طرفداری- در قسمت های گذشته زندگی نامه زلاتان ابراهیموویچ، این فوق ستاره سوئدی در خصوص دوران کودکی اش، حضور در تیم های آماتور و راهیابی به تیم مالمو صحبت کرده بود. زلاتان که با مشورت های پدرش در تمرینات مالمو حضور یافته بود، در نهایت توانست به تیم اصلی راه پیدا کند و پس از درخشش با پیراهن این تیم، نامی برای خود دست و پا کرد. تیم های اروپایی اعم از موناکو، آرسنال و هلاس ورونا نسبت به جذب او علاقه مند بودند اما زلاتان در نهایت به آژاکس پیوست. اما دوران حضور زلاتان در آژاکس چندان آسان نبود. زلاتان به تنهایی در هلند زندگی می کرد و از لحاظ مالی در وضعیت چندان جالبی نبود. او توانست در این مدت با مکسول آشنا شود و این بازیکن برزیلی در شرایط نابسمان ابراهیموویچ، به کمک او آمد. اما رفته رفته ابراهیموویچ جزئیات بیشتری در خصوص قراردادش دانست و متوجه شد مدیر ورزشی وقت تیم مالمو، هسه بورگ به نوعی او را دور زده است! وضعیت او در آژاکس روز به روز وخیم تر می شد. تا جایی که لیو بنهاکر نیز به فروش زلاتان فکر می کرد. اما گل برتری آژاکس در فینال جام حذفی هلند و پیروزی دراماتیک در این دیدار، باعث شد زلاتان در نهایت در این باشگاه بماند. پس از درگیری های لفظی و آشکار با رافائل فن در فارت، ابراهیموویچ بالاخره از آژاکس جدا می شود و راه خودش را در یوونتوس دنبال می کند. در ادامه، سرگذشت این فوق ستاره سوئدی را مرور خواهیم کرد. راوی این داستان زلاتان ابراهیموویچ است.
من زلاتان هستم (24)؛ هیچکس نمیخواهد فابیو کاپلو را خشمگین ببیند
کاپلو فقط آژاکس رو از ذهن من خارج نکرد. کاپلو من رو تبدیل به کسی کرد که اگر به باشگاهی میره، انتظار قهرمانی در لیگ رو داشته باشه. کاپلو من رو به یه بازیکن فوتبال تبدیل کرد. اما این موضوع من رو آروم تر نکرد. ما یه مدافع فرانسوی توی تیم ـمون داشتیم که اسمش جاناتان زبینا بود. زبینا توی رُم بازی کرده بود و کاپلو به همراه اون در سال 2001، اسکودتو رو فتح کرده بود. حالا، این با ما بود. فکر نمی کنم که توی انجام دادن کارش، خیلی خوب عمل می کرد. مشکلات شخصی داشت و توی جلسات تمرینی، خیلی خشن بازی می کرد. یه روز این زبینا خیلی خشن روی من تکل زد. منم رفتم سراغش، دقیقاً توی صورتش. "اگه می خوای کثیف بازی کنی، قبلش بگو که منم بدونم چطوری باید بازی کنم." بعد از اون، با سرش به من حمله کرد. اتفاقات بعد از این موضوع، سریع تر رخ داد. من زمانی برای فکر کردن نداشتم. کاملاً رفلکس بود. من به او ضربه زدم و این اتفاق خیلی سریع رخ داد. حتی ضربه ای که داشت به من می زد رو تموم نکرده بود که من زدمش. اما باید سخت می زدمش. افتاد روی چمن ها و من هم هیچ ایده ای در خصوص اتفاقاتی که قرار بود رخ بده، نداشتم. شاید یه کاپلوی عصبی به سمتم بِدوه و داد بزنه، نمی دونم. اما کاپلو همونجا ایستاده بوده و خونسرد بود. جوری که انگار این اتفاقات هیچ ربطی بهش نداشت. همه داشتن حرف می زدن که چه اتفاقی افتاده و ...؟ این برای چی بود؟ همه داشتن حرف می زدن و کاناوارو رو یادم میاد. کاناوارو و من، همیشه به همدیگه کمک می کردیم. اومد سمتم و گفت:" ایبرا. این چه کاری بود کردی؟" برای یه لحظه فکر کردم که ناراحت شده. اما بعدش حرف هاش عوض شد، جوری که مثلاً بخواد بگه لعنتی حقش بود. کاناوارو هم از اون یارو خوشش نمی اومد. نه با این طرز رفتاری که اخیراً داشت از خودش نشون می داد. اما لیلیان تورام نگرش و وضعیت متفاوتی داشت. "ایبرا، تو جوون و احمقی. از اینکار ها نکن. تو دیوونه ای." اما تورام شانسی نداشت که حرف هاش رو ادامه بده. سر و صدا بلند شد و فقط یه نفر بود که می تونست اینطوری حرف بزنه. "تورااااااام. دهنت رو ببند و از اونجا دور شو." تورام کم کم خودش رو جمع کرد و شبیه یه بچه کوچیک شده بود.
