طرفداری - بازی اعداد در فوتبال نام کتاب متفاوتی است که در مجموعه طرفداری تصمیم گرفتیم ترجمه آن را در اختیار شما بگذاریم. بخش های قبلی را می توانید در لینک های زیر ببینید:
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم
بخش پنجم
بخش ششم
بخش هفتم
بخش هشتم
بخش نهم
هفته پیش گفتیم که سزار منوتی، سرمربی بزرگ تاریخ فوتبال آرژانتین معتقد بود در فوتبال جناح راست گرا و چپ گرا وجود دارد. چپ گراها مانند او و پیروان این راه مانند کرایوف، گواردیولا و ونگر، فوتبال را سراسر هجومی می بینند و راست گراها ترجیح می دهند از دروازه خود محافظت کنند. منوتی معتقد بود فوتبال تهاجمی برنده است.
اما آیا ایده این مرد آرژانتینی که می گوید هجوم و حمله خوب باعث می شود پیروز شوید، حتی اگر دفاع در هم ریخته ای داشته باشید، واقع بینانه است؟ چطور می توانیم بفهمیم این بحث درست است؟ خوب، رویکرد منوتی یک تئوری است. ایده او مبنی بر اینکه بیشتر گل زدن، بهتر از کمتر گل خوردن است، فقط یک فرضیه است و مانند هر فرضیه دیگر، باید با داده ها آزمایش شود. زمانی که ایده منوتی تحت آزمایش قرار گیرد، آیا سرافراز بیرون می آید یا مانند گفته توماس هاکسلی یک تراژدی علمی خواهد بود و ایده منوتی نظر زیبایی خواهد بود که حقیقت آن را زشت می کند؟
ما چپ گرا هستیم، هر کس هر کاری بخواهد، می کند (پپ گواردیولا)
این ایده که در فوتبال، تفکر تهاجمی همیشه پیروز می شود، زیباست. هر فصل میلیون ها دلار صرف این فکر می شود و تیم ها از یکدیگر جلو می زنند تا بهترین مهاجمان را استخدام کنند و به آنها دستمزدهای نجومی می دهند. آنها ستاره های فوتبال هستند. در نهایت آنها هستند که تصمیم با عملکردشان تصمیم می گیرند تیمشان پیروز شود یا شکست بخورد. بهترین خط حمله را داشته باشید و هیچ خط دفاعی نمی تواند مانع افتخارات شما شود. به طور منطقی باید اینطور فکر کنیم. فوتبال، همانطور که قبلا متوجه شدیم، همان گل است و گل فوتبال است.
اما مساله این است که باید بیشتر نگران گلزنی تیممان باشیم یا گل نخوردن؟ آیا اگر حق انتخاب داشته باشیم، از باشگاهمان می خواهیم مهاجم بخرد یا مدافع میانی؟ در تاریخ فوتبال، کسانی که سعی کردند به این سوال پاسخ دهند، مهاجم را انتخاب کرده اند. آیا این نگرش درست است؟ آیا یکی از آنها واقعا ارزشمندتر از دیگری است؟ آیا ما درست فوتبال را فهمیده ایم و درست آن را بازی می کنیم؟
پیروز شویم یا شکست نخوریم؟ کدامیک؟
ما داده هایی طی 20 سال از چهار لیگ معتبر اروپا جمع آوری کرده ایم. اولین سوال مطرح شده این است: آیا تیم هایی که بیشترین گل را به ثمر می رسانند، همیشه قهرمان لیگ می شوند؟
اگر بخواهیم ساده پاسخ دهیم، باید بگوییم نه! در 20 فصل بررسی شده در بوندس لیگا، تیمی که بیشترین گل را به ثمر رسانده، در 8 فصل قهرمان شده است. این رقم در لیگ برتر 12 فصل بوده است. در لیگ اسپانیا و ایتالیا، بین 8 تا 12 بوده است. بطور میانگین، تنها 51 درصد از اوقات، تیمی که بیشترین گل را در طول فصل به ثمر می رساند، قهرمان می شود.
حالا سوال را برعکس می کنیم. آیا تیم هایی که کمترین گل را دریافت کرده اند، قهرمان شده اند؟ پاسخ این است که نه لزوما. بهترین دفاع لیگ در 46 درصد از اوقات در چهار لیگ معتبر اروپا قهرمان می شود. در اسپانیا و انگلیس در 40 درصد اوقات بهترین خط دفاع لیگ، قهرمان لیگ شده و در ایتالیا در 55 درصد از اوقات این اتفاق افتاده است. بنابراین بیشترین گل زده در فصل، کمی شانس بهتری برای قهرمانی دارد تا کمترین خورده. با این حال هر دو مورد، هیچ تضمینی برای قهرمانی تیم شما نیستند.
