طرفداری- همیشه به آن ضرب المثل فرانسوی که می گوید «كسی كه به اميد شانس و تقدیر زنده باشد، سالها قبل مرده است» ایمان داشته ام. حالا شده حکایت سرمربی آبی ها؛ حکایت علیرضا منصوریان. همانی که هواداران استقلال برای رهایی از فوتبال خسته کننده ژنرال و فرار از وعده وعیدهای پرویز مظلومی به او پناه برده بودند. همانی که با زردپوشان نفت وقتی استقلال را شکست داده بود نه مشت های گره زده ای از او دیده شد و نه دستی به آسمان کشیده بود و زیرلب ذکر می گفت. همان مربی ای که نیامده آنقدر نوید فوتبالی نوین و پویا را به هواداران خورانیده بود که دیگر هواداری نمانده باشد برای ورود منصوریان لحظه شماری نکند. اما از فوتبالی که منصوریان نوید داده بود تنها یک هلی شات به کمپ تمرینی آبی پوشان آمد و یک سیستم جی پی اس. تمام آن رویاپردازی ها همین جا به اتمام رسیده بود. لابد یادتان می آید آن روزی که نفتِ منصوریان در آخرین لحظات مقابل استقلال به برتری رسیده بود اتفاقی افتاد که نتیجه بازی را به سایه برده بود، آن اتفاق تصویری بود از علیرضا منصوریان که پس از گل برتری تیمش ماتم گرفته بود. هاج و واج مانده بودیم آیا این واقعیت است و یا یک کمین است برای رسیدن به نیمکتی که سالهاست در چرخه صمد و امیر و پرویز درجا می زند. آن روز منصوریان، استقلال را شکست داد و در کنفرانس مطبوعاتی فقط یک قول داد «این سه امتیازی که از استقلال گرفتم را به زودی پس می دهم». منظور منصوریان برای هواداران استقلال آنچنان واضح نبود، روشن نبود، شبیه به یک شعار احساسی برداشت شده بود اما اواخر همان فصل وقتی علیرضا منصوریان جلوی حماسه سازی پرسپولیسِ برانکو را گرفت دیگر تیفوسی ای نمانده بود که با آغوش باز سراغ یار محبوب دیروزی را نگیرد. هوادارانی که سالها از سکوها فریاد می کشیدند «دوای درد آبی، فقط ناصر حجازی»؛ دیگر بنر ها و عکس هایی را دست به دست می کردند که روی آن نوشته شده بود «دوای درد آبی، یکی با قلب آبی» .
«این تیم در سال 1402 به یکی از قدرت های آسیا تبدیل می شود». این جمله فقط بخشی کوتاه از عوام فریبی ای بود که در پایان بازی استقلال مقابل سایپا توسط علیرضا منصوریان برای رهایی از انتقادات به خبرنگاران و هواداران فوتبال زده شد. نمی دانم یادتان هست یا که نه. روزهایی بود که اگر استقلال نتیجه نمی گرفت آنقدر آلترناتیوهای اسم و رسم دار وجود داشت تا با هر لغزشی از روی سکوها نامشان طنین انداز شود. اما امروز وقتی استقلال نتیجه نمی گیرد و همه چیز در سایه ادبیات مربی قرار می گیرد نه نامی برای صدا زدن وجود دارد و نه رمقی برای فریاد کشیدن. اگر هم اعتراضی شود «علی های مربی» همانند بازی با سایپا از خجالت هواداران در می آیند. بیایید کمی برگردیم به عقب تر. به روزهایی که خبری تکان دهنده روی خروجی ها قرار گرفته بود «استقلال از نقل و انتقالات نیم فصل محروم شد». اتفاقی بزرگ برای تیمی که داعیه قهرمانی را در سر می پروانید. همه چیز با تصوراتی که در ذهن هواداران نقش بسته بود تفاوت داشت. جوانان استقلال به اجبار به ترکیب اصلی می رسیدند، میانگین سنی ترکیب استقلال همان اندازه که در هربازی جوان تر از بازی قبل می شد، همان اندازه هم قدرت تاکتیک پذیری تیم به شکل غیرمنطقی ای در حال پیشرفت بود. خلاصه اش کنم؛ استقلال در نیم فصل دوم در ردای یک قهرمان مبارزه کرد. در عین ناباوری رقیب سنتی را شکست داد، ژاوی هرناندز را با لبخندی ژکوند به رختکن فرستاد، از مرحله گروهی جام باشگاه های آسیا صعود کرد و در آخرین دقایق به نایب قهرمانی لیگ برتر دست پیدا کرد. این آخری آنقدر شیرین بود که برای اولین بار در تاریخ منجر به دور افتخار و سجده شکر کادر فنی شده بود. نتایج روی کاغذ همانی بود که هر هواداری را راضی می کرد که باید یک فصل دیگر به جوانانِ منصوریان فرصت داد. بیراه هم نبود. حتی بدبین ترین هواداران هم با نتایجی که در نیم فصل دوم بوجود آمده بود به وجد آمده بودند و راضی به رفتن مربی نمی شدند. آن روزها اگر انتقادی می شد کسی برنمی تابید اما امروز راحت می شود یکی از بزرگترین عوام فریبی ها را افشا کرد.
