طرفداری- پل تامکینز یکی از معروفترین نام ها در زمینه تاکتیکها و آمارهای در خدمت فوتبال است. کتاب های زیادی از او منتشر شده که معروف ترین آن ها Pay As You Play بود که در سال 2010 چاپ شد و به قیمت موفقیت در لیگ برتر به شیوه های خاص خود پرداخت. پیش از این هم از او برایتان نوشته بودم. نوشته ای که از او می خوانید و از شما می خواهم آن را فراتر از تیم محبوبش در نظر بگیرید و به دنیایی که می شناسید گسترش دهید، حرف خود را می زند و نیازی به توضیح دیگر ندارد.
فکر می کنم به آن نقطه خاص رسیده ایم. جایی که لذت تماشای فوتبال -هرچند هنوز گاهی شادی زیادی به ارمغان می آورد و گاه جذاب تر از گل اول لیورپول به واتفورد است- در دایره ای تنفر و تنش گم شده باشد. ناراحت کننده یا بهتر بگویم، باعث افسردگی است که دیگر آن ها توانایی دیدن تساوی تیمشان را ندارند. با اینکه بسیاری از آن جماعت، مردانی پا به سن گذاشته هستند.
شاید تقصر من است که توییتر را فشارسنج فوتبال به حساب می آورم اما آنجا جایی است که گسترده ترین بحث ها شکل می گیرند. به نظر آنجا، جایی است که همیشه باید باشی و از سویی از آن دوری کنی. یک بار احساس کردم که برای شنیده شدن، باید آنجا باشم. اینکه از توده های خشمگین دور نباشم و از طرفی در همان زمان انگار که طاعون داشته باشند، از آن ها دوری کنم. چیزی می نوشتم و از خواندن جواب ها برای مدتی دوری می کردم. با اجبار رابطه خوبی ندارم و کار دیگری هم نمی توانم بکنم، چون جز یک تصادف بزرگ گهگاه چیزی در جواب ها پیدا نمی شود. هفته پیش از این روند بُریدم و حساب کاربریام را برای همیشه حذف کردم.
به مردم قول دادم که دلیل را توضیح دهم چون به نظر واضح نمی رسید. حالا دلیلش را می گویم و به حاشیه می روم.
احساس می کنم که در یک نبردِ از پیش باخته هستم. در حالی که نمی خواهم در هیچ دعوایی باشم؛ حتی با وجود اینکه گاه نبرد، می آید و در خانه من را -به استعاره- می زند. لعنت، خسته کننده است. بیهوده و پوچ است. اما فوتبال به زیر پوست رخنه و مغز را خراب کرده است. هرگز احساس نکردم که در توییتر مورد آزار واقع شده ام، آنطور که بعضی زنان رنج کشیده اند. پاسخ هایی که در توییتر دریافت کرده ام، همیشه شیطنت آمیز نبوده اند اما معمولا نامناسب و عصبانی بوده اند. اینطور نبوده که همه برای توهین یا به قصد شکار من پیش آمده باشند. خوانندههای قدردان تر، همیشه گفته اند که صدای معقول یا فردی دارای عقل سلیم بوده ام. این ها خوب است اما این خود سنگینی بار مسئولیت است، وقتی سایرین تماماً عقل و منطق و کنترل اعصاب خود را از کف داده اند. اینطور است که هر بار که قرمزها برنده نمی شوند، خود را تحت فشار می بینم. یا از سمت دیگر حقیقت این است که وقتی تیم برنده می شود، وضعیت این سایت هم بهتر می شود. پس نتیجه گرفتن تیم، یکسره همسو با منافع من پیش می رود. (اما، هی! خوشحال می شوم که حد وسط را داشته باشم.)
ویرانکننده مغز است. این: با شیوه برگزاری مسابقات که از جمعه تا دوشنبه شب پخش شده است، اینطور می شوید که شکست را احساس می کنید پیش از اینکه تیم شما بازی کرده باشد؛ آنگاه که تیم های حریف برنده می شوند. آنگاه ممکن است اوضاع بدتر شود و دوشنبه شب بازنده باشید. اینطور است که هر ساعت از آخر هفته، دارید امتیاز از دست می دهید. در کنار آن، اندازه همه چیز بزرگ تر شده است: آنالیزهای بیشتر، بحث های انبوه، صحبت ها و شایعات و مزخرفات. بی وقفه از طریق کامپیوترها و تلفن ها و تبلت ها محاصره شده ایم. اینطور است که دیگر جایی برای نفس کشیدن وجود ندارد، دیگر زمان آرامی یافت نمی شود. دیگر آرامشی پیش از طوفان نخواهید داشت، فقط طوفان است. یک طوفان بزرگ لعنتی.
چیزی که پیش تر من را به توییتر بازگردانده بود و حالا مرا متوقف کرد و باعث شد حسابم را ببندم، این بود که مردم را با سایتم آشنا کنم. البته آدم های خوب دیگری هم بودند که بهانه ای برای وارد شدن به توییتر می دادند، آخر توییتر همهاش بد نیست. حالا نود هزار مشترک دارم که شنوندگان من هستند و همیشه چیزهایی را با آن ها به اشتراک می گذارم. پس آنجا به اجبار چیزهایی می گفتم که اعضای بیشتری در سایتم داشته باشم. تا سرپا بمانیم و همه درآمد داشته باشیم. اما می دانید؟ بگذارید موج از روی آن رد شود. لعنت به آن مزخرف. توییتر مانند این است که به حیاط مدرسه بازگردید و من آن نقطه را رد کرده ام.
دیوانگی نقل و انتقالات و آن جنونِ باید برنده باشیم، حالا دیگر برای من زیاد است. پیر و مریض تر از آنم که هنوز دیوانه باشم. بدتر و بدتر می شود چون شانس های بردن بیشتر شده شده اند. لیورپول یکی از شش تیمی است که می تواند برنده لیگ باشد و اینطور برداشت می شود که هر شش تیم باید یکسان باشند. اینطور برداشت می شود که لسترسیتی یک بار در تمام طول تاریخ بوده و تکرار نمی شود. یا اینکه ممکن نیست یک سرمایه دار نفتی دیگر بیاید و عددِ شانس ها را به هفت برساند. اما همه یکسان نیستند. باشگاه هایی دیگر با گردش مالی دو برابر یا باشگاه هایی با حمایتِ آن ها که پشتشان به نفت گرم است این بین حاضرند. در حالی که قوانین مالی یوفا ضعیف شده، سیتی به نظر پولی را به تیم وارد می کند که گویا هرگز آن را به دست نیاورده است. مانند چلسی پیش از این قانونی در این خصوص وجود داشته باشد. یا همینطور باشگاه هایی هستند که جایگاه بهتری برای سال های بسیار داشته اند.
لیورپول سال هاست که لیگ را نبرده و مهم نیست که چه کسی عهده دار وظیفه مربیگری تیم باشد یا چه بازیکنانی بیایند یا چه کار دشوری بین تیم و جام نوزدهم فاصله انداخته باشد. در عمده مواقع، هواداران جنجال و فریاد را ترجیح می دهند. دیدیم که هواداران آرسنال چقدر خنده دار در میانه بازی اول فصل خواستار اخراج آرسن ونگر شدند و اتفاقی که افتاد، بردن تیم در ادامه کار بود. این رفتار، نمایی از تشنجی است که حاکم است. اما مردم گرفتار این موضوع شده اند و نمی دانند که خود نیز بخشی از این روند هستند. که نمی بیند که در لحظه ای، دفاع مضطرب آرسنال مرتکب یک اشتباه در کناره ها شد. اخراج ونگر یک فاجعه تمام عیار خواهد بود اما فاجعه بار تر اینکه راه گریزی نباشد. حتی به اولین شکست هم نرسیده بود که بنرها بیرون آمدند. هواپیماهای تک نفره آماده پرواز شدند و پیرس مورگان در گوشی با انگشت های چاقش چیزی نوشت.