مساله دیگر این است که کم پیش آمده که تیم های قهرمان لیگ، هم بهترین خط حمله آن سال را داشته باشند و هم بهترین خط دفاع. همانطور که گفتیم ما 20 فصل را در چهار لیگ معتبر اروپا بررسی کردیم که جمعا 80 فصل می شود. در بین این 80 فصل، تنها 16 فصل، قهرمان لیگ در هر دو زمینه بهترین بوده است.
بنابراین همانطور که دیدید، مساله به این سادگی ها نیست. اگر همبستگی بیشتری بین بهترین خط حمله و قهرمان های فصول مختلف وجود داشت، می توانستیم بگوییم منوتی و پیروانش حق دارند.
در لیگ برتر برای کسب امتیاز دو استراتژی وجود دارد: اگر بیشتر گل بزنید، امتیازات بیشتری کسب می کنید اما کمتر گل خوردن هم به همان اندازه تاثیر گذار است. ارقام ما ثابت نمی کنند که منوتی راست می گفت اما همچنین نمی توانند به یقین بگویند که او اشتباه می کرد. اما این داده ها به ما می گویند که جریان وسیع تر از این حرف هاست که ما بخواهیم طرف یکی از جناح های راست گرا و چپ گرا در فوتبال باشیم. شاید فوتبال یک ورزشی خاکستری است.
کاری نداریم که تیم ها چگونه کسب امتیاز می کنند. تیم ها می توانند با رویکرد پیروزی، کسب امتیاز کنند یا با رویکرد نباختن! به لطف جیمی هیل، یک پیروزی و دو شکست، پیامدی برابر با سه تساوی دارد.
اینکه شما کدام رویکرد را می پسندید، به سلیقه و درک شما از فوتبال بستگی دارد. شما ممکن است پیرو راست گراها و منوتی باشید و یا چپ گرا باشید. آیا ترجیح می دهید تیمتان یک پیروزی و دو شکست در سه بازی پشت سر هم کسب کند و در هر سه بازی شکست نخورد؟ می دانیم که راه منوتی چه بود اما همچنین راه های دیگری نیز وجود دارند. مثلا ژوزه مورینیو یکی از آنهایی است که ترجیح می دهد شکست نخورد. چیزی که ما می خواهیم بدانیم، این نیست که کدام زیباتر یا از نظر اخلاقی برتر است. بلکه تحقیق ما در مورد این است که اولویت با کدام یک است؟ بهتر است پیروز شویم یا شکست نخوریم؟
آیا رویکرد پیروزی و تهاجمی به پیروزی های بیشتری منجر می شود و رویکرد نباختن باعث کسب شکست و تساوی های بیشتر می شود؟ یک بار دیگر به داده هایمان در لیگ برتر انگلیس بر می گردیم. این تکنیک به ما اجازه می دهد تا از روی رویکرد یک تیم به هجوم یا دفاع، نتیجه آنها را پیش بینی کنیم و اینکه بدانیم آیا یکی از این رویکردها، قدرتمندتر از دیگری است؟ مساله کلیدی این است که بعد ما می توانیم بفهمیم تعداد گل های به ثمر رسیده توسط هر تیم، چقدر به میزان پیروزی های آنها ربط پیدا می کند. بعد در مورد عملکرد دفاعی تیم ها و نقش آن در پیروزی ها صحبت می کنیم.
یک نکته جالب را باید بدانید. در بررسی ده فصل لیگ برتر انگلیس، متوجه شدیم زدن 10 گل بیشتر طی یک فصل باعث می شود آن تیم 2.30 پیروزی بیشتر در آن فصل کسب کند. همچنین اگر یک تیم 10 گل کمتر خورده بود، 2.16 پیروزی بیشتر کسب می کرد. این یعنی در فوتبال انگلیس، گل زدن و گل خوردن تقریبا به یک میزان در پیروزی تیم شما نقش دارد. خط حمله خوب، مانند خط دفاع خوب، میزان شکست های شما را کاهش می دهد اما دفاع توضیح آماری قدرتمندتری برای شکست تیم شما فراهم می کند.