بهنام برزای، امین حاج محمدی، یعقوب کریمی، محسن کریمی، امید نورافکن، فرشید اسماعیلی، روزبه چشمی، علیرضا رمضانی، محمدرضا خرسندنیا. این اسامی را خواهش میکنم دوباره بخوانید. اینها بازیکن هایی بودند که پیش از ورود علیرضا منصوریان، توسط پرویز مظلومی به آنها اعتماد شد و اکثر آنها به ترکیب استقلال از همان ابتدا تزریق شدند. استقلال با چنین جوانانی هفته ها صدرنشین بود و حتی تا آخرین هفته برای قهرمانی در لیگ برتر جنگید، گرچه در این امر ناکام ماند اما این جوانان در کنار تنی از بازیکنان باتجربه با کسب سهمیه آسیایی و فینالیست شدن در جام حذفی نتایجِ آنچنان بدی نگرفته بودند. گرچه پرویز مظلومی برخلافِ علیرضا منصوریان که نه سکوهای اینچنینی داشت و نه لیدرهای آنچنانی، از محبوبیت زیادی برخوردار نبود اما با تکیه بر کادر فنی مجرب، گروه فنی مناسب و نفراتی بادانش، بستری مناسب برای استقلال را در سالهای بعد بوجود آورده بود. جوانانی که متاسفانه علیرضا منصوریان به آنها زمانی با اکراه اعتماد کرد که استقلال از نقل و انتقالات نیم فصل محروم شده بود. «بهنام برزای» بازیکنی که سه بار ناجی منصوریان و استقلال شد اما منصوریان به ندرت به او بازی داد و امروز جای جابرانصاری از لیست استقلال کنار گذاشته شده است. «محسن کریمی» دیگر بازیکنی بود که منصوریان در هفته های ابتدایی حتی اجازه نمیداد او بر روی نیمکت بنشیند اما باز دیر به کریمی اعتماد کرد تا محسن کریمی یکی از بهترین بازیکن های استقلال در همان نیم فصل باشد. «فرشید اسماعیلی» دیگر بازیکنی بود که منصوریان به او اعتقاد نداشت، گرچه همان توفیق اجباری باعث شد که منصوریان به پلی مکر جوانش فرصت بازی دهد، بازیکنی که آنقدر خوب کار کرد که در جریان یکی از بازی ها هواداران بخاطر تعویض فرشید اسماعیلی از منصوریان به شدت عصبانی شده بودند. «امید نورافکن» دیگر جوان مستعد استقلال بود که اوایل اصلا به بازی گرفته نمی شد تا یکی از مستعدترین جوان های استقلال حسرت فصل قبل اش را بخورد. «حاج محمدی» سکونشین مطلق شد. خرسندنیا و علیرضا رمضانی هم دیگر بازیکنان جوانی بودند که به درخواست منصوریان از استقلال جدا شدند.