بچه ها شاید نگاهی تفننی داشته باشند اما در گذشته هرگز پیش از هفته سوم یا چهارم، جدول مسابقات در روزنامه ها چاپ نمی شد. حالا مربی "باید برود" آن هم در بین دو نیمه نخستین بازی فصل نوشته می شود. ده دقیقه از فصل جدید کافی است. برخی مربیان در پیش فصل اخراج می شوند.
چلسی قهرمان فصل گذشته بر اساس آنچه روزنامه ها بعد از یک بازی از فصل جدید نوشته اند در بحران فرو رفته است. اما اگر قهرمان لیگ ها، بازی های ابتدایی را باخته باشند چه؟ یا حتی بازی هایی در میانه فصل را. قهرمان ها هم بازی هایی را با مساوی به اتمام می رسانند. حتی بهترین تیم کشور هم هر سال یک چهارم امتیازها را از دست می دهد. البته تیم قهرمان احتمالا لیورپول و آرسنال نخواهند بود؛ چون با وجود حضور در بین آن شش تیم، در بین آن سه تیم ثروتمند قرار ندارند. اما حداقل می توانیم از این بالا و پایین ها لذت ببریم. از پیش رفتن و تجربه کردن هر قدم از فصل. نمی دانم چطور می شود با سی و هفت هفته مانده از بازی ها، کار را تمام شده دانست.
هرکه که قهرمان شود، ناامیدهای گوناگونی برای چنبره زدن وجود دارد. چالشی سخت از فصل پس از آن خواهد آمد. سقوط از آن بالا نیز سخت خواهد بود، سخت تر از تمام تجربیاتی که داشته باشید. سقوط به عامل خسته کننده و سرنوشتی که آنجا شما را تا سال های پس از آن داغ زده بر پیشانی می کند. حتی اگر آن لستر عالی باشید، بسیاری از هواداران اخراج سرمربی را می خواهند. کنار گذاشته شدن مردی که موفقیتی باورنکردنی را به ارمغان آورده بود. بله، شما نمی توانید در لحظه ای خاص به اوج برسید؛ به بلند ترین نقطه ای که رسیده اید و به بالاترین جایی که باشگاه شما رسیده باشد؛ ماحصل را به موزه ببرید و بعد با خاطره آن زندگی کنید. باید بپذیرید که مانند جریان آب، همه چیز خیلی زود می گذرد و فراموش می شود. هیچکس این حق تضمین شده که باید موفق شود را ندارد و تاریخ چنین حقی به کسی نداده است.
گاهی برخی مربیان فصلی عالی داشته اند و بعد در سالی فاجعه غرق شده اند. اما همیشه تقصیر آن ها نبوده است. یا طوری نبوده که ایراد از یک شخص باشد؛ هرکس. قطعا، مرتبه های بسیاری وجود داشته که تیمی فراتر از انتظار کار کرده و بعد در فصل آتی پسرفت داشته است. اتفاقی که پس از آن رخ می دهد، آشوبی است که در ذهن همه آن حوالی رخ می دهد؛ می شود عصبی بازی کردن را دید و به دنبال آن سقوط می آید. آنگاه نتایج حتی پایین تر از میانگینِ آن تیم می آیند و فشار افزایش میابد. همه چیز در معرض خطر قرار می گیرد. توهین ها از سوی هواداران به مربی و بازیکنان افزایش پیدا می کند. انگار که همه ده سال اخیرا را فراموش کرده باشند. مهم ترین چیزی که این بین تغییر کرده عامل شکیبایی است که سخت می شود آن را پیدا کرد.
شیفتگان، مانند مصرف کنندگان مواد مخدر، اعتیاد شدیدی دارند: همه به دنبال قله بعدی هستند (برنده شدن و موفقیت در هرچه که هست) و فرود را در دورترین نقطه ممکن می خواهند. نمی توانند فرود را تحمل کنند (شکست، تساوی یا عقب نشینی) چون گویا این روزها این مسائل درد بیشتری دارد. با همه تشنج و بحث و جدل های زشتی که هست، آن ها از هر فرودی دوری می کنند. باید در یک زنجیره از موفقیت های دنباله دار باشیم و به هر قیمتی برنده شویم. اما باز هم به اندازه کافی حالشان خوب نیست تا زمانی که در توییتر به یکی از طرفداران تیم های حریف بگویند فلان. (حداقل یک بار این کار را کرده ام.)
پس زمانی شده که لگدی به زیر عادات بزنیم. بیایید از توییتر شوع کنیم.
مشکل من به جز بی قراری و بی ادبی (که من را به آدمی بی قرار و بی ادب تبدیل کرد؛ اگر تایملاینی که اولش @ داشته باشد ندارید، پس من را قضاوت نکنید)؛ بحث های مردمی که دیدگاه های متفاوتی دارند نیست. مشکل اصلی آدم هایی است که اشتباه می کنند و می گویند که همه چیز را در خصوص آن موضوع می دانند اما در مورد چیزی حرف می زنند که اصلا وجود ندارد. پس، آن ها اشتباه می کنند.
معمولا حق با من است چون کمتر از همه نسبت به موضوعات (هر موضوعی جز اینکه چقدر احمق و مطمئن هستند) اطمینان دارم. گاه طوری است که شک می کنم به زبان مشترکی صحبت می کنیم. اینطور است که هرگز جرات نکرده ام به کسی بگویم نویسنده ای فوتبالی هستم. هرگز این ریسک را خارج از خانه انجام نمی دهم که اگر اینطور باشد آن ها می گویند پس بیا به ما بگو که در مورد این یا آن مسئله چطور فکر می کنی؟ در مورد آن مسئله دیگر چه چیزی می توانی به ما بگویی؟ هرچه در مورد فوتبال فکر می کنند را می گویند و دور من جمع می شوند. اگر طرفدار لیورپول نباشند می گویند که به نظرت مشکل لیورپول کجاست و هرچه جواب بدهم مخالفت می کنند. اما این طور می شود که بگویم اسپانیایی هستم، فوتبال ورزش من است (انگلیسی با لهجه فیک اسپانیایی).
همینطور، اوقات زیادی را صرف اشتباه بودن در مورد تمام مسائل کرده ام و اشتباهاتم را متوجه شده ام. البته به اشتباه کردن ادامه می دهم اما امیدوارم که شمار آن ها کمتر شود. هرچه باشد حالا مردی میانسال هستم. چیزی که همه باید یاد بگیرند، این است که چطور یاد بگیرند و چطور در فرهنگی که سرزنش گرها آن را پیش می برند، زندگی کنند. جایی که اشتباهات همیشه تاوانی نامتناسب دارند و جای زیادی برای رشد باقی نمی ماند. جایی برای رشد، کلیشه به نظر می آید اما نیست. اشتباه ها در تمام بخش های فرایند رخ می دهند. کسی که موفق می شود، پیش از آن نامحسوس یا دانه درشت، صدها بار اشتباه کرده است.
بی شک؛ شرم و سرزش هستند که دنیای فوتبال در توییتر را به پیش می برند.