چقدر قدرتمندتر؟ زدن 10 گل بیشتر در طول یک فصل، 1.76 شکست کمتری به شما می بخشد و این در حالی است که دریافت 10 گل کمتر باعث می شود 2.35 بازی کمتر ببازید. بنابراین زمانی که حرف از دوری از شکست به میان می آید، هر گلی که باشگاه از دریافت آن دوری کند، 33 درصد ارزش بیشتری نسبت به گل های زده دارد.
تمام این آمارها به ما چه چیزی می گویند؟ می گوید که منوتی اشتباه می کرد که حمله کردن به تنهایی نسخه موفقیت است. حمله و دفاع به اندازه مساوی، برای قهرمانی در پایان لیگ موثر هستند. اگر خط دفاعی بهتری داشته باشید، شانس بیشتری برای قهرمانی در آخر فصل و یا سقوط نکردن به دسته پایین تر دارید، فارغ از اینکه مهاجمان شما چه تعداد گل بزنند.
به طور ساده، داشتن یک خط حمله آتشین برای قهرمانی و افتخار آفرینی کافی نیست. باید تلاش کنید تا نبازید. هیچ کدام از تیم های با تفکر راست گرا یا چپ گرا نسخه موفقیت در دست ندارند. هدف چیزی میان این دو است. باید میانه رو باشیم.
ما چطور یک بازی را می بینیم؟
شاید دنی آلوز یکی از بهترین مدافعان راست جهان است اما تعجب آور نیست که بدانیم یک بازیکن برزیلی که سال ها در بارسلونا بازی کرده، پیرو اندیشه های منوتی است.
نیمه نهایی لیگ قهرمانان در سال 2009 را به خاطر می آورید؟ بارسلونا و چلسی در نیوکمپ با نتیجه 0-0 به کارشان پایان دادند و در بازی برگشت در استمفورد بریج، در حالی که بارسلونا 10 نفره بود و یک گل عقب افتاده بود، در دقیقه 93 با گل اینیستا نتیجه را 1-1 کرد و با قانون گل زده در خانه حریف راهی فینال مقابل منچستریونایتد شد. دنی آلوز در آن زمان در مورد چلسی در بازی برگشت گفت:
چلسی به خاطر ترس به فینال نرفت. تیمی که یک بازیکن بیشتر از ما داشت و در خانه بازی می کرد و جلو افتاده بود، باید حمله می کرد و ما را تحت فشار می گذاشت. اگر مانند بارسلونا بازی نکنید، عقب می کشید و در نهایت گل می خورید. باید حمله کنید. شکست خورده ها عقب می کشند و پیروزها حمله می کنند. چلسی شجاعت ما را نداشت تا جلو بکشد و به ما حمله کند. همان موقع ما فهمیدیم که آنها بازی را از دست داده اند.
شکست خورده ها عقب می کشند و پیروزها حمله می کنند: آلوز در این دیدگاهش نسبت به فوتبال تنها نیست. در فوتبال یک راه درست برای بازی وجود دارد و یک راه غلط. راه درست به پیروزی منجر می شود. این دیدگاه به ده ها سال قبل در زمان تولد فوتبال باز می گردد. در نوامبر 1882، در قسمتی از مجله ورزشی ملی اسکاتلند قرار دادن دو مدافع میانی در تیم های لیگ را ممنوع اعلام کرد. به بیان ساده، تیم ها نباید 2 بازیکن مدافع را تا فاصله 20 یاردی دروازه خود، عقب می نشاندند. در آن زمان دفاع کردن، روش درستی برای فوتبال نبود. این ورزش بر اساس تفکرات سراسر هجومی بود.
این شروع در فوتبال، تاثیر عمیقی بر تفکرات نسل های بعدی در هواداران فوتبال و چیزی که ما از فوتبال می شناسیم، گذاشت. سیستم فوق العاده و سازمان یافته کاتاناچیوی ایتالیایی نزد عده زیادی از هواداران فوتبال کسل کننده است. هیچکس خارج از آتن، یونان 2004 را که با سیستم دفاعی قهرمان اروپا شد، دوست ندارد. شاید حتی مردمی با تفکرات دفاعی ایتالیایی هم دوست دارند با حمله پیروز شوند تا با دفاع کردن زیرا بازی هجومی مورد توجه زیادی قرار می گیرد و کمتر کسی به دفاع جانانه و خوب علاقه مند است. مهاجمان رقم های بالای بازار را به خود اختصاص می دهند و بیشترین دستمزد را می گیرند و قلب ها و جوایز شخصی متعلق به آنهاست. مدافعان میانی کمتر بر سر زبان ها هستند. گاهی حتی مورد خشم قرار می گیرند.
