طرفداری- بیش از نیم قرن از مرگ غلامرضا تختی قهرمان کشتی ایران میگذرد، اما هنوز هم در سالمرگ او پرسشی به قدمت 50 سال تکرار میشود. پرسشهایی که مرگ رازآلود او در دیماه 1346 را در هاله ای از ابهام فرو میبرد. رسانه ها هنوز هم از راز مرگ او مینویسند، اما چیزی که مهم است مرام و مردانگی این قهرمان مردمی است و این که چرا از میان این همه قهرمان، تنها تختی است که نامش ماندگار شده.
در یادداشت قبلی به دوران نوجوانی، جوانی، مسیر قهرمانی و همچنین شخصیت های اجتماعی و سیاسی جهان پهلوان غلامرضا تختی پرداختیم. اکنون در این یادداشت به بررسی دلایل مرگ رازآلود وی خواهیم پرداخت.
دلیلی برای خودکشی وجود نداشت |
تختی چهار روز پیش از مرگ به هتل آتلانتیک تهران رفته بود. درباره دلایل این کارش هیچ اطلاعات دقیقی وجود ندارد. برخی دلیل این کار و بعد از آن مرگ (یا خودکشی) تختی را اختلافات خانوادگی دانسته اند. این شایعه ای بود که هیچکس آن را رد یا تایید نکرد، اما منتقدان در نشریات همان روزها نوشتند:
آخر اختلاف خانوادگی یک جور و دو جور نیست، هزار جور است... به علاوه کدام خانواده را سراغ داشته و دارید که در آن اختلاف وجود نداشته باشد؟ اگر قرار باشد همه و یا قسمتی از اختلافات خانواده منجر به خودکشی گردد، آن هم خودکشی سرپرست و بزرگ خانواده، دیگر خانواده ای نباید وجود داشته باشد... اگر قرار باشد همه از میدان در برویم و جا خالی کنیم، پس دیگر چه فرقی است بین افراد عادی و قهرمان جهانی؟
زری امیری مستخدم هتل آتلانتیک (هتل اطلس کنونی) اولین کسی بود که جسد تختی را پیدا کرد. او درباره حضور تختی در هتل به روزنامه آیندگان گفت:
روز یکشنبه که به سر کار آمدم در تمام هتل صحبت از میهمان جدیدی بنام غلامرضا تختی بود. من او را خوب میشناختم و از مبارزات او در مسابقات جهانی مطلع بودم و به همین جهت تمام روز را منتظر بودم تا شاید زنگ اتاق آقای تختی به صدا درآید و من برای انجام کاری احضار شوم. سرانجام ساعت 6 بعد ازظهر زنگ اتاق 23 به صدا درآمد و من مشتاقانه به اتاق جهان پهلوان رفتم.
تختی اما آن قهرمان مردم دوستی که مستخدم هتل انتظار داشت نبود. عصبی بود و مرتب در اتاق به این سو و آن سو میرفت:
بدون اینکه به سلام من جواب دهد، آب خواست و من هم برایش آب بردم.
این روایت میتواند نشان دهنده فشارهای عصبی تختی در روزهای آخر باشد، اما روایت متناقض دیگری هم از آن روزها وجود دارد. مجله تهران مصور همان روزها به نقل از جوادزاده، قهرمان کشتی خبر از آن داد که تختی شب دوشنبه شام مهمان او بوده است. روایتی که هرچند اختلافات خانوادگی او را عامل خروج از خانه میداند اما نشانه ای از عصبیت و تمایل او به خودکشی ندارد:
ظاهر او چیزی را که حاکی از فکر خودکشی بود، نشان نمیداد. و حتی ظاهرا بیشتر از همیشه شاد و خندان بود.
جوادزاده که از جریان قهر او از خانه خبر داشته به او اصرار میکند که دوتایی با هم بروند منزل و او آشتی کند و تختی با خنده میگوید:
من خودم تنها میروم و حتما هم به منزل میروم. چون دلم برای بابک و شهلا تنگ شده و باید آنها را ببینم
و بعد خیلی آرام از آنها جدا میشود، ولی برخلاف قولی که داده بود به هتل میرود و در اتاقش به استراحت میپردازد.