تصویر؛ جاناتان زبینا، لیلیان تورام و زلاتان ابراهیموویچ
من هم از اونجا رفتم. باید آروم می شدم. 2 ساعت بعد، یه یارویی رو تو اتاق ماساژ دیدم که یخ روی صورتش گذاشته بود. زبینا بود. احتمالاً خیلی سخت زده بودمش. هنوز درد داشت. احتمالاً برای یه مدت طولانی چشمش کبود می شد. موجی هم جفت ـمون رو جریمه کرد. اما کاپلو هیچ وقت هیچ کاری نکرد. کاپلو حتی ما رو به جلسه هم دعوت نکرد. اون فقط یه چیز گفت:" برای تیم خوب بود!" همین. کاپلو این شکلی بود. سر سخت بود. کاپلو آدرنالین می خواست. اما هیچ وقت اجازه انجام این دو کار رو نداشتید؛ 1. قدرت اون رو زیر سوال ببرید. 2. بی پروا عمل کنید. در این صورت عصبی می شه. بازی برابر لیورپول در یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان اروپا رو یادم میاد. ما 2-0 باخته بودیم و قبل از بازی کاپلو داشت تاکتیک ها رو توضیح میداد. که چه کسی رو در حین ضربات کرنر، یارگیری کنیم. اما لیلیام تورام تصمیم گرفت که با یه نفر دیگه یارگیری کنه. اون سراغ یه بازیکن دیگه از لیورپول رفت و در اون شرایط، آن ها یک گل زدن. بعد از اون و در رختکن، کاپلو هم کار همیشگی اش رو کرد. ما دور اون و به صورت یک دایره نشسته بودیم و برامون سوال بود که چه اتفاقی می خواد بیفته
کاپلو از تورام پرسید:" کی بهت گفت یه بازیکن دیگه رو یارگیری کنی؟"
تورام جواب داد:" هیچکس. من فقط فکر کردم که اینطوری بهتره."
کاپلو چند بار نفس کشید و دوباره تکرار کرد:" کی بهت گفت با یه بازیکن دیگه یارگیری کنی؟"
تورام دوباره همون جواب رو داد. کاپلو برای بار سوم همین سوال رو پرسید و باز هم تورام همین جواب رو داد. اینجا بود که صبر کاپلو تموم شد. انگار که یه بمب منفجر بشه. "من بهت گفتم با یه نفر دیگه یارگیری کنی؟ هان؟ من اینجا تصمیم گیری می کنم یا یه نفر دیگه؟ من، من تصمیم می گیرم. می فهمی؟ من می گم که تو باید چیکار کنی. می فهمی؟" بعد از اون، به میز ماساژ یه ضربه زد و میز ماساژ با یه سرعت فوق العاده ای اومد سمت ما. تو اون شرایطی که هیچکس جرئت نداشت سرش رو بلند کنه. همه دور اون نشسته بودن و به زمین خیره شده بودن- ترزگه، کاناوارو، بوفون و بقیه. هیچکس یه ماهیچه هم تکون نداد و هیچکس نمی خواست کاری که تورام کرد رو بکنه. هیچکس نمی خواست دوباره اون چشم ها رو عصبی ببینه. انتظارات هیچ معنی ای نداشت و من به بازی های خوبم ادامه دادم. کاپلو مجبور بود دل پیرو رو بیرون بکشه تا جا برای من باز بشه و هیچکس در ده سال اخیر، دل پیرو رو نیمکت نشین نکرده بود. نیمکت نشین کردن دل پیرو، مثل این میمونه که نماد باشگاه رو نیمکت نشین کنی و هوادارا، خیلی ساده با این قضیه کنار نمی اومدن. اون ها کاپلو رو هو می کردن و در وصف دل پیرو، شعار می دادن:" Il pinturicchio, il fenomeno vero" دل پیرو با یوونتوس، هفت بار قهرمان لیگ شده بود و هر سال یه بازیکن کلیدی برای تیم به شمار می رفت. اون لیگ قهرمانان اروپا رو به خونه آورده بود و خانواده ای که مالک باشگاه محسوب می شدن، عاشق دل پیرو بودن. ستاره بزرگی بود و هیچ مربی معمولی ای دل پیرو رو نیمکت نشین نمی کرد.