به طور واضح، در فوتبال آرژانتین، مانند خیلی جاهای دیگر جهان، فوتبال به حمله کردن خلاصه می شود و روش تیم ها برای رسیدن به گل، با اتکا به توانایی های فردی بازیکنان است. در آرژانتین و امریکای جنوبی نسبت به اروپا تفکرات هجومی بسیار بیشتر است. بنابراین تعجبی ندارد که منوتی چنین دیدگاهی نسبت به دفاع کردن داشته باشد. فرهنگ فوتبالی او در جایی که بزرگ شده، تفکرات او را شکل داده اند. ما هم همینطور هستیم.
این طرز تفکر هیچ ایراد ذاتی ندارد. بیشتر خاطرات فوتبالی ما مربوط به حرکات تکنیکی و روان زیبا و گل ها می شود. بیشتر ما جرج بست و لیونل مسی را الگوی خود قرار می دهیم تا بخواهیم بابی مور و کارلس پویول را دنبال کنیم. اما اجبار در فوتبال هجومی یک نتیجه منفی در پی دارد: وظایف و تلاشی که مدافعان دارند، کم انگاشته می شود و به آن بی توجهی می شود. قبلا گفتیم که کمتر پیش می آید یک مدافع یا دروازه بان توپ طلا بگیرد. یک دلیل عمیق روانشناسی پشت این قضیه است. دلیلی که به ما توضیح می دهد که چرا ما گل های زده را بیشتر از گل هایی که با تلاش مدافعان و دروازه بان ها به ثمر نرسیدند، به یاد می آوریم. همچنین اینکه چرا ما فکر می کنیم حمله کردن مهم تر است و ارزش بیشتری نسبت به دفاع دارد. هر چند که می دانیم هر دو نقشی یکسان در نتایج و قهرمانی ها دارند.
مکتب "در جستجوی شادی" مردم را تشویق می کند که به دنبال شادی باشند و از زحمت و رنج دور بمانند تا نیازهای بیولوژیکی و روانی خود را ارضا کنند. فوتبال طی ده ها سال با حمله و گل به یاد آورده شده و به همین دلیل، گل زدن به معنی یک لذت آنی است. اینکه مانع گلزنی حریف شوید، چنین لذتی در پی ندارد. تمام احساسات مثبت فوتبال با حمله کردن، خلق موقعیت، تسلط به تیم حریف و در دست گرفتن بازی پدید می آیند. دفاع کردن به شدت منفی انگاشته می شود و بازی برای دوری از شکست، گاهی حتی زشت به حساب می آید.
ما نکات مثبت را راحت تر به یاد می آوریم. روانشناسان به آن "تعصب در تصمیم" و "استدلال انگیزشی" می گویند. ما به شدت تابع عقایدمان هستیم و به آن تعصب داریم. بنابراین زمانی که از ما می خواهند تا در مورد پدیده ای قضاوت کنیم، اول نگاه می کنیم که خودمان به کدام پدید اعتقاد و باور داریم. ما چیزی را می بینیم که از قبل انتظار داریم ببینیم. چیزی را می بینیم که آرزو داریم ببینیم. این مساله در انسان ها باعث می شود نقد در فوتبال بسیار مشکل باشد و سخت باشد تا صادقانه موضع بگیریم.
در سال 1954، یک تحقیق تحت عنوان "آنها بازی را می بینند" توسط آلبرت هاستورف و هادلی کانتریل انجام شد تا بررسی شود که مردم چگونه اتفاقات را در فوتبال امریکایی می بینند. تحقیق روی بازی حساس دانشگاه دارتموث و دانشگاه پرینستون انجام شد.
بازی در سال 1951 برگزار شده بود. پرینستون در آن بازی پیروز شد. آن بازی را یکی از خشن ترین و پرحاشیه ترین بازی های تاریخ می دانند. بازی بسیار جنجالی بود زیرا یکی از بازیکنان پرینستون به دلیل شکستگی بینی از بازی بیرون رفت و یکی از بازیکنان دارتموث پس از یک تکل خشن با پای شکسته راهی بیمارستان شد. هاستورف در دانشگاه دارتموث و کانتریل در دانشگاه پرینستون از تماشاگران این بازی سوال هایی پرسیدند. ابتدا بازی یک بار دیگر برای آنها پخش شد. سوال این بود که شما فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟ و اینکه شما فکر می کنید کدام تیم مقصر این بازی خشن و زشت بود؟
تعجب آور نبود که پاسخ ها متفاوت باشند. با آنکه دانشجویان همان لحظه دوباره بازی را دیده بودند، 86 درصد از دانشگاه پرینستون و 36 درصد از دانشگاه دارتموث، معتقد بودند که خشونت را دارتموث آغاز کرد. 53 درصد از دانشجویان دارتموث و 11 درصد از دانشجویان پرینستون گفتند که هر دو طرف به یک اندازه مقصر بوده اند. زمانی که پرسیده شد که آیا فکر می کنند بازی جوانمردانه بود، 93 درصد از دانشگاه پرینستون معتقد بودند بازی زشت و خشن بود اما 42 درصد از دانشگاه دارتموث چنین عقیده ای داشتند.