زری امیری درباره چگونگی کشف پیکر تختی به آیندگان گفته بود:
در ساعت 8 بعد از ظهر روز یکشنبه تختی به دفتر هتل مراجعه کرد و قلم و کاغذ خواست و سپس بدون صرف شام به اتاقش رفت و ظاهرا خوابید، ولی ساعت 7 صبح که من طبق دستور خودش برایش صبحانه بردم با وضع غیرعادی مواجه شدم. صورت تختی باد کرده و کبود شده بود و از گوشه لبانش شیار باریکی از خون به روی بالشت خشکیده بود، من بلافاصله وضع غیرعادی را به اطلاع مدیر هتل رساندم و چند دقیقه بعد آمبولانس و مامورین شهربانی و دادسرا به هتل آمدند و در حدود ساعت 8:30 جنازه مرحوم تختی از هتل خارج شد.
روزنامههای دولتی درباره مرگ تختی نوشتند:
غلامرضا تختی به خاطر اختلافات خانوادگی با همسرش، شهلا توکلی و بر اثر خودکشی جان باخته است. از انگیزههای ممکن برای خودکشی، مواردی چون ناکامیهایش در مسابقات در پایان عمر ورزشی تختی نام برده میشود.
بعدها گفته شد که او یک روز پیش از مرگ، نزد وکیلی رفته و با تنظیم وصیتنامهای وضعیت مختصر اموالش را مشخص و یکی از دوستانش (کاظم حسیبی) را به عنوان وصی خود تعیین کرده است.
روایتی که احتمال خودکشی را افزایش می دهد |
روایت دیگری از سه روز پیش از مرگ تختی تا لحظه پیدا شدن جسدش وجود دارد که با محور قرار دادن شائبه خودکشی تختی به نگارش درآمده و همچون سایر رسانههای آن روزها حرفی از احتمال به قتل رسیدن در آن نیست. بسیاری از کارشناسان معتقدند آن روزها با دستور حکومت، شائبه خودکشی تختی بیش از دیگر احتمالات در رسانه ها مطرح شده بود. این گزارش را در زیر میخوانید:
روز جمعه/ساعت ۹:۳۰؛ تختی در خانه شمیرانش روی لبه تخت نشسته است. شهلا وارد میشود و به او میگوید:
برو کلید بوفه را از عزیزخانم (خواهر تختی) بگیر، قند برداریم و بعد هم میخواهم بوفه را تمیز کنم.
تختی که همیشه از اختلافات بین خواهرش و شهلا ناراحت بود، میگوید:
چرا خودت نمیروی بگیری؟
شهلا میگوید:
خب حالا تو برو. مگر چه عیبی دارد؟
تختی هم بلند میشود و لباس میپوشد و از خانه بیرون میرود.
شهلا جلوی در میآید و میگوید:
امروز هم که جمعه است از خانه بیرون میروی؟ مهمان داریم.
تختی برمیگردد و میگوید:
میروم شهسوار. او سوار ماشین میشود و از شمیران به تهران میآید.
ساعت ۱۲؛ تختی به چهار راه نصرت میرود تا نیکو سلیمی (یکی از دوستانش) را ببیند. او را میبیند و پیشنهاد میکند که با هم ناهار بخورند. نیکو به او پیشنهاد میکند که با هم به دیدن دوست مشترک شان محمدحسین قیصر بروند و با او ناهار بخورند.
ساعت 13؛ تختی و نیکو به خانه قیصر میرسند. او هم ناهار نخورده و به اتفاق ناهار میخورند.
ساعت 16؛ تختی نزد روحالله خان، دوست نزدیکش میرود و تا شب پیش او میماند.
ساعت 22:30؛ تختی به هتل آتلانتیک میرود. بدون آن که به دوستانش گفته باشد، به خانه نمیرود. به متصدی هتل میگوید: چون دیروقت است به خانه نمیروم. و میرود و میخوابد.
شنبه/ساعت ۹:۳۰؛ با تلفن، از دفتر هتل صبحانه میخواهد. برایش میبرند. صبحانه میخورد و لباس میپوشد. وصیت نامه اش را که تنظیم کرده بود با خود برمیدارد و میرود.
ساعت ۱۰؛ در سالن پایین هتل با آقای امید مدیر هتل به صحبت مینشیند و درباره همه چیز حتی فدراسیون کشتی و فوتبال حرف میزنند.