جوانانی که مظلومی با آنها تا آخرین هفته برای قهرمانی جنگید و تا آستانه ی فتح جام حذفی هم پیش رفت در تیم منصوریانی که قبل از نشستن بر روی نیمکتِ استقلال نوید یک آرمان گرایی و جوان گرایی را میداد، یا نیمکت نشین شده بودند و یا سکونشین. امروز که منصوریان وقتی از «بسترسازی» در استقلال سخنی میگوید بزرگترین توهینی است که به هواداران میشود. ناگفته نماند نیم فصل گذشته تنها نقطه عطف استقلال با منصوریان بازی با سپاهان اصفهان بود که منصوریان با اعتماد به بازیکنانِ جوان و نیمکت نشین کردن مهدی رحمتی، به رغم بازی زیبا در آخرین لحظات به تساوی دست پیدا کرد. دیداری که آنقدر در کرنا شد که باورکردنی نبود. بهتر است یاداوری شود که استقلال فصل گذشته اش با بازیکن های جوانی همچون بهنام برزای، محسن کریمی، فرشید اسماعیلی، امید نورافکن، روزبه چشمی و... سپاهان را در اصفهان سه بر صفر شکست داده بود. درست خواندید سه بر صفر . اما هرگز چنین نتیجه ای که یکی از بدترین شکست های خانگی سپاهان در یک دهه اخیر بود در کرنا نشد. لحظه ای گمان نکنید قصد مقایسه پرویز مظلومی و علیرضا منصوریان را داشته ام، اما باید برای هواداران حقایق آشکار شود تا خودشان راحت تر قضاوت کنند.
اما در این هیاهو فقط یک نتیجه همه معادلات را برهم زده بود. در روزی که علیرضا منصوریان به رغم نداشتن هافبک دفاعی، استقلال را به شکلی کوچ کرد تا طراح خوش فکر اماراتی ها یعنی عمرعبدالرحمان به همراه ناصر الشمرانی دست از تمسخر آبی پوشان برندارند. نتیجه ای که یک آبروریزی آسیایی و ملی به حساب می آمد تا یکی از روزنامه های کشور هم برنتابد و با تصویر « استقلال یک - العین شش» جلد را ببندد. اما منصوریان در پایان بازی در کنفرانس مطبوعاتی جملات عجیبی همچون «باید از عبدالرحمان مراقبت شود» بر زبان می آورد. شاید همان روز تنها یک استعفا، گرچه سوری می توانست آبی باشد بر آتش هواداران. شش گل در یک بازی فاجعه بود. همانند نیم قرن پیش استقلال شش گل خورده بود. نشان به آن نشان که سال 1352 تاج شش گل از پرسپولیس دریافت کرده بود. چهارگل در نیمه اول وارد دروازه منصور رشیدی می شود و نیمه دوم ناصرحجازی که به بازی می آید دو گل دیگر هم دریافت می کند. شش گل در تور دروازه استقلال. حتی اگر فیلمی، تصویری آنچنان از آن بازی نباشد اما کسی نمی تواند منکر آن اتفاق باشد. آن روز پس از بازی در رختکن مربی برمی گردد به بازیکن های تاج می گوید «می دهم فردا نامتان را بنویسند و بزنند بر سردر باشگاه، تا آیندگاه بدانند باعث ننگ باشگاه چه کسانی بودند»، یکی از بازیکنان -جواد الله وردی- هم بلند می شود و می گوید «تو هم می شوی سردسته ننگ ها». اما انگار درک فاجعه آسیایی و ملی برای منصوریان امکان پذیر نبود. شاید آن روز منصوریان جای دلواپسی برای ساق های عبدالرحمان باید با متانت خبر از استعفای خود می داد. که اگر چنین می کرد آن موقع هواداری نبود که دست داش علی اش را نگیرد و یک سال دیگر به وی فرصت ندهد. اما منصوریان این فاجعه بزرگ و ماندگار را آنچنان که باید درک نکرد و بی اعتنا به سرافکندگی و اشک های هواداران از معرکه گریخت.
