طرفداری- بنا بر رسم هر هفته وب سایت طرفداری، قسمت هایی از زندگی نامه زلاتان ابراهیموویچ هر چهارشنبه در این سایت منتشر می شود. در هفته های گذشته، زلاتان از نحوه پیوستن به آژاکس و مشکلات موجود در این راه صحبت کرده بود. این بازیکن جوان و 21 ساله داستان ما، با 85 میلیون کرون، از مالمو به آژاکس پیوست و به نوعی با یک انتقال رکورد شکن، تمام توجهات را به خودش معطوف کرد. زلاتان از نحوه برخورد باشگاه مالمو و عدم برگزاری مراسم خداحافظی برای او، ناراحت بود اما به هر حال، او با پیوستن به آژکس، در حال تجربه مرحله ای جدید در زندگی اش بود. او در بدو ورودش به هلند، با ماکسول آشنا شد و پس از آن در خانه ای که باشگاه آژاکس برای او تدارک دیده بود، مستقر شد. در ادامه، ماجراجویی های جدید ابراهیموویچ را مرور خواهیم کرد. زلاتان ابراهیموویچ، این داستان را برای شما تعریف می کند.
من زلاتان هستم (13)؛حتی یه بسته کورنفلکس هم نداشتم
اینکه خودم تنها باشم، چیز خیلی مهمی نبود. اگه موقع بزرگ شدن فقط یه چیز یاد گرفته باشم، اون هم اینه که بتونم از خودم مواظبت کنم. من هنوزم احساس می کردم که خفن ترین آدم اروپا هستم. من به یه فوتبالیست حرفه ای تبدیل شده بودم و با انتقال دیوانه کننده ای، به آژاکس رفتم. اما خونه تراس دار من، از داخل خیلی لخت بود. احساس می کردم که خیلی دور افتاده ام. مبل یا چیزی که باعث بشه احساس «در خانه بودن» به آدم دست بده، تو خونه ی من نبود. صادقانه بخوام بگم، یخچال هم خیلی زود خالی می شد. نه اینکه من بخوام دو دستی بهش چسبیده باشم و عقده های بچگی هام رو سرش خالی کنم، نه. خوب بود. من تو آپارتمان خودم توی لورنسبورگ، اونجا هم یه یخچال خالی داشتم. من می تونستم با همه چی کنار بیام. اما با این وجود، توی مالمو من گرسنه نمی موندم. نه فقط به خاطر اینکه از رستوران باشگاه یه چیزایی زیر لباس ورزشی ام قایم می کردم تا شب رو پشت سر بگذارم، من مامان و رفیق هام رو هم داشتم. تو مالمو، اصلاً نیازی نبود که بخوام نگران آشپزی کردن یا یخچال خالی باشم. اما الان توی دیمن، من برگشته بودم خونه اول. مسخره بود. قرار بود مثلاً من حرفه ای باشم. من حتی یه بسته کورنفلکس هم نداشتم. به زور میشه گفت پول نقد بود و فقط توی تراس خونه می نشستم. روی تخت ام دراز می کشیدم به هر کی که می شناختم زنگ می زدم؛ دوستام، بابام، مامانم، خواهرم و برادر کوچیکم. با وجود اینکه از هم جدا شده بودیم، من حتی به میا هم زنگ زدم. بهش زنگ زدم که می تونی بیای اینجا؟ من تنها، بی قرار و گرسنه بودم. در نهایت، به هسه بورگ زنگ زدم. فکر کردم که می تونه با آژاکس یه قراری بذاره که مثلاً برای من کمی پول بفرسته و بعداً آژاکس بهش اون پول رو برگردونه. می دونستم که «میدو» با باشگاه قبلی اش، چنین کاری کرده بود. اما فایده نداشت. "نمی تونم این کار رو انجام بدم." هسه گفت. "تو باید مراقب خودت باشی." اون من رو فروخته بود، حالا نمی تونه تو چنین شرایطی به من کمک کنه؟
+:" چرا نمی تونی؟"
-:" نمی تونم این کار رو بکنم."