بسیار خوانده ام و چیزهایی یاد گرفته ام. چیزهای لعنتی زیاده خوانده ام و هنوز سخت در اشتباهم. اما غرایز من هرگز بهتر از این نبوده اند. امیدوارم که دانش من هم در بهترین شرایط باشد. می توانید هرچه که سن بالا تر می رود، با یاد گرفتن چیزهای بیشتر باشکوه تر باشید یا تنها به چیزهایی که سی سال پیش یاد گرفته اید بچسبید. پس بالا رفتن سن فی نفسه باعث بیشتر شدن دانش نمی شود. به همین خاطر بازیکنان سابق بسیاری هستند که ارزش شنیده شدن ندارند؛ خواه در مورد این روزها بگویند و خواه دائما تکرار کنند در روزهای من، در روزهای من. البته ایرادی هم ندارد، چون دیگر در روزهای آن ها نیستیم و قوانین این بازی طور دیگری هستند.
اما وقتی آن ها به شما می گویند که چه می دانند و دانش بیشتر شما را نادیده می گیرند و توهم برتری دارند؛ نمی دانند که چیز بیشتری نمی دانند چون در مجموع چیز زیادی نمی دانند. اگر بیشتر می دانستند، می دانستند که چیز بیشتری نمی دانند. اما نمی دانند. کمتر می دانند و این چرخه ادامه دارد. اما چون مردم کمتر می دانند، نمی دانند که چه می گویم و پارامترهای عدم اطمینان مرا درک نمی کنند. فکر می کنند مزخرف می گویم. دروغگویی نزدیک به باشگاه هستم که از FSG و از هر که به عنوان مربی انتخاب کنند، حمایت می کنم. از همه آن ها که به نظر، در حال ویران کردن باشگاه هستند.
باور کنید که مزخرف نمی گویم و سعی در لاپوشانی ندارم. هرچه که آن ها بگویند. می گویند که نظراتم را طوری مدیریت می کنم که بهانه هایی برای افراد به وجود بیاورد در حالی که واقعا به این مزخرف احتیاجی ندارم. هرگز چیزی ننوشته ام که دوست نداشته باشم. هرگز. گاهی دو سوی یک بحث را به رشته تحریر در آورده ام اما هرگز نتیجه ای نگرفته ام که از نگاهم حقیقت نداشته باشد. اگر حقیقتی وجود داشته باشد. نظراتی داده ام: برای مثال تابستان گذشته گفتم که سادیو مانه خرید فوق العاده ای به نظر می آید. آن ها مخالف بودند و می گفتند هرگز نتیجه خوبی از خرید از باشگاه های کوچک تر مانند ساوتهمپتون نگرفته ایم. گرفتن هفتاد امتیاز و جا گرفتن در رتبه سوم تا پنجم پیش بینی من بود اگر اتفاق عجیبی رخ ندهد. بیش از این عدد امتیاز (76) گرفتیم و درصد بدبینی من ده درصد بود. حتی با وجود اینکه زمستان بدی با مصدومیت ها داشتیم. اما توهین های بسیاری در تابستان گذشته شنیدم. به من می گفتند که لیورپول با خریدهایی که انجام داده، در میانه جدول کار را به اتمام می رساند. می گفتند که وضعیت ترکیب تیم افتضاح است و من یک فلان هستم و به طرز غیرواقعی امیدوارانه کار را دنبال می کنم. می گفتند من کسی هستم که به FSG این شانس را می دهم که بازیکنان ارزان و بد خریداری کند. بعد از باخت به برنلی (هفته دوم) آن ها می گفتند که فصل تمام شده است. به من توهین می کردند که گفتم کار تمام نشده است. به من توهین می کردند که می گفتم هنوز می توانیم بین چهار تیم برتر باشیم.
اما همان اتفاق امسال بعد از یک تساوی در هفته اول اتفاق افتاد. یک هفته پیش بود و دلیل آن وضعیت نقل و انتقالاتی تیم بود.
فکر می کنم حمایت از کلوپ با زمان و هرچه پول که باشد، به تدریج نسل هیجان انگیزی از بازیکنان جوان را ارزانی می دارد؛ بازیکنانی که وامدار طرز فکر او هستند: کار سخت، متحدانه و یک فوتبال سریع که بهترین راه رسیدن به موفقیت است. اما اینطور نیست که موفقیت دنباله دار را اطمینان داشته باشید چون تنها می شود برای موفقیت برنامه ریخت، نمی شود آن را تضمین کرد. به خاطر اینکه در لیگی بسیار نزدیک حاضر هستیم.
نه اینکه بگویم آن بیرون مربیان بزرگی نیستند که بتوانند لیورپول را موفق کنند اما نابود کردن و تغییر دادن تنها زمانی کارکرد دارد که پول برای خرید بازیکنان جدید را داشته باشید. هر تغییری که بخواهید به وجود بیاورید، به خرید بازیکنان جدید نیاز دارید. یا مگر اینکه مربی فعلی اوج خود را پشت سر گذاشته باشد و در سرازیری باشد و بازیکنان اعتماد خود را به وی از دست داده باشند.
با ثبات به هر قیمتی موافق نیستم اما همانطور که ژرارد هولیه در پنج سال نخست و رافائل بنیتز در پنج سال نخست نشان دادند، فکر می کنم که دادن زمان و فضا برای سازندگی و یک بودجه معقول (به نسبت یونایتد، چلسی و سیتی در سال های اخیر) می تواند موفقیت را تضمین کند. سال ها از آن موضوع گذشته اما الکس فرگوسن اینطور یونایتد را بازسازی کرد، با داشتن مقادیر زیادی پول. هولیه بهترین فصل خود در لیگ را در سال چهارم داشت، بنیتز آن را در پنجمین فصل داشت. فکر می کنم که کلوپ بتواند کاری که پوچتینو در تاتنهام انجام می دهد را در لیورپول انجام دهد؛ هرچند با شروعی متفاوت و شیوه ای بسیار متفاوت. ممکن است اشتباه کنم اما باورم این است؛ بی اینکه پیشگو باشم.
بله شاید طور متفاوتی از هم، به این نقطه رسیده باشیم. تو و من. اما احساس می کنم که از جایگاه شخصی که سخت واقعیت را مورد تحقیق قرار داده است می آیم حتی با وجود اینکه وقتی کار به اعداد می رسد همه چیز بی ثبات تر می شود اما باز هم اینطور نیست که راه غلط را رفته باشم. همینطور همه چیز را در مورد تعصبات کورکورانه و راه های غلطی که ذهن ما را به آن سو می برد می شناسم. همینطور می دانم که مردم چقدر این موضوعات را از خود دور می دانند. از چیزهایی دم می زنند بی اینکه درکی از آن داشته باشند و هر بار احساسش می کنید. بله بسیار سخت است (لهجه فیک ایتالیایی).
به ندرت برای این بحث می کنم که ثابت کنم حق من است اما گاهی این اتفاق رخ می دهد. گاه به هدف لعن و نفرین آن ها تبدیل می شوم؛ برای آن ها که به جوشش خون اعتیاد دارند. هرگز از کسانی نخواسته ام که به حساب کاربری ای حمله کنند و عموما آن ها را نادیده می گیرم مگر اینکه روی تایملاین من نوشته باشند. حتی آن وقت هم برای شکار حمله نمی کنم. معمولا تنها آن ها که دیوانگی های غیرمتمدنانه خود را روانه می کنند را به مسخره می گیرم. بله می توانم هرچه بخواهم جواب بدهم اما مجبور به آن نیستم. می توانم تصمیم بگیرم که شما را نادیده بگیرم.
