طرفداری - بازی اعداد در فوتبال نام کتاب متفاوتی است که در مجموعه طرفداری تصمیم گرفتیم ترجمه آن را در اختیار شما بگذاریم. بخش های قبلی را می توانید در لینک های زیر ببینید:
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم
بخش پنجم
بخش ششم
بخش هفتم
بخش هشتم
هفته پیش در مورد ارزش گل ها در فوتبال صحبت کردیم. همچنین گفتیم که آنها(چلسی) باید دارن بنت را می خریدند. می دانید چرا؟
قیمت حمله در فوتبال
ای کاش رومن آبراموویچ این را می دانست
ممکن است تمرینی انتزاعی به نظر برسد اما تاثیر بسیار زیادی دارد. اگر گل دوم تیم ها ارزشمندترین گل است و گل های اول و دوم با اختلاف تاثیر بیشتری در نتیجه نهایی بازی دارند، بنابراین بالا بردن ارزش یک مهاجم تنها به دلیل تولید گل در بازی، کار اشتباهی است.
مهاجمانی که گل های کلیدی می زنند -گل هایی که منجر به پیروزی و کسب امتیاز می شود- قطعا بیشتر از قلدرهایی می ارزند که فقط با گل های بیشتر نمک به زخم تیم بازنده می پاشند. بعضی از مهاجمان فقط می توانند در حینی که تیم پیروز شده، گل های سوم و چهارم را بزنند. حساب مهاجمان با هم جداست زیرا یک گل ممکن است با یک گل دیگر تفاوت های زیادی داشته باشد. این حقیقت باید در نقل و انتقالات فوتبال و ارزش مهاجمان در نظر گرفته شود.
در لیگ برتر بین سال های 2009 تا 2011، ما فهمیدیم که نه تورس در چلسی و نه اندی کارول در لیورپول -گرانترین مهاجمان- گل های تاثیر گذاری به ثمر نمی رساندند. گل های آنها مانند سایر مهاجمان، گل هایی نبود که به کسب امتیاز منجر شود.
با بررسی آمار با کمک موسسه آماری اوپتا، ما حساب کردیم که مهاجمان چه تعداد گل اول، دوم و سوم تیمشان را به ثمر رسانده اند. سپس همچنین بررسی کردیم که این گل ها تا چه میزان برای تیمِ مهاجمان، امتیاز آور بوده است. جالب است بدانید، در لیست مهاجمانی که تاثیرگذارترین گل ها را به ثمر رسانده بودند، به عنوان مثال دیدیه دروگبا که در فصل 2009-2010، آقای گل لیگ شده بود، در رده سوم بود. دیمیتار برباتوفِ منچستریونایتد که در فصل 2010-2011 یکی از آقای گل ها بود هم چهارم بود.
در فصل 2009-2010، تاثیرگذارترین مهاجم وین رونی بود. البته این را باید یادآور شویم که هفت گل او از روی نقطه پنالتی به ثمر رسید. در فصل 2010-2011، این افتخار به کارلوس توزی رسید که همراه با برباتوف آقای گل آن فصل شد. مهاجم آرژانتینی در آن سال کفش طلا گرفت. توز در آن سال مهاجم منچسترسیتی بود. حالا این آمارها به ما چه چیزی می گویند؟ برخی از گل های برباتوف و دیدیه دروگبا در زمان هایی به ثمر رسیده بود که ارزش کمتری داشت.
نکته مهم این بود که برخی مهاجمان که چندان مطرح نبودند، برای تیمشان گل های تاثیرگذارتری به ثمر رسانده بودند. مثلا در فصل 2010-2011، تاثیرگذاری گل های برباتوف تنها کمی بیشتر از مهاجم وست برومویچ، پیتر اودموینیه بود. وی 5 گل کمتر از برباتوف به ثمر رسانده بود اما گل های او امتیازهای بیشتری در پی داشتند. مثلا لوییس ساها، مهاجم اورتون، 13 گل به ثمر رسانده بود اما تاثیرگذاری این 13 گل، به اندازه 18 گل دفوه در تاتنهام بود. قهرمان واقعی این لیست، دارن بنت بود. شاید اگر چلسی این آمار را می دانست، به جای آنکه فرناندو تورس را با 50 میلیون پوند خریداری کند، به سراغ دارن بنت می رفت که شاید کمتر از نصف تورس قیمت داشت. در هر دو فصلی که ما بررسی کردیم، دارن بنت تاثیرگذارترین مهاجم لیگ برتر بود. اگر آبراموویچ، مالک چلسی از دانشمندان فوتبال سوال می پرسید، هم خودش سود می کرد و هم دارن بنت.