+:" باشه، ده درصد من کجاس؟"
جوابی به من نداد و عصبی شدم. باشه، خیلی خب، باید اعتراف کنم که فقط خودم رو داشتم تا سرزنش کنم. نمی تونستم که یه ماه طول میکشه تا حقوق بگیری. با همه این شرایط، یه مشکلی هم با ماشینم داشتم. یه مرسدس بنز کروک بود و شماره پلاکش، مال سوئد بود. نمی تونستم باهاش توی هلند رانندگی کنم. حالا مجبور بودم که ماشین رو بفروشم و یه مرسدس دیگه- مدل اس ال 55- سفارش بدم. این موضوع از لحاظ مالی خیلی به من کمک نمی کرد. خلاصه، من توی دیمن بودم، بدون پول و گرسنه. حرف های بابام یادم می اومد چقدر احمق بودم من که وقتی پول ندارم، چنین ماشینی خریدم. حرفش درست بود. اما کمکی نمی کرد. من هنوز هم حتی کرنفلکس نداشتم و هنوز هم از یخچال های خالی متنفر بودم. اینجا بود که یاد اون یارو که اهل برزیل بود افتادم. همونی که توی فرودگاه دیدم. توی اون فصل، بازیکن های جدید، خیلی کم بودن. من، میدو و این یاروی برزیلی، مکسول بودیم. یه کوچولو با جفت ــشون بیرون رفته بودم، نه فقط به خاطر اینکه ما بازیکن های جدید بودیم. من پیش آدم های سیاه پوست و آمریکای جنوبی، احساس راحتی می کنم. بیشتر خوش می گذره، بیشتر ریلکس هستن و کمتر حسودی می کنن. هلندی ها هیچی رو بیشتر از اینکه به ایتالیا یا انگلیس برسن، نمی خواستن. به خاطر همین مدام همدیگه رو مقایسه می کردن، مثلاً اینکه استعداد کدوم یکی بهتره. اما آفریقایی ها و برزیلی ها، با افتخار به آژاکس می اومدن! پیش خودشون می گفتن که واو، ما می تونیم برای آژاکس بازی کنیم؟ وقتی با اون ها بودم، بیشتر احساس می کردم که توی خونه هستم. از نگرش و شوخ طبعی اون ها، خوشم می اومد. مکسول اصلاً شبیه برزیلی هایی که قبلاً دیده بودم، نبود. مکسول اصلاً متفاوت بود و خیلی احساسی. به خانواده اش خیلی نزدیک بود و مدام به اون ها زنگ می زد. رفته رفته، اون حتی بهتر هم می شد و اگر قرار باشه یه چیز بد در مورد اون بگم، اینه که اون خیلی خوبه. زنگ زدم مکسول و گفتم:" مکسول، من اینجا دچار بحران شدم. من کرنفلکس کافی تو خونه ندارم. می تونم بیام و پیش تو بمونم؟" مسکول هم گفت:" البته! پاشو بیا." مکسول تو شهر اودرکرک زندگی می کرد. شهری کوچیک با جمعیت 70 یا 80 هزار نفری. من رفتم پیش مکسول و برای سه هفته، روی یه تشکی که انداخته بودم زمین، می خوابیدم. تا اینکه حقوق ام رو گرفتم و در کل، دوران بدی نبود. ما با همدیگه آشپزی می کردیم و در مورد تمرینات تیم، صحبت می کردیم. در مورد زندگی های قدیمی ــمون توی برزیل و سوئد، صحبت می کردیم. مکسول خوب انگلیسی حرف می زد. در مورد خانواده اش و 2 تا برادر هاش باهام صحبت می کرد و از رابطه نزدیکی که با اون ها داشت، می گفت. من خیلی دقیق یادمه، حتی یکی از برادر های مکسول همون چند وقت پیش توی تصادف فوت کرده بود. خیلی غم انگیز بود. من واقعاً از مکسول خوشم می اومد. پیش فصل خوبی رو شروع کردیم. من برابر تیم های آماتور خوب گلزنی می کردم و چند تا حّقه-همونطور که فکرش رو می کردم- انجام می دادم. آژاکس همیشه برای فوتبال خوب و تاکتیکی اش شناخته می شد و روزنامه ها شروع کردن به نوشتن گزارش هایی که آره، مثل اینکه ارزش 85 میلیون کرون رو داشتن. آدریانسه، سرمربی تیم، روی من سخت گیر بود. اما من فهمیدم که این، استایل مربیگری اون هستش. خیلی چیز ها راجع به آدریانسه شنیده بودم. بعد از هر بازی، اون در مورد عملکرد ما از 10، نمره می داد. یه بار من خیلی گل زدم و اون گفت:" تو پنج تا گل زدی، اما 2 تا پاس بد هم دادی، پس 5 میگیری!" منم با خودم گفتم که اُکی، گرفتم چی شده، اینجا استاندارد ها بالاست. من فکر می کردم که هیچ کس نمی تونه جلودار من باشه. یادم میاد یه نفری رو دیدم که اصلاً من رو نمی شناخت.