در هفته های پیش توهین ها و تمسخرهای جدیدی را شاهد بودم وقتی که گفتم احتمالا کوتینیو سعی می کند لیورپول را ترک کند. چیزهای زیادی در مورد اینکه لیورپول باشگاهی به بزرگی بارسلونا است برایم فرستادند و مرتب می پرسیدند چرا کوتینیو بخواهد به بارسلونا برود؟ می گفتند که او اینطور نیست و من چقدر اشتباه می کنم. و چقدر احمقم. چیزی که گفته بودم مطابق با موقعیت های مشابه در زمان های گذشته بود که وقتی چنین پیشنهادهایی می آید، آدم هایی مانند او چطور به بلندپروای های خود فکر می کنند. آن ها در "تقریبا در بالاترین سطح بودن" مکث نمی کنند. بازیکنان آدم های صبوری نیستند که منتظر اوج گیری دوباره لیورپول بمانند و فکر می کردم که او هرکاری که لازم باشد را برای این موضوع انجام می دهد. حمله ای به باشگاه ترتیب دهد یا مصدومیتی را شبیه سازی کند.
این کار حرفه ای یا لزوما ضد FSG نیست بلکه حقیقتِ زمانی است که معیارها را می سنجیم (گردش مالی و دستمزد، اندازه استادیوم، حضور مداوم در لیگ قهرمانان، دوستان و هموطنان، آب و هوا، زبان، سبک زندگی و غیره) و اینکه بازیکنان چطور در این شرایط فکر می کنند. همانطور که فن دایک و کیتا لیورپول را به جایی که همینک هستند ترجیح می دهند. اما آن ها هم اگر رئال مادرید تماس بگیرد، نظرشان فرق می کند. لیورپول تقریبا در بالای حرم غذایی است، اما بارسا، رئال مادرید و بایرن در بالاترین نقطه هستند. منچستریونایتد هم تقریبا در آن بالاست با اینکه آن ها هم باید در نبردی شش تیمه برای رسیدن به لیگ قهرمانان باشند؛ در شرایطی که سایر تیم های ثروتمند هرگز برای قرار گرفتن در جمع چهار تیم برتر لیگ خود به مشکل نمی خورند. در حالی که یونایتد با قهرمانی لیگ اروپا به لیگ قهرمانان رسیده است.
در تمام موردهای به درازا کشیده نقل و انتقالی لیورپول، مالک است که می تواند حرف آخر را بزند. غیرمحتمل ترین امکان این است که لیورپول کوتینیو را بفروشد و بازیکن جدیدی را نخرد. این، من را شوکه (البته اینکه کوتینیو از بازی کردن برای تیم سر باز بزند هم همین اثر را دارد اما در سال جام جهانی این موضوع بعید است) می کند. این می تواند تمام فصل را تحت شعاع قرار دهد. حتی با وجود اینکه پول فروش سوارز درست استفاده نشد اما به هر حال به تیم تزریق شد. همین شرایط در مورد فرناندو تورس هم صدق می کرد. اما در خصوص آن موارد زمان بیشتری برای برنامه ریزی وجود داشت، حتی در مورد تورس؛ که بعد از چند ماه نارضایتی سرانجام در روز ددلاین منتقل شد آن هم تنها پس از اینکه خرید سی و پنج میلیون پوندی اندی کارول به سرانجام رسید. اما هی! هیجان آن روزها خوب بود. همینطور یادمان می اندازد که فروش بازیکن ها، پول خوبی تزریق می کند و می شود دستمزدها را نیز افزایش داد. بله همه چیز به هزینه خرید بازیکنان محدود نمی شود.
پس بله، معیارهای متفاوتی دارم. طور دیگری مسئله را بررسی می کنم و نتیجه متفاوتی می گیرم. به جای اینکه فکر کنم تیم باید به تمام زمین های لیگ برتر برود و تمام نوزده تیم دیگر را له کند؛ به این فکر می کنم که بازی های نخست سخت ترین بازی ها هستند. در بازی های اول تیم ها پر از روحیه و با رویکردی به مانند بازی های جام حذفی (در شرایط ایده آل و هنوز فرسوده نشده در کوران لیگ) هستند. معیارهای من می گویند که بازی سختی بوده است. هر سال همین را می گویم. البته انتظار برد را داشتم اما آن را طلب نمی کنم. می دانم که چه بازی حیله گرایانه ای ممکن است در پیش باشد؛ یک شرایط 60-40 را انتظار دارم که شانس هم بخشی از آن است. پس وقتی پیروزی به دست نمی آید ویران نمی شوم. فکر نمی کنم که تیم این اجبار را دارد که باید همه تیم ها را نابود کند. فکر نمی کنم لیورپول حتی چنین شرایطی در سال 1988، منچستریونایتد در 1999 یا آرسنال در 2004 داشته باشند. تاریخ نیست که بازی ها را برنده می شود اما آن تاریخ هم همه بازی ها را برنده نمی شد.
برای من یک تساوی خارج از خانه در اولین بازی فصل نتیجه ای عالی است. به خصوص اینکه تیم دو بار عقب افتاد و بهترین بازیکنش را نداشت؛ بازیکنی که نه تنها نبود که هیچ گونه فایده ای از خود نشان نداد و 24 ساعت قبل از بازی و سه روز پیش از بازی حیاتی پلی آف لیگ قهرمانان مقابل یک تیم بسیار خوب آلمانی درخواست خروج داد. همینطور وقتی به تیرک می زنید و دو گل آفساید دریافت می کنید باید بپذیرید که آن روز، روز شما نبوده است. گاهی این اتفاق می افتد و افتاده است. این دیگر صحبت از حقایق و شرایط است نه بهانه آوردن.
اما پاسخ های ناامید کننده ای در توییتر دریافت کردم. چیزی که نوشته بودم این بود که تساوی نتیجه بسیار خوبی بود اما گل دقایق پایانی مانند شکست بود. پاسخ هایی آنقدر ناامید کننده که حساب کاربری ام را برای همیشه حذف کردم. نوشتم و رفتم اما بعد خواستم نگاهی به جواب ها بیندازم. جواب هایی مانند فلانِ بی مغز. جواب هایی که باعث شد ناخن هایم را مانند شکلات بخورم. پیش تر گفته بودم که وضعیت دفاعی فاجعه است اما این را هم گفته بودم که این چهار نفر، چهار نفر اصلی دفاعی نیستند. یا اینکه به فن دایک نیاز داریم.
این ها تعدادی از جواب ها هستند؛ آن هایی که فحاشی نکرده اند اما تنها عصبانی اند.
ترسناک بود که گل تساوی واتفورد نه تنها باعث از دست رفتن دو امتیاز شد (که حتی قهرمان ها هم یک چهارم امتیازها را از دست می دهند) اما بیش از آن طوفانی را به راه انداخت که FSG برود یا کلوپ نمی داند دارد چه می کند و از این دست. این جنونِ باید برنده شویم. ترس از طوفانی که هر بار تکرار می شود. که هنوز روز لعنتی شماره یک است! فقط یک یا دو دقیقه لعنتی از بازی با میلان در استانبول لعنتی گذشته بود که جلو افتادند. همیشه کامبک ها اتفاق نمی افتند (البته احتمال بازگشت از 1-0 بسیار بیشتر از 2-0 است) اما هیچ چیز پس از سه درصد از فصل مشخص نمی شود. بله بردن بهتر است اما بازی اول قرار نیست قهرمان را معلوم کند.