ساعت ۱۰:۳۰؛ به دیدن دوستش شاغلام در گلفروشی رزنوار (چهارراه پهلوی) میرود.
ساعت ۱۱؛ وصیت نامه اش را که تنظیم کرده در محضر ۲۰۲ با حضور آقای مصطفی فرزین سردفتر این محضر رسمی میکند.
ساعت ۱۱:۳۰؛ دوباره به دکان شاغلام برمیگردد و در حدود نیم ساعت مینشیند و در همین موقع فتح الله، شاگرد شاغلام با دوربین دستی از او عکس میگیرد.
ساعت ۱۲؛ برای دیدن جعفر خدادادی یکی از دوستانش به موسسه دخانیات می رود و با جمعی از کارگران صحبت میکند. در همین زمان وقتی جعفر به او میگوید بیا عصری به شاهعبدالعظیم برویم، میگوید:
همین روزها همه تان به آن جا خواهید آمد. او از جعفر برای اسلحه خفیف خود فشنگ میگیرد.
ساعت 13:30؛ به دکان محمد حسین قیصر میرود و با او ناهار میخورد.
ساعت 16؛ به دیدن روح الله خان میرود و پس از اینکه زمانی را با هم میگذرانند، تصمیم میگیرند به مهرآباد بروند و شام بخورند که روح الله خان میگوید شلوغ است. ناگزیر با هم به دکان احد شکری یکی از دوستانشان میروند و پس از خوردن خوراک ماهی تا بعد از نیمه شب آنجا مینشینند و بعد از هم جدا میشوند. تختی عصر قرار بود که به دیدن منزه دوستش برود که نرفت.
ساعت ۱:۳۰ بعد از نیمهشب؛ تختی به هتل بازمیگردد و به اتاق شماره ۲۳ میرود. از پیشخدمت میخواهد که اسلحهاش را از ماشین به هتل بیاورد، ولی به او میگوید:
مواظب خواهم بود، می دانم ورود اسلحه به داخل هتل قدغن است.
یکشنبه/ساعت ۱۰:۳۰؛ به خانه تلفن میکند و با شهلا صحبت میکند و دوباره میخوابد.
ساعت 13؛ از خواب بلند میشود و دوباره به خانه اش تلفن میکند، ولی یا تلفن اشغال بوده و یا او پشیمان میشود. در هر صورت صحبت نمیکند و بعد به یکی از دوستانش تلفن میکند، او هم در خانه نبوده است.
ساعت 15:30؛ تلفن میکند تا برایش ناهار بیاورند.
ساعت 16؛ پیشخدمت میآید و ظروف خالی را میبرد. او از پیشخدمت قلم و کاغذ میخواهد که برایش میآورد. این پیشخدمت آخرین کسی است که تختی را زنده دیده است.
ساعت 16:30؛ نیکو سلیمی دوست تختی به خانه تلفن میکند و تختی را میخواهد. شهلا به او میگوید:
تختی از صبح که بیرون رفته، هنوز برنگشته.
ساعت 23؛ پیشخدمت هتل از مقابل اتاق او میگذرد. میبیند چراغ اتاق شماره ۲۳ روشن است و صدای آب از دستشویی میآید. این نشان میدهد که تختی تا این ساعت زنده بوده است.
ساعت ۱:۳۰ نیمهشب؛ لحظه فاجعه، لحظه انتظار... چند ساعت جانکندن پایان مییابد. او آخرین نفس را در تنهایی میکشد و در یک لحظه که برای همه دوستدارانش لحظه بیخبری بود، روح از کالبدش پرواز میکند...
روز دوشنبه/ ساعت ۸:۳۰؛ پیشخدمت هتل میبیند ماشین بنز تختی چرخ عقبش پنچر است، به مدیر هتل میگوید. تلفن میکنند، تختی جواب نمیدهد. پیشخدمت میرود گوشش را به در اتاق میچسباند، میبیند صدایی نمیآید. تلفن زنگ میزند. با مشت به در میکوبد و وقتی نگران میشود.
ساعت ۹؛ مدیر هتل به کلانتری ۷ تلفن میکند و به کلانتری میرود و با چند مامور میآید. چون در بسته است، مامور جلوی در میگذارند و دوباره به کلانتری بازمیگردند.
