اختصاصی طرفداری - در زندگی نامه این ستاره سوئدی، به ماجرای جنجالی او در اردوی تیم ملی سوئد رسیدیم که با جشن تولد اولاف ملبرگ شروع شد. در ضمن او وارد تیم جدیدش یعنی اینتر شده و می خواهد همه چیز را برای رسیدن به قهرمانی عوض کند.
ما جلو لیتوانی به پیروزی 1-0 رسیدیم. کالستروم گل زد. سوم سپتامبر بود و بعد از بازی ما یک روز مرخصی داشتیم. تولد اولاف ملبرگ بود. اون موقع ملبرگ کاپیتان استون ویلا بود. اولش فک می کردم یکی مثل ترزگه باشه ولی بعد کم کم با هم دوست شدیم. ملبرگ ازم خواست با هم تولدشو جشن بگیریم. ما با هم رفتیم یه بار خیلی خلوت و ساکت تو گوتنبرگ و نشستیم. خیلی زود ساعت 11 شد. طبق قانون اردوی تیم ملی ما باید ساعت 11 تو هتل باشیم. ولی خوب فک کردیم مسئله ای نیست. 12:15 بود که رسیدیم هتل. همه قضیه اون شب همین بود. هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. صادقانه میگم. ولی مسئله اینه که من برا خرید شیر هم بیرون برم روزنامه ها داستان درست می کنن. همه جا جاسوس هست و مردم ازم عکس می گیرن. "زلاتان رو تو همچین جایی دیدم." برا اینکه قضیه جالب بشه شروع می کنن به مبالغه.
اما این بار روزنامه ها باهوش تر بودن. اونا اصلا در مورد من سوال نکردن. از مربی تیم در مورد قوانین کمپ تیم ملی پرسیدن. اونم حقیقت رو گفت. بعد اونا گفتن "ولی زلاتان و چیپن و ملبرگ بعد 11 شب اومدن ما شاهد داریم." سرمربی تیم معمولا از ما دفاع می کنه ولی خوب اونجا درست عمل نکرد. البته طبیعی هم هست. شاید اگه ایتالیا بود مربی می گفت اجازه بدین چک کنم و به ما زنگ می زد. مثلا بعدا به روزنامه نگارا می گفت آره ما به اون بازیکنا اجازه دادیم بیرون باشن. البته این به معنی اون نیس که ما نباید تنبیه بشیم. ولی خوب باید اتحادمون رو حفظ کنیم. ما باید مثل تیم عمل کنیم و بعد بین خودمون تنبیه مشخص بشه.
ولی مربی گفت هرکسی این قانون رو زیر پا گذاشته جریمه میشه. صبح همه به من زنگ زدن که باید بری پیش لاگربک یه جلسه مهم داری. البته من می دونم این طور قضیه ها چطور پیش میره. جلسه ها رو هم دوس ندارم. من به یکی از مامورای امنیتی که می شناسم زنگ زدم و اون گفت: "به نظرم می تونی چمدونت رو جمع کنی." من نفهمیدم چی میگه. یعنی به خاطر یه کم دیر اومدن باید اخراج بشم؟ ولی خوب بعد قبول کردم. حتی بهانه هم نیاوردم. خیلی مسخره بود. رفتم و دیدم همه هستن: لاگربک و کادر فنی و ملبرگ و چیپن. قضیه برا من مشکل نبود. من به این جور جلسات عادت داشتم. تازه حس می کردم مدت طولانی بوده که مثل پسرای خوب رفتار کردم و الان دیگه وقتشه.
لاگربک گفت "تصمیم گرفتیم شما رو هر چه زودتر راهی خونه کنیم." بعد نظر ما رو پرسیدن. چیپن گفت "من معذرت می خوام. واقعا احمقانه بود." ملبرگ هم معذرت خواهی کرد و پرسید "چی به رسانه ها میگین؟" من ساکت بودم. لاگربک تعجب کرده بود و پرسید "نظر تو چیه زلاتان؟" من گفتم چیزی برای گفتن ندارم. لاگربک پرسید "یعنی چی هیچی؟" منم گفتم هیچی.