و یادمان نرود (وقتی برخی از شما هنوز به دنیا نیامده بودند) من در آخرین فصل ژرار هولیه خوشبین نبودم. همینطور در زمان روی هاجسون، گاهی زیر نظر برندان راجرز و همینطور در فصل 12-2011 در لیگ زیر نظر کنی (البته از جام حذفی لذت بردم و فکر نمی کردم که باید اخراج شود) که بازگشتش داشت تلخ می شد. اما احمقی شنگول و خوش خیال نیستم. این آزارم می دهد. یکی از مهم ترین درس هایی که یاد گرفته ام در سال 2010 در سایت رسمی باشگاه بود. مدت کوتاهی بعد از اخراج رافا بنیتز سری به باشگاه زدم. چیزی نوشته بودم که از سایتم کپی شد و در سایت رسمی قرار گرفت. کسی نظری گذاشته بود و نگرانی هایم را به مسخره گرفته بود و گفته بود که چطور با خروج رافا و اسپانیایی های به درد نخورش و با طِب انگلیسی حالا لیورپول می تواند بار دیگر قهرمان انگلستان شود. به دلایلی خاص هرگز آن کامنت را فراموش نکرده ام.
دوباره می گویم یکی از بزرگترین مشکلات من رویارویی با دیدگاه هایی مانند این است که حتی بدون کوتینیو باید تیم هایی مانند واتفورد را در زمینشان نابود کنیم. تو دیگر چه احمقی هستی. آیا فکر می کنی که همه چیز در زندگی به همین سادگی است؟ آیا همه چیز آماده در بشقاب خواهد بود؟ جهانی تفاوت این بین وجود دارد. هیچ بازی ساده ای در لیگ برتر وجود ندارد. واتفورد قد بلند ترین و سنگین وزن ترین تیم لیگ است و نبردی فیزیکی با آن ها خواهید داشت. کلوپ نمی تواند کاری کند که تمام بازیکنان تیم شش اینچ بلندتر شوند. او سرعت را بیشتر می کند تا آن ها را به عقب براند. تیم شروعی ضعیف داشت و این اتفاق در نیمه دوم افتاد اما گلی آفساید به ثمر رسید و وضعیت دفاعی تیم هم خوب نبود. اینطور دو امتیاز از دست رفت.
دریغا که این روزها با تساوی در بازی اول هم همگان منفجر می شوند. بارها اینجا موضوع که باید هر بازی لعنتی را ببرید را به شوخی گرفته ام اما این موضوع تبدیل به یک کلیشه غم انگیز شده است. نمی شود که بعد از هر بازی این موضوع را توضیح داد و کلیشه را به نقد کشید. این را حتی پیش از بازی با واتفورد می دانستم که قرار است هر هفته با هوادارانی عصبانی بحث داشته باشم. من کسی نیستم که دیگرانی که مرتبا عصبانی می شوند را آرام کنم. نمی توانم مرتبا چیزهایی مانند این بنویسم. برای نخستین بار در عمرم حداقل از 2010 به این سمت، از شروع فصلی جدید ترسیده بودم. نه به خاطر اینکه انتظار فصلی جذاب با بردهای بسیار را نداشتم. به خاطر اینکه می دیدم که عصبانیت دارد فوتبال را ویران می کند. آدم را خفه می کند. بله درخواست خروج کوتینیو تنها آن را مشتعل تر کرد و زمان بندی اش فاجعه بود.
من فکر می کنم تابستان فوق العاده ای بوده است یا حداقل اهداف خوبی ترسیم شده است. پول خوبی برای خرید در دسترس بوده است. محمد صلاح خریدی عالی است. سرعت و گل هایش به تیم کمک می کند. دومنیک سولانکه یک خرید هوشمندانه و عالی بود. در حالی که اندی رابرتسون هم می تواند خرید خوبی بوده باشد و حداقل ترکیب را تقویت کرده است. اما در بالاترین قسمت ماجرا این که کیتا و فن دایک هدف های فوق العاده ای بودند. این بین کسی خراب کاری کرد و جزئیاتی را در مورد تلاش های لیورپول برای خرید وی از ساوتهمپتون به رسانه ها داد که کار را خراب کرد. اما لیورپول هفتاد میلیون پوند بازیکنی پیشنهاد داد که طرفداران تا چند ماه پیش اسمش را هم نشنده بودند. اما با این وجود باز هم کیتا به لیورپول نپیوست. برخی می گفتند که چرا لیورپول این همه برای بازیکنی کم نام و نشان هزینه می کند اما به نظر من چرا لیورپول هرچه منابع دارد را برای خرید بازیکنی که می خواهد و حتی کم نام و نشان است هزینه نکند؟
چطور این ایراد FSG در نظر گرفته می شود و این حجم باورنکردی سرزنش را به دنبال خود می آورد؟ برخی از هواداران به من گفتند، باشگاه باید پیش از بازیکن با باشگاه لایپزیش مذاکره می کرد که مطمئن شود آن ها بازیکن خود را می فروشند. اینطور زمان را صرفه جویی می کرد و دو پیشنهاد بی مورد ارسال نمی کرد. اما این روزها باشگاه ها ابتدا به سراغ بازیکن ها می روند تا مطمئن شوند که بازیکن مایل به انتقال است. پیش از آنکه زمان خود را هدر بدهند و برای بازیکنی که مایل به ملحق شدن نیست یا دستمزدی غیر قابل قبول می خواهد پیشنهاد بفرستند. و نکته دیگر اینکه هرگاه باشگاهی از باشگاه دیگر در خصوص خرید بهترین بازیکنش بپرسد، جواب نه خواهد بود. تنها پیشنهاد دادن این موضوع را تغییر می دهد.
اخیرا زیاد از استعاره استفاده کرده ام اما خانه ام برای فروش نیست اگر آن را بخواهید. در بازار قرارش نداده ام و نمی خواهم آن را بفروشم. نمی خواهم جابجا شوم. داستان تمام است. اما اگر پیشنهادی بزرگ به من بدهید، شاید تصمیمم عوض شود. پس آن لحظه پایان داستان نیست و پیشنهاد می تواند موضوع را عوض کند. به همین ترتیب آدام لالانا فروشی نیست. لیورپول به دنبال فروش او نیست اما اگر کسی هفتاد میلیون پوند پیشنهاد بدهید، شاید فروشی باشد. اگر کسی دویست میلیون پوند برای او پیشنهاد بدهد، مالکان لیورپول او را با ماشین خود تا فرودگاه می برند. همین داستان در اکثر باشگاه ها دنبال می شود. هرچند در فصلی ممکن است پول هم چاره ساز نباشد.
پس موضوع اینکه کیتا مایل به انتقال نبود، نبوده است. باشگاه او به هیچ قیمتی فروشنده نبود کاری نامعقول است اما می شود آن را درک کرد. برای آن ها هفتاد میلیون پوند یا بیشتر، به اندازه حفظ تیم ارزشمند نبوده است. نگرش آن ها این است هرچند که در فوتبال عجیب به نظر می آید. بارسا بهترین بازیکن زیر سی سال خود را دید که توسط پاری سن ژرمن دزدیده شد. بازار عجیبی است. برای هواداران، آگوست زمان تمام اتفاقات است نه ماه می که جام ها را می دهند. یکی از اشتباهات من این بود که فکر نمی کردم نیمار دوره پر افتخار در بارسا را پشت سر بگذارد و به پاری سن ژرمن که تنها پول دارد بپیوندد. اما پول قدرتمندترین صدا بود و غرور و خودخواهی نیز همچنین.