در فصل 2009-2010، دارن بنت 45.5 درصد از امتیازهای ساندرلند را با گل هایش به دست آورده بود. پس از او مهاجم وست هم، کارلتون کول قرار داشت که گل هایش منجر به 27.9 درصد از امتیازات چکش ها شده بود. در فصل 2010-2011، دارن بنت یک بار دیگر از این نظر در صدر بود. بهره وری گل های او برای تیمش 31.5 درصد بود که نزدیک ترین بازیکن به او کمپلِ بلک پول با 29.7 درصد بود. همچنین اودموینیه با کسب 26.7 درصد از امتیازات تیمش، نشان داد که بلد است کی گل بزند.
با این حال همه آمارها برای تورس و کارول بد نبودند. مهاجم اسپانیایی چلسی در فصل 2009-2010 از نظر کسب امتیاز با گل هایش در رده پنجم بود اما سال بعد در رده هجدهم قرار گرفت. تنها استیون فلچر، مهاجم وولور همپتون و آساموا ژیان، مهاجم ساندرلند در آن فصل از تورس بدتر بودند. کارول در فصل 2009-2010 در لیست ما حضور نداشت زیرا نیوکاسل در آن سال در چمپیونشیپ بازی می کرد اما در فصل 2010-2011 در رده پانزدهم قرار گرفت.
یک راهنمایی برای آنکه چه زمان استادیوم را ترک کنید
این ایده که ارزش تمام گل ها با هم برابر نیست، تنها برای نقل و انتقالات به درد نمی خورد. به درد اقتصاد واقعی فوتبال می خورد: قهرمانی در رقابت ها، کسب سهمیه اروپایی و برای تیم های کوچکتر، بقا در لیگ و فرصت یک سال دیگر جنگیدن!
از این بابت هم می توانیم بگوییم چه گل هایی تاثیرگذارتر هستند.
در مورد گل اول تیم: می توانیم بگوییم به ثمر رساندن یک گل در هر بازی، باعث می شود باشگاه قطعا در آن سال به لیگ پایین تر سقوط نکند. طبق آمار ما اگر 38 گل در 38 مسابقه لیگ برتر به ثمر برسانید (هر بازی یک گل)، باعث می شود حداقل از هر بازی یک امتیاز به دست آورید (با توجه به آماری که هفته قبل ارائه دادیم). بنابراین شما با 38 امتیاز قطعا در لیگ می مانید. در ده سال اخیری که ما بررسی کرده ایم، تیم ها با 34 یا 35 امتیاز سقوط نکرده اند. بقا در لیگ، پول واقعی است. تفاوت حق پخش تلویزیونی برای یک تیم لیگ برتری با تیمی در چمپیونشیپ در سال 2011 نزدیک به 45 میلیون پوند است. رقمی که تا به حال قطعا افزایش چشمگیری داشته است. هفته گذشته گفتیم که اگر یک گل در هر بازی بزنید، از هر چهار بازی، یک پیروزی به طور میانگین به دست می آورید. اما اگر گل دوم را بزنید، شانس شما برای پیروزی بیش از 50 درصد خواهد بود. هر چه تعداد گل ها بیشتر شود، شانس شما برای پیروزی افزایش پیدا می کند تا گل پنجم که تضمین پیروزی است. بنابراین، اگر جاه طلبی باشگاه شما چیزی بیش از سقوط نکردن به دسته پایین تر است، باید به فکر گل دوم در هر بازی باشید. استمرار در زدن گل دوم در تمام بازی ها!
ارتباط گل و کسب امتیاز مانند یک خط صاف نیست، بلکه S شکل است. در فوتبال، "بیشتر" همیشه "بهتر" نیست. شاید از اینکه تیمتان به گل سوم یا چهارم برسد، هیجان زده شوید اما از نظر کسب امتیاز و قهرمانی، گل های سوم و چهارم به هیچ عنوان ارزش گل های اول و دوم را ندارند.
