اختصاصی طرفداری - در زندگی نامه این نابغه سوئدی به یورو 2008 رسیدیم. و البته مصدومیت زلاتان از ناحیه زانو که به او اجازه نمی دهد آن طور که می خواهد بازی کند و برای تیمش بجنگد.
تو یورو 2008 ما با روسیه، اسپانیا و یونان همگروه بودیم. اصلا گروه ساده ای نبود. من با شرکت نایکی قرارداد داشتم. مینو با این قرارداد مخالف بود. ولی من مقاومت کردم. ما ویدیوهای سرگرم کننده ای با کمک این شرکت آماده کرده بودیم. مثلا تو یکی از این ویدیوها من با آدامس مثل توپ بازی می کنم و میندازمش تو دهنم. حتی پدرم هم تو این ویدیو بازی کرده بود. در ضمن نایکی به من کمک کرد زلاتان کورت رو تو روزنگارد بسازم؛ همونجایی که من تو بچگی هام بازی می کردم.
اون زمین فوق العاده شد. همه تجهیزات پیش بینی شده بود و روشنایی هم در حد قابل قبول بود. بچه ها اونجا می تونن تو هوای تاریک هم بازی کنن و مث بچگی های من نیست که شب شد بازی تعطیل بشه. یه نوشته اونجا هست با این مضمون: "قلب من اینجاست. تاریخ من اینجاست. بازی من اینجاست. اینو گسترش بدین! زلاتان". واقعا فوق العاده بود که تونستم کاری براشون بکنم. من به اونجا رفتم و رسما این زمین بازی رو افتتاح کردم. همه بچه ها فریاد می زدن: "زلاتان زلاتان". اونجا خونه منه و واقعا احساساتی شده بودم. وقتی با بچه ها بازی می کردم به این فکر نمی کردم که اون پسربچه تو کرونمانس واگ یه روز به اینجا برسه.
ولی تو یورو 2008 با نایکی دچار مشکل شدیم. اونا مقررات سفت و سختی داشتن. مثلا همه بازیکنایی که با این شرکت قرارداد داشتن باید کفش ورزشی یک رنگ می پوشیدن. من قبول کردم. بعد دیدم یکی از بازیکنا یه رنگ دیگه پوشیده. از مسئولای شرکت پرسیدم این چه مسخره بازیه؟ مگه قرار نبود همه کفشا یک رنگ باشن؟ خلاصه بحث کردیم و منم تصمیم گرفتم از رنگ موردعلاقه خودم استفاده کنم. شاید همه اینا به نظر مسخره باشه ولی همیشه باید بتونی رک حرفت رو بزنی.
اولین بازی ما با یونان بود. کیرگیاکوس تو اون بازی مراقب من بود. یه مدافع بااستعداد با موهای بلند دم اسبی. هر بار که با هم درگیر می شدیم و به هوا می پریدیم موهاش تو صورت من بود. موهاش رسما می رفت تو دهنم! اون خیلی خوب بازی کرد و مراقب من بود. ولی فقط چندثانیه از من غافل شد و همین برای من کافی بود. من توپو گرفتم و شروع کردم به دریبل زدن. اون ازم دور بود و من فضای لازم رو داشتم. تو یه موقعیت خوب توپو به گوشه بالای دروازه شوت کردم.
شروع فوق العاده ای تو یورو بود. ما 2-0 برنده شدیم. در ضمن این دفعه اعضای خانواده به کارشون می رسیدن و خودشون مشکلات شون رو حل می کردن. جام جهانی آلمان درس خوبی به همه مون داده بود. اونا به کارشون می رسیدن و من فقط روی فوتبال تمرکز کرده بودم. همه چی عالی بود. ولی درد زانوی من خوب نشده بود و باید با اسپانیا بازی می کردیم. اونا یکی از شانس های قهرمانی بودن و روسیه رو 4-0 شکست داده بودن. می دونستیم بازی سختی داریم و خیلی چیزا در مورد مصدومیت من نوشته شده بود. نمی دونستم باید بازی کنم یا نه. درد داشتم ولی خوشحال بودم که می تونم تحملش کنم و به بازی ادامه بدم.
یورو خیلی ارزش داره و من به خاطرش حاضرم حتی با یه چاقو که رفته تو پام بازی کنم. ولی خوب همیشه تو فوتبال یه دیدگاه کوتاه مدت و یه دیدگاه بلندمدت داریم. فقط بازی امروز نیست. بازی فردا و روزهای بعد هم مهمه. شما ممکنه فداکاری کنی برا یه بازی و بعد چندبازی رو از دست بدی. بعد از اسپانیا باید با روسیه بازی می کردیم و اگر صعود می کردیم، یک چهارم نهایی منتظر ما بود. صحبت این بود که آمپول مسکن بزنم و بازی کنم. قبلا بارها تو ایتالیا تجربه ش کردم. ولی پزشک تیم ملی سوئد مخالف بود. درد یه جور نشانه خطره تو بدن. ممکنه آرومش کنی ولی بعد دچار آسیب های جدی میشی. یه جورایی شبیه قماره. این بازی چقدر برای ما مهمه؟ چقدر باید هزینه بدیم که بازیکن موردنظرمون آماده این بازی بشه؟ آیا ارزش ریسک داره که این بازیکن به خاطر این بازی، چند هفته یا چند ماه نتونه بازی کنه؟
همه این سوالات مهم هستن و همه مون می خواستیم بهترین تصمیم رو بگیریم. معمولا تو این جور مسائل دکترای سوئد محافظه کارتر و محتاط تر هستن. اونا به ما به عنوان یه بیمار نگاه می کنن نه ماشینی که باید بازی کنه. ولی خوب این موقعیت اصلا آسون نیست و بازیکنا سعی می کنن فشارو تحمل کنن. بعضی بازیا خیلی مهم هستن و تو میگی آینده به درک! ولی خوب نمیشه از آینده فرار کرد. و وقتی برای تیم ملی بازی می کنی همیشه فکرت به باشگاهت هم هست.