آیا لیورپول باید جانشینی برای فن دایک و کیتا می داشت؟ احتمالا. شاید هنوز هم داشته باشد اما آن دو گزینه های کاملا متناسبی بودند. به ندرت کسی را به نظرم می آید که به مانند مدافع هلندی ساوتهمپتون و هافبک هیجان انگیز همه کاره لایپزیش بتوانند به ترکیب لیورپول اضافه شوند. دفاعی به خوبی فن دایک که تقریبا در هشتاد درصد نبردها برنده است و آنقدر سرعت دارد و به این خوبی با توپ کار می کند و به اندازه هافبک ها گل هم می زند نمی شناسم. او نمونه عجیبی است. هر چیزی جز این، خود را به چیزی درجه پایین تر قانع کردن است. او را با هرکسی که از نظر جثه، سرعت، کیفیت و گل های زده قیاس می کنیم. هر چیز دیگری، هدر دادن پول روی گزینه های جایگزین می بود اگر آن ها به این اندازه کامل نبودند. هر چیزی جز این را نمی خواهم جانشین دژان لوورن کنم که گاه فرمانده است و گاه افتضاح. اما چه کسی نزدیک به فن دایک است و قابل خرید به نظر می آید؟ به نظر من فن دایک بهترین مدافع در انگلستان پس از روزهای اوج وینسنت کمپانی است. حتی سیتی با تمام پول و مربیان پر افتخارش بدون کمپانی در دفاع به مشکل می خورد. آیا مدافعان بسیار خوب دیگری در بازار هستند؟ باید باشند. اما سیتی پنج فصل است که تلاش های زیادی در آن بخش کرده و هر بار به مشکل خورده است. پس با پست راحتی برای خرید بازیکن با کیفیت سر و کار نداریم.
شاید اشتباه باشد که گزینه ها را به گزینه بی نقص محدود کنیم اما به همان نسبت اگر متوجه خاکستری بودن وضعیت نشویم و به سراغ گزینه های دارای نقص برویم، نگران ادراکات شما می شوم. شایان ذکر دوباره اینکه رفتن سراغ سایر گزینه ها همیشه اشتباه نیست. گاهی با یک باید روبرو هستیم اما آزمایش و خطا جریان خواهد داشت. می دانید که هیچ چیز سیاه یا سفید نیست؛ گاهی جواب می دهد و گاهی خیر. بله، مهم است که در نزدیکی مشکل چطور فکر کنید اما گاهی بیش از اندازه در معرض آن هستید. مقدار نزدیکی به مشکل، در تصمیماتی که گرفته می شود تاثیر دارد. برخی یک قدم به عقب بر می دارند تا نگاهی دقیق تر بیندازند اما بقیه ما فاصله زیادی با آن داریم و نمی توانیم نزدیک تر شویم.
در مجموع همه چیز پیچیده تر از آن است که مردم تصور می کنند. اگر کلوپ بازیکنان جدیدی بخواهد و به سراغ اهداف دیگری برود، مشکلی نیست. اما اگر او از ترکیبی که دارد راضی باشد و بتواند باعث پیشرفت آن ها شود؛ او تصمیم گیرنده است.
بهانه تراش؟
چیز دیگری است که آزارم می دهد. در دوره رافائل بنیز همیشه به آوردن بهانه به سود او متهم می شدم. ایمیل های توهین آمیزی تنها چند ماه بعد از قهرمانی در استانبول دریافت می کردم چون تیم، شروع خوبی در فصل 06-2005 نداشت. البته تیم همان فصل را با 82 امتیاز و جام حذفی به پایان برد. تا سال 2010 آن ایمیل ها ادامه داشتند. حتی در مدتی که دو فینال لیگ قهرمانان و بهترین فصلی که در طی بیست سال در لیگ برتر داشتیم. حتی اگر تیم ده بازی پیاپی را می برد و بازی یازدهم را می باخت، دوباره شروع می شدند.
مشخص شد که او مربی خوبی است اما هی، به من "بهانهتراشِ پیشخدمت چاق اسپانیایی" بودم. بله لیورپولی هایی بودند که از این جمله استفاده کردند. به نظر آن ها باشگاه با روی هاجسون یک قدم به جلو بر می داشت. چند سالی گذشته و دوباره بهانه تراش. وقتی که هرگز چنین احساسی برای هیچکسی نداشته ام. وقتی که تنها سعی بر توضیح عقلانی چیزی که می بینم به شیوه خودم داشته ام و بعد با کامنت هایی ناعادلانه روبرو شده ام. اگر مودبانه با نوشته های من مخالفت می شد، مشکلی نبود. می شد با آن کنار آمد. اگر فکر می کنید از قصد با بهانه آوردن قصد فرو بردن لیورپول در مشکلات را دارم، بروید و یک بلایی سر خود بیاورید. چون تنها کاری که می کنید، بالا بردن حد حماقت خود است. موفقیت لیورپول است که کار من را پیش می برد. نه هیچ چیز دیگر.
FSG هنوز خود را به عنوان مالکی بزرگ تثبیت نکرده است اما به اندازه بسیار زیادی بهتر از ژیلت و هیکس هستند که باشگاه را به وضعیتی اسف بار دچار و قرض ها را بیشتر و بیشتر کردند، هیچ یپشرفتی در ساخت استادیوم جدید به وجود نیاوردند و روی هاجسون لعنتی را روی کار آوردند. آن ها با هم در جنگ بودند و تصویر بدی از لیورپول می ساختند. قرض ها اینطور بیشتر می شد که آن ها مجموعا باشگاه را با وام خریدند و تنها قدرت نفوذی که به دست آورده بودند باعث شد که صاحب همه چیز شوند. لیورپول نیاز داشت که از دست آن ها نجات پیدا کند و نفرات جدید هم آمریکایی بودند. آن ها بی نقص نیستند، در هیچ زمینه ای اما در زمانی درست پا پیش گذاشتند. آدم های خرپولی نیستند و قصد نیکوکاری و تزریق سرمایه را هم ندارند. قوانین مالی یوفا باید خود به خود دست پول های نفتی روس و عربی را از فوتبال کوتاه می کرد. FSG قدیسی با قلبی از طلا نیست. قلبی قرمز هم ندارد. آن ها بهترین آدم های جهان نیستند اما کسانی هستند که روی باشگاه سرمایه گذاری کردند. آن ها هستند که دستمزد ها را می دهند، روی بازسازی ورزشگاه سرمایه گذاری کردند، در تلاش برای بهبود وضعیت ملوود و آکادمی هستند، قصد خرید بازیکنان بهتری را دارند حتی با اینکه بازار به گونه ای نامانوس پیش می رود.
بله آن ها به تلاش هایی برای سود آوری متهم می شوند.با تلاش برای بهتر کردن وضعیت تیم، سرمایه گذاری روی استادیوم و امکانات، قصد چاق تر کردن حیوان پیش از سر بریدن را دارند! یک لحظه صبر کنید؛ باید باشگاه را نابود کنند که مطمئن شوید قصد فروش آن را ندارند؟ این روزها بد است که سعی کنید معقولانه یک باشگاه را به پیش ببرید؟ تاتنهام همین کار را می کند. حتی در سال های اخیر چلسی نیز همین کار را کرده است. آن از آن تیم الیگارشی (مالکیت ثروتمند) در سال های اخیر فاصله گرفته اند و به گونه ای دیگر خود را تقویت می کنند.
در واقع چیزی در مورد اهداف FSG در دراز مدت نمی دانم. اگر بخواهند روزی باشگاه را بفروشند عادلانه است. این حق آنهاست. آن ها زمانی باشگاه را خریدند که هیچ کس حاضر به خریدش نبود. آن ها می توانند هرچه که می خواهند را بفوشند. اما اگر لیورپول را در شرایط بهتری بفروشند بهتر است. بله آن ها متولی باشگاه هستند اما چیزی بیشتر از آن، آن ها کسانی هستند که باشگاه را از مرداب بیرون کشیدند. با قیمتی زیاد که هیچکس حاضر به پرداختش در آن شرایط اقتصادی نبود. وقتی که درآمدها مانند امروز نبود و ارزش پخش تلویزیونی افت کرده بود. وقتی که باشگاه بیش از هرچیزی به منطقه سقوط نزدیک بود. حالا، آن روزها را فراموش کرده ایم. تنها هفت سال گذشته است.