مردی که حالا می گوید «اگر چشمان من آبی بود از من انتقاد نمی کردند» بی برو برگرد جا پای امیر قلعه نویی گذاشته است. همان ژنرال پرافتخاری که روزی نبود تیم ملی ایران را همراه با کارلوس کیروش از زیر گزندهای تمام نشدنی اش عبور ندهد. یک روز با نیشخند می گفت «تیم ملی با سیستم من به جام جهانی رفت» ، روز دیگر قسم می خورد «گل قوچان نژاد به کره جنوبی شانسی بود»، روز دیگر در پاسخ به انتقاداتِ فنی ابرو خم می کرد و می گفت «اگه چشمان من آبی بود باید مجسمه مرا می ساختید»، و روزهای دیگر اگر هوای انتقاد شنیدن نداشت علی ها را از کنفرانس تا سکوها به صف می کشید. سنتی که منصوریان گویی از آن پیروی کرده تا دیگر هواداری نمانده باشد از او حمایت کند. قهرمانی به نام منصوریان که انگار از درون فیلم های وسترن دهه شصت به میدان آمده و با طمانینه به خودی و ناخودی می گوید گمشو بیرون.
حکایت، حکایت ناخدای آبی هاست. حکایت علیرضا منصوریان. نمی دانم استقلال امسال مدعی می شود یا که نه، نمی دانم آلترناتیوی در کمین هست یا که نه، خبر ندارم این هیات مدیره تا چه زمانی به منصوریان فرصت می دهد، حتی نمی دانم هواداران هنوز می خوانند «حمایت تا قیامت» یا که نه. اما به خوبی می دانم گاهی نمی شود که نمی شود، نه سجاد همان چارچوب شناس دو، سه فصل پیش است، نه پژمان همان رهبرِ فوق العاده گذشته، نه پوشیدن شماره هفت آنقدر کُرنا داشت و نه وریا هوای تیم ملی را در سر دارد. معادلات مردی که آرزویش نشستن بر روی نیمکت استقلال بود عجیب بهم ریخته است. مردی که برای مخالفت با کودتای حجازی زودتر از همه بلند شد، مردی که متانت پورحیدری را میراث دار بود، همانی که برافراشتن پیراهنش بر روی سکوها حتی بعد از خداحافظی اش دقایق زیادی طول میکشید، همانی که با هزار امید و آرزو پا به عرصه مربی گری گذاشته بود گویی به یکباره به پایان رسیده است. اغراق نیست که علیرضا منصوریان یکی از پنج بازیکن محبوب تاریخ استقلال بود اما...نشد. مردی که مردم او را بر دوش آوردند امروز به نقطه ای رسیده اند که معذب شده اند برای حیا کن رها کن. نه دیگر امیدی به وعده های پرطمطراقِ مرد محبوبشان دارند، نه دلی برای سوزاندن هویتی که سالها او را دوست داشتند و برایش زیباترین اشعار را میخواندند. نه نشد، آن سبک و فوتبالی که هواداران از امیر و پرویز به منصوریان پناه آوردند، نشد.
منصوریان در این روزها به سقوط آزاد شخصیاش ادامه میدهد. گذشت آن دورانی که منصوریان به عنوان یک شماره ده در استقلال بی همتا شد. منصوریانِ واقعی حالا برای هواداران بعد از شروع دومین فصل تبدیل به شخصی شده که احساس میکنید اگر پشتِ او بایستید انگارپشت سرتان به وفاداریتان میخندد. منصوریان خیلی وقت است اصلا در حد و اندازه همان قهرمانی نبود که یک روزی بنری برایش باز کرده بودند که روی آن نوشته شده بود «خدایا از خلقت داش علی منصوریان ممنون». دنیای منصوریان دیگر جای اخلاقگرایی نیست و همهچیز خاکستری است. مشکل اینجاست اشخاصی می خواستند از منصوریان به عنوان یک حجازی یا پورحیدری استفاده کنند، معلوم نبود کِی قرار است این سناریوی احمقانه با مغز به زمین سفتی برخورد کند. اما، برای شما آقای منصوریان دیگر فریادهای پر از تنفر در کار نیست، مثل امیر و صمد هم نیش و هو نصیبت نمی شود، و هیچکسی هم نیست که همانند مظلومیتِ پرویز به شما آنچنان ادای احترام کند، آنطور که برخی برای ناصرحجازی چنین کردند؛ همان روزی که در کنار بنر «بااحترام بفرمایید خانه آقای حجازی»، شعار «مرگ بر ضد ناصر حجازی» سر داده بودند. یا برای منصور پورحیدری قلبی را به تاراج گذاشتند که منصور رازش را نگفت و عصازنان راهی بهشت شد.