مهم است یادآور شویم که روی هر گلی که به ثمر می رسد، دو طرف حاضر هستند. تیمی که گل زده و جلو افتاده و در سوی مقابل یک تیم گل خورده است. در این زمینه مدافعان باید خیلی آگاه باشند. گل اول را می توان هضم کرد اما گل دوم به معنی آن است که به احتمال فراوان شکست خورده اید. همچنین روحیه شما به شدت تضعیف می شود.
به همین دلیل است که باشگاه ها، به جز موارد استثنایی مانند جان لوییجی بوفون و ریو فردیناند، بیشتر هزینه خود را صرف مهاجمان می کنند. دیدن مهاجمان لذتبخش است اما کاری که آنها انجام می دهد، به دلیل کمیابی، انقدر ارزشمند است.
روزهای یکنواختی و تعادل
ادواردو گالیانو، نویسنده محبوب اروگوئه ای ما می گوید: "این روزها، روزهای تعادل و یکنواختی اجباری زندگی است. هیچوقت جهان از نظر موقعیت هایی که در اختیار شما می گذارد، انقدر نابرابر نبوده است و بنابراین، برابری در عادت هایی که آن را تحمیل می کند: در این پایان قرن در دنیا، هر کس هم از گرسنگی نمیرد، از خستگی و یکنواختی می میرد."
حقایقی که ما به آن دست یافته ایم، شاید کمی به گالیانو آرامش بدهد. فوتبال در سطوح بالا یکسان است. فرهنگ فوتبال در برزیل با آلمان و در غنا با اسکاتلند متفاوت است اما حقایقی مانند "گل" در سطوح بالای فوتبال همیشه یکسان است. شاید لیگ برتر با سرعت بیشتری نسبت به سری آ برگزار شود اما حقایق و بازده یکی است.
گالیانو اگر تفاوت را در استادیوم های مختلف حس نمی کرد، حداقل انتظار داشت بازی زیبا ببیند:
سال ها می گذرند و من بالاخره یاد می گیرم خودم را، آنچنان که هستم، بپذیرم: یگ گدا برای فوتبال زیبا. در سرتاسر جهان می چرخم و در استادیوم ها التماس کنان می گویم: محض رضای خدا، یک حرکت زیبا! و وقتی یک حرکت زیبا می بینم، به خاطر این معجزه، خدا را شکر می کنم و برایم مهم نیست کدام تیم یا کدام کشور این حرکت زیبا را انجام داده است.
گالیانو به اکثر هواداران فوتبال شبیه است. مردم دست دارند سبک زیبایی از فوتبال را ببینند. مثلا فوتبال سرعتی باشد، پاس ها کمتر و حرکات ورزشی و تکنیکی بیشتر. مردم دوست دارند شوت های بیشتری روی چارچوب ببینند. برخی طرفدار ضدحملات سریع و زیبا مانند منچستریونایتد و بروسیا دورتموند هستند و برخی بازی مالکانه و سلطه گر بارسلونا را می پسندند. با این حال همه مردم می دانند که گل چه ارزشی دارد و می خواهند تیمشان هر کاری انجام دهد تا به آن برسد.
مردم می دانند که گل به معنی نجات و موفقیت است. مهاجمانی می خواهند که تاثیرگذار هستند و تیمشان را به پیروزی می رسانند. از مالکان باشگاهشان می خواهند تا مبالغ سنگینی را صرف خرید این مهاجمان کنند و از مربیانشان می خواهند تیم را طوری بچینند که تا حد ممکن موقعیت خلق کند.
تاریخ فوتبال، تاریخ گل است. اینکه گل به مرور زمان کمیاب تر و ارزشمندتر شد تا این که در 20 سال اخیر در حد یکسانی باقی ماند، و اینکه بازیکنانی که می توانستند آن را تولید کنند، به مرور زمان ارزشمندتر شدند و همچنین اینکه باشگاه تلاش کردند که هر چه می توانند بیشتر گل بزنند و کمتر گل دریافت کنند. تمام تجربیات و تاریخ، به باشگاه ها آموختند که فوتبال یک بازی تهاجمی نیست بلکه تعادل بین حمله و دفاع است. ورزشی متشکل از روشنی ها و تاریکی ها.