این حقیقت که چندین مرتبه با آن ها ارتباط داشته ام اما این باعث نمی شود کورکورانه از آن ها حمایت کنم. این تنها باعث شد که بیشتر در مورد نیت آن ها بدانم البته قطعا حرف های هر کس با توجه به حقایق موجود در نظر گرفته می شود. باعث شد که به عنوان یک انسان آن ها را ببینم. نه به عنوان یک سری شخصیت در دوردست ها که مردم از آن ها بیزارند پیش از آن که آن ها را از نزدیک بشناسد. یک سری آدم حقیقی اما نمی گویم که آن ها را به طور دقیق می شناسم. با این وجود برای من فرا تر از یک سری مفاهیم انتزاعی هستند.
به همین دلیل چندان موافق ملاقات آدم های باشگاه نیستم. اینطور انتقاد از آن ها سخت تر می شود اما هرجا که نیاز باشد، باید انتقاد کنید. در تمام موارد، افراد حاضر در باشگاه به سراغ من آمدند. مثلا برندان راجرز در آخرین روزهای مربیگری اش به سراغ من آمد. من هرگز نخواسته ام که وارد گود شوم. اما اگر مالکان و مربیان را از نزدیک بشناسید، ایده های بهتری در مورد رویکردشان خواهید داشت. اما به جای اینکه به دنبال بهانه تراشیدن برای آن ها باشم، از این شک سود می برم که شاید اوضاع واقعا دشوار باشد. پس وقتی آدم ها به خاطر تعصباتشان عصبانی هستند، من احتمال می دهم که سوتفاهمی در کار باشد.
من هم با بسیاری از تصمیمات FSG در سال های اخیر مخالف بوده ام حتی با اینکه می دانم زیر نظر آن ها سالم ترین وضعیت را داشته ایم. همینطور با برخی تصمیمات رافا و یورگن مخالف بوده ام. اما تصمیم گیری هایی که بر اساس استدلال باشند. این در حالی است که مردم تصمیمات را بیش از استدلال، با دانش ذاتی خود می گیرند؛ در حالی که بهترین کارشناس ها روی نیمکت نشسته اند. همینطور گاهی قضاوت های اشتباهی داریم؛ گاهی چون بر اساس مدارک اشتباه تصمیم می گیریم و گاهی به خاطر اینکه شرایط آنطور که می خواهیم پیش نرفته است. به عنوان نمونه هرگز ندیده ام که آوردن مدافعان در دقایق پایانی به عنوان تصمیم های تاکتیکی جواب داده باشند. همینطور شد که جو گومز روی یار مستقیمش در کناره ها خطا کرد و واتفورد به گل مساوی رسید. از سویی آوردن مدافعی قدبلند تر به جای یک مدافع کوتاه یعنی به انتظار حمله های هوایی واتفورد نشستن که پر از بازیکنان بلند قد بود. نتیجه معکوس بود. در روزی دیگر ممکن بود که او ضربه سری مهم را در محوطه جریمه بزند و به یک تعویض خوب تبدیل شود. یا حتی اتفاقی نمی افتاد و کمک داور پرچم خود را بالا می آورد و داور سوت پایان به صدا در می آمد.
شبیه این است که مهاجمی به بازی بیاورید و گل بزند یا فرصت خوبی را هدر بدهد. نمی دانید که چه می شود و یک پیش بینی غلط یا درست شما را به نابغه یا احمق تبدیل نمی کند. می تواند با پانصد میلیون پوند بهترین بازیکن جهان را بخرید اما اگر در تمرینات رباط صلیبی پاره کرد و هیچوقت بهبود نیافت، باز هم اشتباه نکرده اید. شما تنها توسط سرنوشت مورد تجاوز قرار گرفته اید. اگر هواداران راهی برای خرید باشگاه پیدا کنند فوق العاده است اما اگر هوادارانی که در توییتر می شناسم دست به این کار بزنند ترسناک است. مالکیت هوادار مدینه فاضله است اما مانند هر چیز دیگری مزایا و معایبی دارد. سال 2007 ایمیل های زیادی داشتم که می گفتند ممکن است فرناندو تورس یک خرید شکست خورده باشد و نباید هرکسی که نامش فرناندو باشد را بخریم، باور کنید! بعضی از مردم اینطور فکر می کنند. احتمالا باید تنها بازیکنانی را می خریدیم که نامشان رابی باشد. و ما رابی کین را خریدیم.
در هر حال قرار نبود این نوشته در مورد FSG باشد که اشتباهات زیادی دارد. بیشتر خواستم به هرچه زشتی در شبکه های مجازی حول محور لیورپول در جریان است بپردازم. احساس می کنم که خنجرهایی برای یورگن کلوپ تیز می شوند. در یک سال اخیر پیغام های زیادی در خصوص او دریافت کرده ام. وقتی که خنجر بیرون بیاید، منطق گم می شود. چیزی که نمی شود آن را رد کرد این است که FSG یک مربی در کلاس جهانی را به خدمت گرفته است؛ کسی که بیشتر ما آرزوی داشتنش را داشتیم. کمی بعد هم قرارداد بلند مدتی با او به امضا رساندند. همینطور به او پولی که می خواست با آن تیم را به سوی پیشرفت ببرد را در فصل نخست دادند. در ابتدا در جام ها خوب پیش رفتند و در فصل دوم لیگ را جدی گرفتیم و تفاوتی بزرگ به وجود آوردیم. به لیگ قهرمانان رسیدیم. پس در حال پیشرفت هستیم، درست است؟ خرج کردن پول عموما مفید است اما همینطور مربیگری صحیح، اتحاد، مسائل روحی روانی و آماده سازی مهم هستند.
این تابستان همه انتظار داشتند لیورپول بی وقفه به خرج پول بپردازد. فکر می کنم در تمام انگلستان منچستریونایتد بوده که مبلغی بیش از هفتاد میلیونی که لیورپول برای کیتا کنار گذاشته بود، برای کسی پیشنهاد داده است. من هم عصبانی بودم اگر آن ها 15-20 میلیون برای کیتا پیشنهاد می دادند و بعد کنار می کشیدند اما هفتاد میلیون پوند لعنتی بود. حالا شاید عدد بزرگی به نظر نیاید اما چند ماه پیش مبلغ بسیار بسیار بزرگی بود. مثلا در نیوکاسل، مایک اشلی به بنیتس اجازه نمی دهد بیش از 15 میلیون پوند برای خرید بازیکنی پرداخت کند. آن ها کسب و کار کوچکتری نسبت به لیورپول دارند اما چیزی که لیورپول در آن به مشکل خورده این است که کیسه های پولش را بپذیرند. آن ها پولی که به دست می آید را خرج مسائل غیر ضروری نمی کنند یا در جیب نمی گذارند.
آن ها کوتینیو را نفروختند با وجود اینکه برخی می گویند با بیانیه ای که صادر شد، نمی شد که ازز موضع خود عقب بنشینند و مجبور به حفظ بازیکن شدند. با این وجود عقیده من این است که هرکسی می تواند ذهنیت خود را نسبت به هر مشکلی تغییر دهد. این قدرت ارزیابی شماست که می پذیرید در موردی (البته نه اینکه دائما این اتفاق رخ دهد) اشتباه کرده اید. به خصوص وقتی شرایط تغییر می کنند. حتی با وجود اینکه زیر آن بیانیه زدن و فروش کوتینیو، باعث می شود انفجار خشم هواداران لیورپول از دلِ فضا دیده شود.