این فصل نقل و انتقالات استقلال به شکلی مبتدیانه پیش رفت. خبری از توفیق اجباری نبود. وقتی که همه گمان می کردند جناح چپ و راست استقلال تقویت شود به شکلی غیرمنتظره منصوریان یک روز سرور چباروف را آورد، روز دیگر مجتبی جباری را روی کول لیدرها به زمین تمرین برد. اما خبری از تقویت جناح چپ جایی که میلاد زکی پور و یعقوب کریمی آنچنان درخشان نیستند نبود، اندیشه ای هم در جناح راست که وریاغفوری با گذشته بسیار متفاوت بوده است و سابقه مصدومیت های پیاپی را داشته و البته خسروحیدری که به اواخر فوتبال خود نزدیک می شود، حاصل نشد. اما مرکز زمین استقلال لبریز شد از هافبک دفاعی؛ از روزبه چشمی و امیدنورافکن تا فرشید باقری و امید ابراهیمی. و چندین پلی مکر از داریوش شجاعیان و سرورجباروف گرفته تا مجتبی جباری و فرشید اسماعیلی. اما دریغ از یک مهاجم در ردای کاوه رضایی، دریغ از کمی ثبات در ساختار تیمی.
آنقدر فصل نقل و انتقالات استقلال عجیب به پایان رسید که به طعنه آن را خانه سالمندان تعبیر می کردند. اما تنها موضوعی که می توانم به جرات بگویم همین است که این اصطلاح از اساس اشتباه است، بلکه تصور می کنم استقلال با آقای منصوریان خیلی وقت است که بوی یتیمی می دهد. روزهایی بود که سکوهای استقلال در هر لغزشی دوای درد آبی می خواندند و آن طرف به پا می خواستند و فقط ناصر حجازی را فریاد می زدند، روزهایی که منصور پورحیدری روی نیمکت می نشست و تیم بزرگتر داشت، -بااحترام به بزرگانی چون نصرالله عبدالهی و بهتاش فریبا- اما منصور پورحیدری برای هواداران استقلال قوت قلب بود، همین که بود برای هواداران خوش بود، اما سرطان نه دوای درد آبی ها شد و نه عصای پیرمرد را تاب آورد. از همان روزها استقلال یتیم شده است که سرمربی بعد از هر افتضاح فنی و گاها اخلاقی با چشم غره کنفرانس ها را ترک می کند.