ساعت ۹:۳۰؛ نماینده دادستان و ماموران در اتاق را باز میکنند و با جسد تختی روبهرو میشوند که روی تخت افتاده، صورتش کبود شده و شیار باریکی از خون از گوشه لبانش سرازیر شده است.
(این تصویر واقعی نیست و مربوط به فیلم است)
لخته خون پشت سر تختی از چه بود؟ |
همان روزهای اول گفته میشد چند تن از دوستان تختی که هنگام شست و شوی او در غسالخانه حاضر بوده اند، متوجه لخته خونی پشت سرش شدند. برخی دیگر حتی از وجود حفره ای بزرگ در سر او حکایت میکردند. به نوشته خراسان ورزشی، چند سال بعد فرامرز خدادادیان، خبرنگار روزنامه کیهان گفت:
موقع انتقال جسد از اتاق هتل آتلانتیک من آنجا بودم. ماموری که یک طرف جنازه را گرفته بود دستش سر خورد. سر مرحوم به شدت به زمین خورد و آسیب دید. این علت همان لکههای خونی بود که در غسالخانه روی سر تختی وجود داشت.
سید محمد آل حسنی معروف به آق ممد که از دوستان بسیار نزدیک تختی به حساب میآید، در این باره میگوید:
اگر قضیه ای که خبرنگار کیهان گفته به فرض مثال درست هم باشد، پس چرا پشت سر مرحوم خونی بود و یک حفره عمیق وجود داشت؟ من خودم با انگشتانم آن را لمس کردم.
حسین شاه حسینی به نکته دیگری اشاره میکند:
جنازه در محل تشریح بود و روی آن یک پارچه سفید کشیده بودند. وقتی یکی از کارکنان ملحفه را برداشت، گفتم چرا پشت سرش خونی است؟ گفت: برای تکه برداری این کار را کردهاند.
روایت زیاد است. ناصر محمدی هم روایت میکند:
جسد تختی را روی سنگ غسالخانه با سینه شکافته دیدم. مرده شوی به نام حاج عباس میرزا مراد مشغول شستنش بود. سر تختی را بلند کرد و من از پشت سرش خونابه را روی سنگ دیدم.
نبی سروری دوست نزدیک جهان پهلوان در باشگاه پولاد هم به خوبی همه چیز را در خاطرش نگه داشته:
وقتی در غسالخانه او را میشستند، من روی سرش آب میریختم. دیدم از پشت سرش خون میآید. سرش شکافته شده بود. مدام آب می ریختیم اما بند نمیآمد.
نایب حسینی از دیگر دوستان تختی که در آن لحظات، نزدیک پیکر بیجان او بود، گفته:
وقتی رسیدم آنجا، دیدم پشت گردن و سرش سوراخ است. از دکتر طباطبایی رئیس وقت پزشکی قانونی پرسیدم این سوراخ چیست؟ او سکوت کرد. باز گفتم شما میدانید که او را کشتهاند چرا دیگر شکمش را پاره کردهاید؟
دکتر طباطبایی جواب داد:
من نمیدانم این حفره چیست. الان داریم به وظیفه خودمان عمل میکنیم.
استدلال هواداران تئوری قتل؛ ناراضی ای که از میان رفت |
خودکشی تختی مورد پذیرش بسیاری از دوستداران تختی قرار نگرفت، چنان که بسیاری دیگر از ادعاهای ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» نیز از سوی افراد درگیر در ماجراهای مطرح شده به چالش کشیده شد. اما استدلال مخالفان رژیم شاه برای آنکه این ماجرا را به عنوان قتلی حساب شده روایت کنند، چیست؟
تختی از سال 1342 به بعد بارها به ساواک احضار شد و و از نظر مالی در مضیقه قرار گرفت. اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشارها را افزایش دادند. تختی حتی در مواردی از ورود به ورزشگاهها منع میشد. این را علی میرزایی سردبیر فصلنامه نگاه نو دو سال قبل در سالمرگ تختی نوشت.
اما دلیل احضار تختی به ساواک چه بود؟ گفته میشد او بعد از کودتای 28 مرداد، به یاری خانواده زندانیان سیاسی شتافته و بسیاری از آنان را تحت حمایت خود قرار داده است. این دلسپردگی به مخالفان حکومت در مراسم هفتمین روز درگذشت دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی آشکار شد، آنجا که تختی به رغم هشدارهای ساواک، به همراه یک گروه چهل نفری از ورزشکاران ایران به احمدآباد رفت و به رهبر نهضت ملی ایران ادای احترام کرد.