به طور واضح، طرز نگاه مردم به بازی به این بستگی دارد که نظر مثبتشان به سمت کدام تیم باشد. دن کاهان، پروفسور دانشگاه حقوق ییل معتقد است در این تحقیق، تعصب مردم و هواداران باعث شد تا راستگویی آنها تحت الشعاع قرار بگیرد.
همیشه همینطور است. هواداران انگلیسی قسم می خورند که در جام جهانی 1966، گل سوم آنها از خط عبور کردند اما آلمانی ها می گویند مطمئن نیستند که چنین اتفاقی افتاده باشد. برای برخی، کریستیانو رونالدو بهترین بازیکن تاریخ است و برخی معتقدند او فقط بلد است خودش را در محوطه جریمه روی زمین بیندازد تا پنالتی بگیرد. ذهن ما چیزی را می بیند که دوست دارد ببیند و به محض آنها عقیده ما شکل گرفت، دیگر آن را تغییر نمی دهیم.
تام گیلوویچ، پروفسور روانشناسی در دانشگاه کرنل، دقیقا می داند که ما می خواهیم چه بگوییم. او در مورد اینکه مردم چگونه تصمیم می گیرند و چگونه اطلاعات کسب می کنند، تحقیق جامعی کرد. او یکی از مشهورترین تحقیق های تاریخ ورزش را انجام داد. تحقیقی با نام "دست داغ در بسکتبال". او ثابت کرد که در بسکتبال "دست داغ" نداریم و این تصور کاملا اشتباه است. در بسکتبال، مانند خیلی از ورزش های دیگر، بازیکنی که در زمان کوتاهی، امتیازهای زیادی کسب می کند، به اصطلاح "On Fire" است.
گیلوویچ با ارقامش ثابت کرد که این تفکر کاملا اشتباه است. او نشان داد که تعداد امتیازهای هر بازیکن در تمرینات و در بازی ها به تعداد پرتاب های او مربوط است. بنابراین اگر بگوییم 50درصد از پرتاب ها وارد سبد می شود، بازیکنانی که همه فکر می کنند On Fire هستند، در واقع پرتاب های بیشتری انجام داده اند. این تحقیق خیلی زود و سریع بین هواداران و تیم ها پخش شد و واکنش های مختلفی در پی داشت. مردم و تیم ها به طور واضح نمی توانستند این حقیقت را قبول کنند.
گیلوویچ هوادار تیم بوستون سلتیکز بود. رد اورباخ، سرمربی اسطوره ای تیم سلتیکز به این تحقیق واکنش نشان داد و گفت اصلا تحت تاثیر قرار نگرفته است. گیلوویچ گفت متاسفم زیرا دوست داشتم مربی تیم مورد علاقه ام از این تحقیق استقبال کند اما طی سال ها به این واکنش های منفی به تحقیقم از سوی مربیان و بازیکنان مشتاق شدم زیرا این مساله پیام تحقیق مرا تقویت می کند. من می خواستم بگویم تفکر "دست داغ" اشتباه است و آنهایی که در بسکتبال حضور پررنگ دارند، بیشتر انتخاب می کنند که آن را ببینند و به همین دلیل بیشترین مخالفت را داشتند.
آنهایی که بیشتر درگیر یک رشته ورزشی هستند، همان چیزی را می بینند که دوست دارند ببینند. چیزی را می بینند که به آن عقیده دارند. اورباخ دوست دارد "دست داغ" را ببیند و می بیند. ما دوست داریم تاثیر حمله از دفاع بیشتر باشد و آن را می بینیم. هر چند که اشتباه باشد.
بخش بعدی، "قانون مالدینی؛ سگ هایی که پارس نمی کنند" هفته آینده در طرفداری منتشر می شود...