اما کاپلو یه مربی معمولی نبود. کاپلو به گذشته یا وضعیت بازیکن ها اهمیت نمی داد. اون فقط به تیمش نگاه می کرد و من از این بابت، سپاسگزار بودم. اما روی من هم فشار بود. وقتی دل پیرو نیمکت نشین من بود، باید بهتر بازی می کردم و در واقع، کمتر و کمتر اسم اون رو از جایگاه ها می شنیدم. می شنیدم که هوادارا می گفتن:" ایبرا، ایبرا" و در ماه دسامبر، به عنوان بازیکن ماه باشگاه از سوی هواداران انتخاب شدم که دستاورد بزرگی بود. من در حال رسیدن به یک پیشرفت در ایتالیا بودم و البته، می دونم که این چندان بزرگ هم محسوب نمی شه. در فوتبال، شما برای یک دقیقه قهرمان هستین و دقیقه بعد، هیچی. تمرین هایی که با گالبیاتی داشتم، داشت جواب می داد. با اون تمرین ها، من در محوطه جریمه قوی تر و تاثیرگذار تر شدم. طیف وسیعی از موقعیت ها کم کم به یه سرگرمی برای من تبدیل شده بود و دیگه نیازی نبود که فکر کنم. این فقط اتفاق می افتاد- بَم، بَم. اما فراموش نکنید، خطرناک بودن در مقابل دروازه، یک احساس غریزی ــه. شما یا اون رو دارید یا ندارید. می تونید فتحش کنید، البته. اما وقتی اعتماد به نفس شما پایین میاد، ممکن ــه دوباره اون را از دست بدید. من هیچ وقت خودم رو به عنوان یه ماشین گلزنی نمی دیدم. من بازیکنی بودم که در هر سطحی، می خواستم تفاوت رو رقم بزنم. من اون کسی بودم که می خواست همه کار بکنه و بعضی وقت ها در ژانویه، ریتمم رو از دست می دادم. من برای پنج بازی، نتونستم گل بزنم. برای سه ماه، فقط 1 گل زدم. نمی دونم چرا. این اتفاق افتاده بود و دلیلش رو نمی دونستم. کاپلو هم از این وضعیت چندان راضی نبود. هر چقدر که قبلاً در ساخت من نقش داشت، الان در حال تخریب من بود. "هیچ غلطی نکردی. اون بیرون، بی خاصیت بودی." این ها رو می گفت اما با این وجود، می ذاشت که بازی کنم. هنوز هم دل پیرو رو روی نمیکت داشت و فکر می کنم این ها رو می گفت تا به من انگیزه بده. حداقل، اینطور امید داشتم. بدون شک کاپلو می خواست که بازیکن ها به خودشون باور داشته باشن، اما از جهتی هم نمی خواست که بازیکن ها خیلی مطمئن و از خودراضی به نظر برسن. از اعتماد به نفس بیش از حد، متنفر بود. به خاطر همین بود که اینکار رو می کرد. اون بازیکن هاش رو می ساخت و بعد، خراب ـشون می کرد. هیچ ایده ای نداشتم که الان، کجا ایستاده بودم. "ایبرا، بیا اینجا."