اونا انتظار داشتن من مثل همیشه پرخاش کنم و جواب شون رو بدم. ولی این نوع برخورد من براشون تازگی داشت و نگران شدن. من همیشه سابقه این طور چیزا رو داشتم: آپارتمان وسلز، مدرسه، تیم جوانان مالمو. لاگربک هم در مورد شفافیت قوانین تیم ملی حرف می زد. ولی یه چیزی عصبانیم کرد. لاگربک گفت "ما تصمیم گرفتیم شما سه تا جلو لیختن اشتاین بازی نکنین." خود بازی برا من مهم نبود. چه اهمیتی داره؟ مشکل من با اون کلمه ما اول جمله مربی بود. این ما یعنی کی دقیقا؟ اون رئیس تیمه. چرا خودشو پشت بقیه قایم می کنه؟ اگر واقعا مرد بود می گفت من تصمیم گرفتم. ولی رفتارش مثل ترسوها بود. منم به ککی زنگ زدم که بیاد دنبالم. این جور وقتا باید رفت سراغ خانواده.
قبل رفتن با مدیر تیم حرف زدم که رابطه خوبی باهاش دارم. خیلی خوب منو می شناسه و گذشته مو می دونه. به من گفت "در مورد اون دو تای دیگه نگران نیستم. تنبیه میشن و به تیم برمیگردن. ولی در مورد تو می ترسم که لاگربک گور خودشو کنده باشه." من فقط گفتم "می بینیم" و رفتم.
من و ککی، چیپن رو هم با خودمون بردیم. تو پمپ بنزین بودیم که تیتر رسانه های زرد رو دیدیم. جنجال بزرگی درست کرده بودن. من بیشتر مثل پدر برای اونا بودم: "آروم باشین بچه ها. چند وقت دیگه این یه امتیاز برا ما میشه. هیچ کس از پسرای خوب خوشش نمیاد."
ولی داشتم عصبی تر می شدم. واقعا وضعیت مسخره ای بود. چندوقت پیش با یکی تو میلان به اسم اوگوچی اون یوو درگیر شدم که بعدا قضیه شو براتون تعریف می کنم. ولی در اون مورد مدیریت از من دفاع کرد و اتحاد تیم رو حفظ کرد. هرچند حرکت من اصلا قابل تایید نبود. ولی ایتالیایی ها همیشه این طور عمل می کنن. جلوی مردم و رسانه ها از تیم دفاع می کنن و تو فضای خصوصی از خود اعضای تیم انتقاد می کنن. ولی داستان تو سوئد فرق داشت. برا همین به مربی گفتم "این قضیه مثل آبی بود که از زیر پل رد شد." اونم گفت من می تونم به تیم برگردم. ولی من جواب دادم "ولی من نمیام. تو می تونستی منو جریمه کنی. ولی تو از ما جلو رسانه ها بد گفتی. من اینو تحمل نمی کنم."
من به تیم ملی نه گفتم و همه چیز برام تموم شده بود. ولی یه حسرت دارم. اون موقع باید جنجال درست می کردم. بری یه بار ساکت و خلوت بشینی و بعد دیر بیای و تمام؟ من باید اونجا رو به هم می ریختم و بعد با ماشین می رفتم تو شکم یه فواره. این جوری واقعا میشد اسمش رو جنجال و رسوایی گذاشت.
"نباید طلب احترام کنی. باید کاری کنی بهت احترام بذارن." معمولا تو تیم جدید همه چیز تازه است و تو چیز زیادی نمی دونی. ولی اگه عقب نشینی کنی زمان رو از دست میدی. من به اینتر اومدم که همه چیزو عوض کنم و قهرمان لیگ بشیم. اونم بعد 17سال. بنابراین نمیشه ساکت یه گوشه ایستاد. زلاتان یه پسر بده و همش دردسر درست می کنه. این چیزا مهم نیست.