+:" خب، تو کارت خوبه؟"
-:" من حتی یه چی اونورتر از خوب ام!"
+:" هوادارای تیم حریف، تو رو هو و تشویق می کنن؟"
-:" معلوم ـه که می کنن!"
+:" اَکی، پس خیلی شرور هستی!"
هیچ وقت این رو فراموش نمی کنم. آخر جولای، تورنمنت آمستردام شروع شد. تورنمنتی که یکی از تورنمنت های قدیمی و کلاسیک بود و اون سال، تیم های میلان، والنسیا و لیورپول حضور داشتن. این، شانس من بود تا خودم رو به اروپا معرفی کنم! بلافاصله متوجه شدم که هیچ چیزی در مورد این، مثل لیگ سوئد نیست. تو مالمو، من عادت داشتم که همیشه توپ رو در اختیار داشته باشم. اما الان، اون ها مستقیماً سراغ من می اومدن. همه چیز خیلی سریع تر شده بود. تو بازی اول، باید جلوی میلان بازی می کردیم. میلان تو اون سال ها، یه تیم خیلی سخت محسوب می شد. اما باشگاه ما هم توی دهه 90، خیلی پرافتخار ظاهر شده بود. من سعی می کردم به این حقیقت که میلان مدافعانی چون مالدینی رو در اختیار داره، دقت نکنم. چند تا حرکت خوب زدم و چند تا ضربه آزاد گرفتم، اما بازی سخت بود و 0-1 باختیم. تو بازی دوم، ما باید مقابل لیورپول قرار می گرفتیم. لیورپول تو اون سال، سه تا جام برده بود و میشه گفت که قوی ترین دفاع لیگ جزیره رو در اختیار داشتن. خط دفاعی لیورپول شامل سامی هیپیا و استفان هنجوز می شد. هیپیا فلاندی و هنجوز یه سوئیسی بود. اما تو اون سال، هنجوز تو بهترین فرمش نبود. تو فینال جام حذفی انگلیس، هنجوز با دست از روی خط دروازه یه توپ رو در میاره، این حرکت، یه مقدار زننده است و داور هیچ وقت متوجه نمیشه. با همین حرکت، هنجوز به قهرمانی لیورپول کمک می کنه. هم هنجوز و هم هیپیا، مثل زالو به من چسبیده بودن. تو یه صحنه از بازی، توپ رو از پیش نقطه کرنر گرفتم و وارد محوطه جریمه شدم، هنجوز اونجا ایستاده بود. اون جلوی راه من ایستاده بود و من، چند گزینه داشتم. من تو موقعیت تنگی بودم، اما می تونستم سانتر کنم یا پاس رو به عقب بدم یا به سمت گل، حرکتم رو ادامه بدم. سعی کردم با یک پا، این پا، اون پا کنم. حرکت خفنی که رونالدو و روماریو زیاد انجام می دادن. این، یکی از اون حرکت هایی بود که وقتی جوون تر بودم، با کامپیوتر زیاد می دیدم. ساعت ها برای تمرین این حرکت، وقت گذاشتم. انقدر این کار رو کردم که دیگه الان توی خواب هم می تونستم انجامش بدم، حتی دیگه لازم نبود بهش فکر کنم. این حرکت، یه چیز ذاتی شده بود. این حرکت، به اسم «مار» شناخته می شد. چون اگر به خوبی انجامش بدید، مثل این میمونه که یه مار کنار پای شما در حال خزیدن باشه. اما به هیچ وجه کار آسونی نیست. این حرکت رو توی مالمو و لیگ دسته دو سوئد، خیلی انجام داده بودم اما هیچ وقت مقابل یه مدافع کلاس جهانی مثل هنجوز، امتحانش نکرده