مارکو فن باستن و زلاتان ابراهیموویچ
ترس من از احضار شدن، هیچ وقت از وجودم خارج نمیشه. برام سوال شده بود که: دوباره یه دوچرخه دزدیدم؟ اشتباهی یکی دیگه رو زدم؟ تو راه رختکن، کاپلو منتظر من ایستاده بود. سعی کردم تا قبل از رسیدن بهش، چند تا عذر و بهانه خفن و هوشمندانه جور کنم. اما وقتی نمی دونه داستان در مورد چیه، سخته که بتونی عذر و بهانه جور کنی! فقط می تونی برای بهترین اتفاق ممکن، امید داشته باشی و وقتی رفتم داخل، کاپلو فقط یه حوله تنش بود. دوش گرفته بود و شیشه عینکش رو بخار گرفته بود. رختکن مثل همیشه، معمولی بود. موجی همیشه از چیز های خوب، خوشش می اومد. رختکن معمولاً باید نامرتب باشه. این بخشی از فلسفه اون بود "خیلی مهمه که ببریم تا اینکه مکان تمیز و خوبی داشته باشیم." کاپلو نیمه برهنه اومد سمت من و متعجب بودم که قضیه چیه. وقتی با کاپلو تنها باشید، قطعاً یه اتفاقی افتاده. می تونید این موضوع رو بو بکشید.
"بشین." اُکی، منم نشستم. جلوی یه تلویزیون قدیمی با یه ویدیو پلیر حتی قدیمی تر. کاپلو یه فیلم گذاشت و ادامه داد:" تو من رو یاد یکی از بازیکن های قدیمی ام میندازی که توی میلان مربی اش بودم."
+:" فکر می کنم بدونم کی رو میگی."
-:" می دونی؟"
+:" بار ها شنیدمش."
-:" عالیه. از این مقایسه، مضطرب نشو. تو فن باستن جدید نیستی. تو استایل خاص خودت رو داری و من تو رو به عنوان یک بازیکن بهتر می بینم. اما فن باستن تو محوطه جریمه، بیشتر تکنیکی بود. این، فیلمی ــه از گل هایی که فن باستن زده و من جمع ـشون کردم. حرکت هاش رو یاد بگیر. ازشون یاد بگیر."
بعد از اون، کاپلو رفت بیرون و من تنها موندم. گل های فن باستن از زاویه های مختلف و جهت های مختلف بود. برای 10 تا 15 دقیقه اونجا نشسته بودم و نمی دونستم کی می تونم برم! کاپلو کسی رو گذاشت که از پشت در حواسش به من باشه؟ من تصمیم گرفتم کل فیلم رو نگاه کنم. برای 25 تا 30 دقیقه طول کشید. خیلی خب، فکر می کنم کافی باشه. رفتم بیرون. راستش رو بخوام بگم، نمی دونم که چیزی یاد گرفتم یا نه. اما پیامی که در اون بود رو فهمیدم. کاپلو از من می خواست که گلزنی کنم. باید این موضوع رو توی ذهنم، حرکت هام و کل سیستم بازی ام، وارد می کردم و می دونستم که قضیه جدی ـه. ما صدرنشین لیگ بودیم و برای قهرمانی، با میلان رقابت داشتیم و برای این موضوع، من باید گلزنی می کردم. این حقیقت بود. یادم میاد که خیلی سخت در محوطه جریمه تلاش می کردم. اما خب، از من محافظت می شد. مدافع های حریف کاملاً من رو کنترل کرده بودن. اون ها مثل گرگ من رو احاطه کرده بودن. بازیکن ها و تماشاگرا، همیشه سعی می کردن با توهین و سوءاستفاده و ...، من رو تحریک کنن. کولی، اوباش و یه سری حرف هایی که در مورد مامانم می زدن، اون ها از این مزخرفات می گفتن. من وقتی عصبی باشم، بهترین بازی ام رو انجام می دم. 17 آپریل، جلوی لچه تونستم هت تریک کنم و هوادارا دیوونه شدن. ژورنالیست ها می نوشتن:" اون ها می گفتن که نمی تونه به اندازه کافی گلزنی کنه. اما تا الان، اون تونسته 15 گل بزنه!" من سومین گلزن برتر لیگ ایتالیا بودم. مردم می گفتن که من، مهم ترین بازیکن یوونتوس ام. همه از من تعریف و تمجید می کردن. اما چیز هایی دیگه ای هم در هوا در جریان بود، فاجعه ها، در راه بودند.