به طور شخصی مشکلی با این که بهترین بازیکنی می خواهد به کشورهای دیگر برود ندارم. بیشتر با این موضوع مشکل دارم که به ترکیب رقبا اضافه شوند. اما این بین زمان بندی افتضاح بوده است. در عصر شروع فصل جدید بود که اتفاق رخ داد و بدبینی را دوچندان کرد. منتقدین می گویند که FSG می فروشد. برخی به طرز عجیبی به من گفته اند که آن ها کوتینیو را فروخته اند و کار تمام شده است چون آن ها پیش تر سوارز را فروخته اند. اما FSG برای اینکه سوارز را یک سال بیشتر نگه دارد جنگید. آن ها به طور کامل مسئله پرداخت رقم فسخ قرارداد به علاوه یک پوند توسط آرسنال را نادیده گرفتند و تنها او را به تیمی خارجی فروختند. آن ها مبلغی به نسبت بالا را برای بازیکنی 27 ساله با وضعیت انضباطی بسیار بد پذیرفتند. آن هم در شرایطی که او را با رقمی کم در زمانی که محرومیتش را در هلند به خاطر گاز گرفتن کسی دیگر می گذراند به خدمت گرفته بودند. یک گاز تمام فاصله او با یک محرومیت یک ساله در انگلستان بود. تشنج این حوالی را زمانی که دست به آن کارها می زد (گاز گرفتن مانند پرتاب آب دهان بد است اما شکستن استخوان پا و تمام کردن دوره بازی یک بازیکن همیشه بدتر است) را فراموش نکنیم.
پس از کسی بی اینکه اطمینان داشته باشم دفاع نمی کنم. و نه، حقایقی برای دفاع از کسی اختراع نمی کنم. همیشه همه حقایق را نداشته ام اما همیشه بیش از منتقدانم اطلاعات داشته ام. البته از آنجا که آن منتقدان علاقه زیادی به خواندن متن های بلند و مفصل ندارند که زحمت زیادی بابتشان کشیده شده است؛ خوب، چه کسی آنقدر ها وقت دارد، نه؟ گوشه ای می نشینند و چیزی پیدا می کنند که توییتی در موردش بنویسند و به کسی ایراد بگیرند. و بله، می دانم که آزار دهنده است که شما بگویند چیزی آنقدر که فکر می کنید بد است، بد نیست؛ به خصوص وقتی خود یک فاجعه تمام عیار باشید. آنگاه است که به نقطه جوش می رسید و آن عصبانیت را جایی خالی می کنید. در واقع نمی توانم چیزی را در مورد شما تغییر بدهم اما می توانم چند هزار کلمه ای برایتان بنویسم.
یادتان باشد، یادتان باشد که هرچه بیشتر چیزی را بخواهید که بیشتر آن را بفهمید، آنگاه است که بیشتر غرق می شوید. چون به آن نیاز دارید و در موقعیت نیاز هستید. تنها برد، تنها قهرمانی، حذف کلمه ناتوانی که در تمام دعواهای توییتری پخش شده است. آنگاه است که در یک عشق، در یک رابطه اشتباه ادامه می دهید. هیچکس شرمندگی بابت تیم مورد علاقه اش را نمی خواهد چون احتمالا نمی خواهد دنیا در مورد تمام جزئیات متوسطش بداند و از آن وحشت دارد. شمایی که هیچ در مورد دنیای پیش از خود نمی دانید، نمی دانید که به چه موجود مسخره ای تبدیل می شوید. یک بی ثباتی مدام؛ که تعصب بالا تر از تفکر و افتخار بالا تر از احترام باشد.
دوباره، شاید تنها مردی از دیروز باشم که توسط دریایی از خشم بلعیده شده باشم. اما بگذارید با تمام قدرتی که دارم بپرسم: چه انسان مزخرفی از این بازی مزخرف لذت می برد؟ همیشه تجارتِ گرفتن نتیجه بوده اما حالا تمام آن به تجارتِ جایزه و پاداش تبدیل شده است؛ بی هیچ علاقه ای به اینکه چطور به آنجا رسیده اند و چه از سر گذرانده اند. بسیاری از آن ها حتی نیازی به آن سفر ندارند. نمی دانند که بی آن مسیر، پاداش بی ارزش است. بروید و یک جام دروغین بخرید و طوری رفتار کنید که انگار تیمتان آن را برده است. با دنیای دروغین خود خوش باشید.
پایان نزدیک است.
مدت ها پیش این کشمکش را احساس کردم. نمی خواهم دراماتیک باشم، این احساسی بوده که در سال های اخیر داشته ام. به دلایل بسیار، درگیر آن می شوم و بعد از آن دور می شوم. پیش از این هم اینجا بوده ام. پیش از این هم حوصله تان را سر برده ام اما این بار فرق دارد. این بار تمام شده است.
احساس می کنم که این پایان رابطه من با کسی است که عاشقش بوده ام. اما دیگر عشقی در کار نیست. انگار که در مه اسیر، نمی دانم که دیگر بتوانم عشق بورزم. پس به نظر دیگر فوتبال را دوست ندارم. اما دارم. و همیشه خواهم داشت چون بخشی از من است. و از وقتی که بچه بوده ام صبح ها، هنگام نهار، عصرها تا تاریکی هوا و حتی آخر هفته ها فوتبال بازی می کرده ام، هیچ چیز به آزادی فوتبال در زندگی من وجود نداشته است. و لیورپول به من شادیِ بزرگی را داده است. در استانبول بودم و آن نقطه اوج من بود. اوجی بر تمام احساسی که روی این باشگاه سرمایه گذاری کرده ام. اما حالا احساس می کنم که رابطه ای مریض با کسی دارم که هنوز دوستش دارم. دوباره، مِه می آید. شاید او (مونث) اطراف خود را با آدم های بدی پُر کرده است.
و کاری خواهد بود که برای زندگی می کنم. این تقریبا تمام کاری است که در دو دهه مریضی انجام داده ام. نمی توانم این سایت یا لیورپول را ترک کنم. مانند همسری مورد آزار قرار گرفته باز هم باز می گردم و بر فرض بعد از یک برد مانند یک عذرخواهی رفتار می کنم. می گویم که دیگر آن اتفاق ها نمی افتد قول می دهم. خطی روی چیزهای بد می کشم. و می مانم. چون هیچ جانشینی برای او، برای آن ندارم. نبودن فوتبال در زندگی ام؟ اینکه اهمیت ندهم چه اتفاقی برای لیورپول می افتد؟ ترسناک است.
می دانم که باز هم این اتفاق رخ می دهد. حدس می زنم که دوباره همین اتفاق ها رخ دهد. سعی می کنم که از توییتر دوری کنم اما همیشه برگشتی در کار خواهد بود. همیشه حباب ها هر قدر که قدرتمند، می ترکند. می دانم که لیورپول می بازد و مساوی می کند. گاهی ناعادلانه اما همیشه همان است. همیشه آن عصبانیت آتشفشانی باز می گردد و دوباره اتفاق می افتد. مانند عقربه های ساعت که همیشه تکرار می شوند. از رابطه توهین آمیز خسته شده ام و این بار بیرون می زنم. حداقل راهی برای لذت بردن از فوتبال پیدا می کنم. نه اینکه تنها پر از شادی و جشن باشد. می تواند توامان خسته کننده، ناامید کننده و هیجان انگیز باشد و این ترکیبی باشد که ادامه پیدا می کند. از دیوانه بودن خسته شده ام. ترس من همیشه این بوده که دور از دسترس باشم، اینکه در جایی مانند توییتر نباشم. اما دیگر در آن قفس زندگی نمی کنم.