داستان تیم ملی سریع به ایتالیا رسیده بود و انگار همه می گفتن این پسره اصلا به قوانین احترام نمی ذاره. انگار می خواستن بگن من بیش از اندازه بزرگ شدم و یه اشتباه بزرگم. یه کارشناس تو سوئد هم گفت "اینتر همیشه خریدهای عجیبی داره و رو کسایی قمار می کنه که فردگرا هستن. حالا یه مشکل تازه دارن!"
من تو تمرینات تیم مثل همیشه جنگجو بودم. وقتی بد بودیم تو زمین داد می زدم. عصبانی می شدم. تصور من از نقش رهبری یه جور دیگه بود. میشد اینو تو چشم همه خوند که امیدشون به منه. ویرا در کنار من بود. ما دوستان برنده ای بودیم که هرکاری می کردیم تا روحیه تیم بالا بره.
ولی مشکلاتی هم وجود داشت. موراتی کلی خرج کرده بود. 300میلیون یورو. بازیکنایی مث رونالدو، مایکون، کرسپو، ویری، فیگو و باجو خریده بود. موراتی خیلی دست و دلباز بود و به شدت مهربون. بعد از یه برد ساده کلی بهمون پاداش می داد. و من با این رویه مخالفت کردم. طبیعتا همه از پاداش خوش شون میاد ولی بعد یه پیروزی و موفقیت بزرگ نه یه بازی معمولی. این حرکت سیگنال های غلطی به بقیه می داد. موراتی قدرتمند و پولدار بود. ولی من موضع خودمو حفظ کردم. موراتی آدم سرسختی نیست خیلی راحت میشه باهاش حرف زد. بهش گفتم "بهتره یه کم شل بگیری." متوجه منظورم نشد. ادامه دادم "در مورد پاداش ها. یه بازی رو بردیم این همه پاداش لازم نیس. مشکل درست می کنه. اگه اسکودتو رو بردیم بهمون پاداش بده. ولی نه بعد یه برد معمولی."
موراتی هم حرف منو قبول کرد. البته اشتباه نکنین منظور من این نیست که من باشگاه رو بهتر از موراتی اداره می کنم. ولی اگه چیزی ببینم که تاثیر منفی تو تیم داشته باشه حتما هشدار میدم.
چیز دیگه ای که از اولین روز باهاش مشکل داشتم این چند دسته بودن بازیکنا تو تیم بود. البته من به بازی کردن کنار بازیکنا از ملیت های مختلف عادت دارم. اصلا مهم نیس از کدوم کشور باشن. تو آژاکس و یوونتوس تجربه شو داشتم. ولی ما باید با هم متحد باشیم. تو اینتر برزیلی ها یه گوشه می نشستن و آرژانتینی ها هم یه طرف دیگه. بقیه ما هم اون وسط. این درست نیست. درسته گاهی شما با یکی دوست میشی و همیشه با اون می گردی. ولی تو اینتر قضیه براساس ملیت بود. این منو عصبی می کرد و می دونستم با این رویه قهرمان لیگ نمی شیم. شاید بگین چه اهمیتی داره کنار کی غذا بخوریم؟ نه این مهمه. اگه بیرون زمین متحد نباشین تو زمین هم دچار مشکل میشین.
این اولین امتحان من بود و هیچ چیز با حرف زدن درست نمی شد. رفتم و بهشون گفتم "این چه وضعشه؟ چرا مثل بچه مدرسه ای ها دور هم نشستین؟" خیلی هاشون با من موافق بودن. ولی هیچی نشد. اون موانع نامرئی خیلی قوی بودن. رفتم پیش موراتی و همه چیزو شفاف گفتم. چون بازیکنا نمی خوان با هم حرف بزنن باید حسرت اینتر ادامه پیدا کنه؟