بیایید روراست باشیم. منصوریان آهسته آهسته در حال سقوط آزاد است و از همان ابتدا مشخص بود که دیر یا زود با مغز به زمین سفتی که دارد با سرعت به سمتش حرکت میکند برخورد می کند. خلاصه جدیدترین اتفاق بهطرز غیرمنتظرهای این روند را ادامه میدهد و باری دیگر ثابت میکند مشکلات تاکتیکی استقلال گستردهتر و بزرگتر از بی تاکتیکی و کادرفنی کم دانش اش -پوزش- هستند. بزرگترین مشکل علیرضا منصوریان همیشه این بوده که کادر ضعیفی دارد و ادعاهای پرطمطراقی که در نگاه و ادبیات منصوریان وجود دارد بخش دیگری از این حقیقت است. نه به آن شوری شور، نه به این بینمکی، من نیز کاربرد احساساتگرایی -از نوع افراطیاش- را نمیپسندم اما آنچه که اتفاق اقتاده است را تا چه زمانی می شود نگفت؟ با احترام به آقایان محمد خرمگاه و علی چینی؛ چنین مربیانی برای ارتقا به دانش فنی تیم چه کمکی می توانند انجام دهند؟ دیگر بر کسی پوشیده نیست که خیلی از مربی های جهان و دستیاران حتی از لحاظ علمی و فنی از سرمربی بالاتر هستند، آن ها مغرهای متفکر یک نیمکت تعبیر می شوند اما وقتی استقلال در یک بازی به بنبست تاکتیکی می رسد آقایان خرمگاه و چینی چه مشاوره فکریای می توانند به منصوریان بدهند؟ چه راه حلی را می توانند پیشنهاد دهند تا تیم از منجلاب گذر کند؟
مشکل رنگ چشمان شما نیست آقای منصوریان. توهین به هوادار یعنی گفتن از جوان گرایی و بسترسازی، توهین به هوادار یعنی حماسه برای نقش جهان برای یک تساوی، توهین به هوادار یعنی آنکه بگویید در سال 1402 استقلال را تبدیل به تیمی قدرتمند در آسیا می کنم، توهین به هوادار یعنی عوام فریبی و لیدرپروری بر روی سکو و کتک زدن هوادار. آقای منصوریان سلام هواداران دلواپس استقلال را به تیم فنی، انجمن استعدادیابی، گروه آنالیزور و اساتیدی همچون خرمگاه و چینی برسانید، و اسم ما را هم یادداشت کنید.
علیرضا منصوریان؛ شما برای همیشه به خاطر آن دوره اول حضورت در ایران به یاد آورده می شوی، دوره ای شگفت انگیز در دو دهه گذشته، زمانی که با پیراهن استقلال با فوتبالی زیبا و انقلابی لیگ را زیر و رو کردید و آسیا و تاشکند را به زانو در آورده بودید. اما امروز همه چیز در دست فراموشی است. منصوریان دقیقا همان کاری را کرد که نباید می کرد. او می توانست در لیگ خیلی بهتر کار کند. همانطور که گفته بود که به استقلال آمده تا «استقلال را به جایگاه اصلی اش برساند». اما تنها چیزی که واقعا عوض شده بود رفتارش بود. شو-آف کرد و هر بار که تیم از نظر ذهنی در جا زد بی رحمانه عوام فریبی کرد. منصوریان در تلاش بود تا بیماری مزمن استقلال را درمان کند، همان ذهنیتِ معروف. او سعی کرد باشگاهی که اغلب در موقعیت های مهم نفس کم می آورد را تبدیل به ماشینی بی رحم و پیروز کند. این رفتارها هرگز نتیجه دلخواه را ندادند و تنها ناکامی واقعی منصوریان همین بود. همه نمایش هایی که کنار زمین انجام داد، همه دادهایی که زد، همه لعنت هایی که فرستاد، همه جنجالهایی که کنار خط می کرد، همه «خفه شو»هایی که گفت، هرگز کافی نبودند تا استقلال تبدیل به تیم مورد علاقه هواداران شود. با منصوریان هم هنوز استقلال کم می آورد، مثل روزهای اولی که او آمده بود. آغاز این فصل هم به سندروم ناکامی مبتلا شد، مثل دومین امپراتوری ناپلئون سوم بود، مثل قسمت دوم انتقام جویان بود، یک بدل بود، یک تقلید، تلاشی بی جان برای دستیابی به شکوه سابق و دورانی که گذشته است.
آقای منصوریان؛ حالا برو، و تبدیل به اولین کسی در تاریخ شو که در سکوتی بی اثر به عصرِ یک قهرمان محبوب که در ردای یک آرمان گرا می تازید پایان داد. پایان یک کمین چندساله و تمام آن ماتم گرفتن ها و دوای دردها به پایان رسید. بااحترام بفرمایید بیرون آقای منصوریان.
پی نوشت: بااحترام به هواداران استقلال و علیرضا منصوریان؛ این سطور تنها به این دلیل گفته شد که شایعاتی در مورد ورود یک مربی خارجی به استقلال شنیده می شود.