حسین شاه حسینی از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی و اولین رئیس سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب درباره شرکت تختی در مراسم مصدق میگوید:
با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط ماموران حکومتی، او به محل تدفین مرحوم مصدق میرود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود، چرا که اگر مردم باخبر میشدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستاها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر میشدند و فضا شلوغ تر میشد. از این رو او را به شدت و با واهمه از مراسم دور کردند.
تختی یک بار که از سوی رئیس سازمان تربیت بدنی وقت از او خواسته شد برای بازدید از شاه اقدامی بکند، گفته بود:
با کسی که با دکتر مصدق چنین میکند و منافع ملی را از بین میبرد، حتی نباید حرف زد...
خودکشی از «تختی مذهبی» بعید است |
بسیاری مساله خودکشی تختی را به دلیل اعتقادات مذهبی او رد میکنند. از آن جمله جلال آلاحمد نویسنده مشهور ایرانی بود که سالها قبل درباره مرگ تختی نوشت:
... از آن همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمیکرد. آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی نبودنهای فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی؟ این قهرمان که خاک خانیآباد را خورده بود هرگز به ناامیدی نمیاندیشید؛ آخر امید یک ملت بود، ملت ایران... او مبنا و معنی آزادگی و بزرگی است...
بعد از پیروزی انقلاب 1357 که بسیاری از اسناد ساواک به دست نیروهای انقلابی افتاد، هیچ مدرکی دال بر دست داشتن ساواک در مرگ وی و یا قتل او پیدا نشد. با این حال نزدیکی محل هتل آتلانتیک به یکی از ساختمانهای متعلق به نهادهای امنیتی نگذاشت این گمانه به کلی رد شود.
بابک تختی، تنها فرزند این قهرمان ملی که درباره مرگ پدرش تحقیقاتی کرده، میگوید در مورد درستی هیچ یک از دو احتمال خودکشی یا قتل به نتیجهای قطعی نرسیده است و گفته بود:
مساله مهم نه چگونگی مرگ تختی، که زندگی اوست.
با این حال بسیاری دیگر از جمله علی حاتمی، کارگردان فقید ایرانی که آخرین پروژه سینمایی خود «جهان پهلوان تختی» را به راز قتل این قهرمان ملی اختصاص داده بود هم تحقیقاتی را در این زمینه انجام دادند که به چیزی جز ابهامی که بابک تختی به بنبست آن خورده بود، نرسیدند.
حسین شاه حسینی از جمله افرادی است که نه قتل و نه خودکشی، هیچ یک را محتمل نمیداند. کسی چه میداند. شاید آنچه او میگوید، درست باشد:
او انسان معتقدی بود اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار روحی و روانی را میتوان داد. او شاید در هتل آتلانتیک سابق و هتل استقلال امروز سکته کرده بود.
با انتشار خبر مرگ غلامرضا تختی، هفت تن در شهرهای مختلف ایران خود را کشتند که از همه فجیع تر، قصابی در کرمانشاه بود که خود را به قناره آویخت. وی قبل از مرگ یادداشت بزرگی بر شیشه مغازه اش چسبانده بود که:
جهان بی جهان پهلوان ماندنی نیست.
تختی هنوز هم برای ما شناخته نشده؟ |
تختی هنوز برای ما شناخته نشده، آری؛ ما مردم عادت کردیم هر سال و سالی یکبار چند ساعتی فکرمان، ذهن مان را به او مشغول و تعدادی هم وقت شان را در حد چند ساعت برای او در سالگشت نبودنش گذرانده و به کنار مزار او به احساسات پاک خود پاسخ داده و دیگر ...
سعی کنیم او را افسانه ای نکرده و بخشی از رفتارهای او را تدوین و گردآوری کرده و با تعمق بیشتر بر روی هر حکایت، تلاش نمائیم به عنوان مربی، مدیر و ورزشکار حداقل به آن رفتارها نزدیک شویم.
روحش شاد
منابع: ویکیپدیا، همشری آنلاین، پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران و مشرق نیوز