در زمین بازی:
"هوش" فوتبالی و چرا کمتر کسی می تواند بزرگ باشد
تاریک و روشن
ما چپ گرا هستیم. همه، همه کار می کنند (پپ گواردیولا)
تاریخ غنی و باشکوه فوتبال، پر از فیلسوف، مشاور و بزرگان بوده است اما کمتر کسی مانند سزار لوییس منوتی، سرمربی تیم ملی آرژانتین در جام جهانی 1978، با موهای پریشان و سیگار بر لب، دید خاصی به فوتبال داشته است.
منوتی، ملقب به ال فلاکو به معنی لاغر، هوش عجیبی در فوتبال داشت. او که در ابتدای یک نویسنده ورزشی بود، هدایت تیم ملی کشورش را به عهده گرفت. آن هم زمانی که کشورش در شرایط خوبی به سر نمی برد. در زمینه فوتبال، منوتی یک مربی ناب بود.
پیام او ساده بود: فوتبال یعنی یک، دو یا سه گل از حریفتان بیشتر بزنید. او علاقه نداشت پیروزی را قطعی کند و بعد مغازه را ببندد. می دانیم که فوتبال، فوتبال مدرن از تعادل صحبت می کند اما برای منوتی، خاکستری رنگ به حساب نمی آمد. فوتبال تیم او سراسر حمله، حرکات ترکیبی و سریع و بعد دفاع دلهره آور و خطرناک بود. نور بود و تاریکی.
منوتی اولین کسی بود که معتقد بود در فوتبال دو حزب چپ گرا و راست گرا وجود دارد. از نظر او، چپ گرایی یک فوتبال خوب همراه با لذت و خلاقیت بود اما راست گرایی یا نتیجه گرایی منفی و ترسناک بود. یک بار گفت:
راست گراهای فوتبال می خواهند بگویند زندگی دشوار است و با مشکلات زیاد همراه است و به فداکاری نیاز دارد. باید هر کاری انجام دهیم تا پیروز شویم. آنها از بازیکنانشان همین را می خواهند. سیستم و سبک خود را بر همین پایه می چینند.
در حقیقت، تیم های منوتی از چیزی که سعی داشت بگوید، سیستماتیک تر بودند. او هم زمانی که تیمش کار را انجام داده بود، تناقضاتی نشان می داد. البته نمی خواهیم بگوییم که ایده های منوتی اغوا کننده نبود. او، خورخه والدانو و یورگن کلینزمن را اصطلاحا یک آکولیت (دستیار کشیش در کلیسا-معاون) می دانست. اساس و احکام او در فوتبال بدون شک موافقانی را مانند یوهان کرایوف، پپ گواردیولا، آرسن ونگر، مارچلو بیلسا، زدنک زمن، برندان راجرز و حتی یان هالووی به خود می بیند.
اکثر هواداران فوتبال با منوتی موافقند. اینکه مشوق حمله باشید و دفاع کردن آخرین راه حلتان باشد. به همین دلیل مهاجمان در نقل و انتقالات انقدر گران قیمت هستند، جوایز را درو می کنند و در هایلایت های ورزشی تصویر آنها را ادیت می کنند. به همین دلیل است که مدافعان دستِ کم گرفته می شوند و به اندازه ای که موثر هستند، به آنها توجه نمی شود. اگر هدف نهایی فوتبال، گل است، پس باید هر کاری لازم است انجام دهیم تا به آن برسیم و هدف و سبک بازی خود را پیرامون گل تعیین کنیم. این نظر اکثر فوتبال دوستان است.
اما آیا ایده این مرد آرژانتینی که می گوید هجوم و حمله خوب باعث می شود پیروز شوید، حتی اگر دفاع در هم ریخته ای داشته باشید، واقع بینانه است؟ چطور می توانیم بفهمیم این بحث درست است؟ خوب، رویکرد منوتی یک تئوری است. ایده او مبنی بر اینکه بیشتر گل زدن، بهتر از کمتر گل خوردن است، فقط یک فرضیه است و مانند هر فرضیه دیگر، باید با داده ها آزمایش شود. زمانی که ایده منوتی تحت آزمایش قرار گیرد، آیا سرافراز بیرون می آید یا مانند گفته توماس هاکسلی یک تراژدی علمی خواهد بود؟ آیا ایده منوتی نظر زیبایی خواهد بود که حقیقت آن را زشت می کند؟
هفته بعد به این سوالات پاسخ می دهیم...