اونا کلی پول برات خرج می کنن. اینتر سرمایه گذاری بزرگی روی من کرده بود. نباید این موقعیت رو به خطر مینداختم. درضمن پزشک باشگاه اینتر هم به پزشک تیم ملی سوئد زنگ زد. این جور بحثا بعضی وقتا خیلی داغ میشه. دو نفر نظرات متفاوتی دارن. باشگاه بازیکنش رو برا لیگ می خواد و تیم ملی هم می خواد همون بازیکن تو یورو بازی کنه.
هنوز یک ماه به پیش فصل مونده بود. من مهم ترین بازیکن اینتر بودم. ولی هر دو پزشک موردنظر آدمای معقولی بودن. مکالمه شون هم آروم بود. توافق حاصل شد. آمپول مسکنی در کار نیست. قرار شد تحت درمان یه پزشک متخصص استخوان قرار بگیرم. و تو بازی با اسپانیا هم تو زمین باشم.
من و لارسن مهاجمای تیم بودیم. حس خوبی داشتم. ولی خوب اسپانیا بازیکنای خیلی خوبی داره. خیلی زود به یه کرنر رسیدن و ژاوی توپو به ویا رسوند. اونم توپو به سیلوا پاس داد و سانتر سیلوا درست روی سر تورس بود. تورس هم با ضربه سر توپو گل کرد. 1-0 شد. خیلی سخته بتونی گل مساوی رو به اسپانیا بزنی. اونا هم کمی عقب کشیدن و سعی کردن از گل زده دفاع کنن. این طوری موقعیت های بیشتری پیدا کردیم. منم زانوم رو فراموش کرده بودم و روی بازی تمرکز کرده بودم. من خیلی سخت تلاش می کردم.
دقیقه 34 یه سانتر از فردریک استور بهم رسید و من تو باکس پنالتی حریف بودم. من بودم و کاسیاس. می خواستم توپو بزنم تو گل. دقیقا از همون موقعیت ها بود که فن باستن درموردش باهام حرف زده بود. کاپلو و گالبیاتی هم درست سر همین موقعیت ها تمرینات مختلفی برای من ترتیب داده بودن. ولی ضربه من خوب نبود. نتونستم شوت خوبی بزنم و راموس هم روبروم سبز شد. ولی من دست بردار نبودم. توپو گرفتم و سعی کردم از بین مدافعای اسپانیا یه شوت دیگه بزنم. توپ از اون فضای کوچیک رد شد و به دروازه رسید. بازی 1-1 شده بود. من کاملا روی فرم بودم.
من شروع فوق العاده ای داشتم ولی این کافی نبود. نیمه اول که تموم شد من درد زیادی داشتم. اصلا تصمیم آسونی نبود. من بازیکن مهمی برای تیم بودم. هنوز یه بازی دیگه داشتیم. به نظر می رسید وضعیت خوبی داریم. 3امتیاز داشتیم و حتی اگه این بازی رو می باختیم می تونستیم تو بازی با روسیه به پیروزی برسیم و صعود کنیم. بنابراین به لاگربک گفتم که خیلی درد دارم. گفتم که به نظرم باید انتخاب کنیم. نیمه دوم این بازی یا بازی با روسیه؟ اونم جواب داد "روسیه. تو بازی با اونا شانس بیشتری داریم."
برا همین تعویض شدم و مارکوس روزنبرگ وارد میدون شد. اسپانیا موقعیت های زیادی داشت ولی ما خوب دفاع کردیم. البته بیرون اومدن منم تاثیر داشت. همش به زانوم فحش می دادم. بچه ها خیلی خوب بازی کردن و بازی تا دقیقه 90 مساوی بود. ما همه خوشحال بودیم. ولی تو وقت اضافی مارکوس روزنبرگ توپو تو زمین خودمون تو یه موقعیت حساس از دست داد. لاگربک نگران بود. داور احمق خطا نگرفت. مشخص بود که خطا شده. همه نیمکت نشینا اعتراض کردن. و فاجعه اتفاق افتاد: کاپدویا که توپو گرفته بود سانتر کرد روی دروازه. استور سعی کرد توپو دور کنه ولی خیلی خسته بود. داوید ویا از بین هانسون و استور حرکت کرد و گل دوم رو زد. داور هم سوت پایان بازی رو زد. باخت خیلی بدی بود.
تو بازی بعدی با روسیه هم مشکل داشتیم. من درد داشتم و روسیه جوری بازی می کرد که انگار بهتر از ما بود. ما حذف شدیم و همه چیز ناراحت کننده بود. شروع خوب ما به یه پایان بد رسید. ولی خوب همیشه اتفاقات تازه از راه می رسن و مسیر شما رو عوض می کنن. قبل از یورو شنیدم که مانچینی از اینتر اخراج شده. قرار بود یکی به اسم ژوزه مورینیو بیاد. من هنوز ندیده بودمش ولی سورپرایزم کرد. چیزی برام فرستاد که جالب بود. مورینیو قرار بود کسی بشه که من حاضرم به خاطرش بمیرم.