمله آن روزهایش را نوشت «وقتی سلامت هستید خوشبخت ترین آدم روی زمین هستید». تیتو الهه بدشانسی بود که تمام رویاهای جاه طلبانه اش را برباد رفته دید و فنجانِ کورتادو و مرگ را با هم سرکشید و فردایی که مارکای رقیب هم سنت شکست و جلد را با یک تیتر بست: «فوتبال گریست».
و یا این اواخر سقوط هواپیمای چاپکوئنزه را حتما به یاد دارید. دردناک بود. و قصه آن چندبازیکنی که به دلیل مصدومیت یا محرومیت از این بازی خط خورده بودند دردناک تر. فردای سقوط تصویری دست به دست شده بود از رختکن تیم برزیلی و سه بازیکنی که به این بازی نرسیده بودند. یکی از بازیکنهای مصدوم خیره مانده بود به پاهایش. انگار دیگر درد نمی کردند. آنها مرده بودند.
سرتان را درد نیاورم. خیلی اتفاقات ناراحت کننده را در زمین مسابقه شنیدهایم یا دیده ایم اما خبر مرگ داوید آستوری برای فلورانس و آنها که فوتبال را کمی بهتر می شناسند تازگی ندارد. مردم فلورانس با اشک انس گرفته اند. برای آن ها که فلورانس را به یاد دارند و دل به ابرغول ها نبسته اند قصه های دردناک همیشگی بوده است. هوادار سرسخت فیورنتینا در کشورمان کم داریم، اما غیر ممکن است نسلی که از کمی پیش تر فوتبال را دوست داشته باشد از خیر فیورنتینا به راحتی بگذرد. یک دنیا احترام همواره پشت بنفش های فلورانس است. نشان به آن نشان که روزی آرسن ونگر پس از سالها وقتی یاد آن روز تاریخی مقابل فلورانسی ها می افتد به زیر سیگاری اش خیره شد و گفت «او به قصدِ کشتن شوت زد». آرسن ونگر ضربه وحشتناک گابریل باتیستوتا را می گفت. ضربه مهلک باتی گل به آرسنال را آیا در خاطر دارید؟ همان روزی که سردبیر بزرگ انگلستانی هم برنتابید و نوشت: «سری آ همانند مرد مستی است که تلوتلوخوران در خیابان می رود و همه او را با دست نشان می دهند و می خندند؛ به یکباره فریاد می کشد هی حرام زاده ها مرا یادتان می آید؟»
باتیستوتا آنقدر در فلورانس درخشیده بود که دیگر تیمی نمانده بود تا به دنبال او نباشد اما در مخیلات مردم فلورانس هم نمی گنجید باتیستوتا آرتیمو فرانکی را ترک کند. اما قرارهای ویتورومچی گوری و سنسی همه چیز را بر هم زده بود. و باتی گل راهی پایتخت شده بود. آن روز وحشتتاک هم فرارسید. به جرات می نویسم روزی تلخ همقواره مرگ کاپیتانِ این روزهای فلورانس. بازی رم فیورنتینا یک تراژدی نانوشته بود. پیش از بازی گابریل باتیستوتا به سمت هواداران فیورنتینا که از فلورانس به رم آمده اند می رود و به آنها خوشامدگویی می کند. هواداران فلورانس با تشویق های خود ثابت می کنند که باتیستوتای رم همان باتی گل محبوب آنها است. اما آن اتفاقی که نباید می افتاد افتاد. گابریل باتیستوتا با ضربه ای سرکش گویی که می دانست این ضربه ها روزی گریبانش را آنطور می گیرد تا از بی اختیاری جای خود را خیس کند، توپ را شوت کرد. ضرباتی با روی پا که آنقدر قدرت داشتند که فیزیکدانان و محققان دانشگاه لینچبرگ در مورد ساختار و آیرودینامیک چنین شوت هایی به این باور برسند که آن ضربات مبارزه با نیروهای طبیعت بود. ضرباتی که باتیستوتا آنقدر زد که همه چیز را از دست داد. آخرین تیر را بر قلب و روح فلورانس شلیک شد. سکوهای رمی آتش شد، بازیکنان رم می دویدند و مردم فلورانس بهت زده. آنها برای اولین بار است که از گلزنی او به وجد نمی آیند، خود باتی گل نیز همین طور. او باور ندارد تور دروازه تیمی که سال ها دروازه حریفانش را گشوده است توسط او به لرزه درآمده باشد. باتیستوتا حرکت نمی کرد. دست بر کمر ایستاده بود و سرش پایین بود و موهایی که جلوی صورتش را پوشانده بود. نه خبری از شادی های رگباری اش بود نه شیرجه هایش سمتِ هواداران، نه از روی تابلوهای تبلیغاتی می پرید و نه دیگر میلی برای چنگ زدن فنس ها داشت. باتی گل همان جا ایستاده بود. بازیکنان رم نزدیکش شدند و مردی را دیدند که عجیب می بارید. به آغوشش گرفتند و او باز می بارید.
بمب نقل و انتقالات فقط همان روزی بود که خبر آوردند روبرتوباجو در فرودگاه پره تولا سوار بر طیاره شد و ساعتی بعد در فرودگاه کاسله تورین بر زمین نشست. چهارروز آشوب و شورش در فلورانس و شکسته شدنِ در و پنجره باشگاه فیورنتینا ذره ای از این داغ کم نکرده بود، روبرتو رفته بود. دیگر گفتن ندارد اما فلورانس همواره مهد اشک بود، چه آن زمان که فلورانسیها مجسمه گابریل باتیستوتا را با چشمانی از حدقه در آمده بشکنند و شبانه برگردند و تکههای مجسمهاش را ببوسند و به خانه ببرند، و چه آن زمان که بودا با گوشواره و موهای فرفری شهر را ترک کند، چه زمانی که مایکل جکسون فلورانس را ترک کند و یا چه زمانی که فلورانس جایی در باور قدیمی ها دیگر نداشته باشد. در این وانفسا دیگر ملالی نیست اگر خبر بیاورند کاپیتان داویده آستوری از خواب بیدار نشد. زمانه از ما بی وفا ساخت؛ اما تو را در یاد دارم فلورانس.