بودم. دریبل زدن آدمی مثل هنجوز، خیلی باحال تر بود و الان، شرایط کاملاً شدیدتر شده بود. حرکت رو انجام دادم و استفان هنجوز به سمت راست حرکت کرد، اون هنوز به سمت راست نرسیده بود که من ازش رد شدم و کل ترکیب میلان که لب خط ایستاده بودن، فریاد زدن. کل ورزشگاه آمستردام آره نا، در حال فریاد کشیدن بودن. بدون شک، وقت نمایش فرا رسیده بود و وقتی روزنامه نگار ها سراغ من اومدن، بدون اینکه از قبل چنین برنامه ای داشته باشم، چنین چیزی گفنم. "اول به سمت چپ رفتم، اون هم به سمت چپ رفت. بعد به سمت راست رفتم، اون هم این کار رو تکرار کرد. بعد دوباره من به سمت چپ رفتم، اون هم رفت یه هات داگ بخره." و این حرف، همه جا تکرار شد. این حرف، تبدیل شد به یکی از دیالوگ های معروف. یه نفر حتی رفت و با این حرف، تبلیغ ساخت و مردم می گفتن که میلان به جذب من، علاقه مند ــه. به من می گفتن فن باستن جدید و من احساس می کردم که واو، من فوق العاده ام! من یه برزیلی اهل رزنگارد بودم و حقیقتاً، اون باید شروع یه فصل فوق العاده باشه. اما با این وجود، روز های سختی پیش روی من بود. نشونه های نگران کننده از همون اول وجود داشت و من خودم رو جمع و جور نکردم. من زیاد می رفتم خونه و با کاهش وزن مواجه شدم. اما خب، مربی هم مشکل داشت. آدریانسه به صورت عمومی از من انتقاد می کرد. بعد از اینکه اخراج شد، من حتی بدتر هم شدم. بعد از اون، دیگه همه چیز معمولی شده بود. اینکه من خیلی برای خودم بازی می کنم و این چیزا. اونجا بود که فهمیدم چیز هایی شبیه به حرکتم جلوی هنجوز، اگر به یه چیز بنیادی و اساسی ختم نشه، چندان توی آژاکس ارزش نداره. توی آژاکس، برخلاف چیزی که من بهش عادت داشتم، اون ها همیشه با 3 تا مهاجم بازی می کنن. من مهاجم مرکزی بودم. خیلی نمی تونستم به گوشه ها برم و حرکت های انفرادی انجام بدم. من بیشتر به عنوان یه مهاجم هدف شناخته می شدم. کسی که اون جلو، توپ ها رو می گیره و باید گلزنی کنه. صادقانه بخوام بگم، اینکه می گفتن فوتبال هلندی جذاب و تاکتیکی، کم کم داشت برای من زیر سوال می رفت. مثل این بود که می خواستن بیشتر شبیه بقیه اروپا باشن، اما نمی تونستن درست این راه تفسیر کنن. خیلی چیز ها تازه بود و من فرهنگ و زبان ــشون رو متوجه نمی شدم. مربی هم با من حرف نمی زد. اون اصلاً با کسی حرف نمی زد. تغییر تو چهره اش احساس نمی شد. انگار مثلاً نگاه کردن به چشم هاش، اشتباه بود. من دیگه گل نمی زدم. پیش فصل فوق العاده ام، دیگه کمکی به من نمی کرد و در حقیقت، علیه من قرار گرفته بود. همه سر تیتر ها و مقایسه های بین من و فن باستن، علیه من شده بود و من، به عنوان یه ناامید کننده، به عنوان یه خرید بد شناخته می شدم.
این داستان ادامه دارد...