طرفداری - مایسل در خانواده ای یهودی متوسط به دنیا اومد و در دوران کودکی اش بود که خانواده اش، به وین اومدن. او خیلی زود دیوانه فوتبال شد اما پدرش، می خواست که مایسل، وارد کسب و کار بشه و برای اون، یه کار پیدا کرد.
داستانی که در حال مطالعه آن هستید، بخشی از کتاب Inverting the Pyramid است و می توانید قسمت های قبلی آن را در اینجا بخوانید.
این کار کردن ها در نقاط مختلف دنیا، باعث شد که مایسل به زبان ایتالیایی و چند زبان دیگه دنیا مسلط بشه. بعد از مدتی، او به اتریش برگشت تا سربازی اش رو بگذرونه. هنوز پدر مایسل بود که می خواست او در کسب و کار بمونه اما پسر اتریشی، کم کم برای خودش در فدراسیون فوتبال اتریش، یه شغلی دست و پا کرد. اولین شغل مایسل در فدراسیون فوتبال، جذب سرمایه بود اما او هم مثل جیمی هوگان، استعداد فوق العاده دیگه ای داشت. ذهن او، پر از ایده درباره فوتبال بود و می خواست که آینده فوتبال اتریش رو بسازه. در نهایت، مایسل تبدیل به اصلی ترین چهره در فدراسیون فوتبال اتریش شد و کسب و کار و بانکداری رو هم تا ابد فراموش کرد.
در سال 1912، اتریش در بازی دوستانه ای که داورش، هاوکرافت بود، برابر مجارستان به تساوی 1-1 رسید. مایسل از نتیجه خیلی ناراضی بود و از هاوکرافت پرسید که به نظرش، کجای کار اتریشی ها اشتباه بوده. هاوکرافت پاسخ داد که اون ها به یه سرمربی درست و حسابی نیاز دارن؛ یکی مثل رفیق قدیمی هاوکرافت: جیمی هوگان.
مایسل، درنگ نکرد و قراردادی شش هفته ای با جیمی هوگان بست و بخشی از این قرارداد، مربوط به رهبری و آموزش تاکتیک های فوتبال به تیم های باشگاهی مطرح اتریش بود اما اصلی ترین وظیفه تعریف شده برای هوگان، سرمربیگری تیم ملی محسوب می شد؛ به خصوص که همه، خودشون رو برای آغاز المیپک استکلهم هم آماده می کردن.
اولین جلسه تمرینی هوگان، خوب پیش نرفت و بازیکنان اتریش، نمی تونستند اون رو درک کنند و فکر می کردند که بیش از اندازه به مسائل ابتدایی و پایه اهمیت می ده. اما مایسل، تحت تاثیر هوگان قرار گرفته بود و تا اواخر شب، با او درباره فوتبال صحبت کرد و هوگان، اندیشه هاش درباره سبک بازی رو برای مایسل، تعریف کرد.
هیچکدوم از اون ها با ترکیب 2-3-5 که بیشتر از سی سال، ترکیب حاکم بر دنیای فوتبال بود، مشکلی نداشتن اما فکر می کردن که فوتبال، به پویایی بیشتری نیاز داره؛ چون بسیاری از تیم ها دارن خیلی سفت و سخت و قابل پیش بینی می شن. هر دوشون به کار با توپ، اعتقاد زیادی داشتن، اون ها پاس های نرم رو به دریبلینگ، ترجیح می دادن و البته باور داشتن که تکنیک فردی هم بسیار مهمه؛ منظور اون ها، توانایی بازیکن ها توی استارت های دیوانه وار نبود، اون ها انتظار داشتن بازیکن هاشون، بتونند پاس ها رو خوب کنترل کنند و بعدش، پاس مناسبی رو بفرستند. هوگان، همچنین اصرار داشت که ارزش پاس های بلند، بیشتر از این ها است؛ چون می تونه دفاع حریف رو به هم بریزه. البته منظور هوگان، پاس های دقیق و هدفمند بود نه ضربات بی هدف به توپ. مایسل، فردی رمانتیک بود؛ اما به دلیل عملگرایی هوگان، شیفته اش شده بود. هوگان، یکی از طرفداران متعصب پاس دادن در هر موقعیتی نبود؛ او فقط باور داشت که حفظ توپ، برای برد در بازی، ضروریه.
اتریش در استکهلم، آلمان رو با 5 گل در هم کوبید اما در دور یک چهارم پایانی، 4-3 به هلند باخت. مایسل، متقاعد شده بود که کار با هوگان، پیروزی آفرینه. آلمان ها می خواستن هوگان رو به خدمت بگیرن اما مایسل، پیشنهاد قرارداد جدیدی به نابغه دنیای فوتبال داد و اون رو به عنوان سرمربی اتریش تا المپیک 1916 استخدام کرد. هوگان درباره زندگی در اتریش میگه: ترک شهر صنعتی و تیره و تاریک لنکاشایر و اومدن به وین بانشاط، مثل گام نهادن در بهشت می موند
. او دو بار در هفته، تیم ملی اتریش رو تمرین می داد و در بقیه روزها، وقتش رو با هدایت تیم های بزرگ فوتبال این کشور می گذروند. سر هوگان، خیلی شلوغ بود و حتی گاهی جلسات تمرینی اش رو از ساعت 5:30 دقیقه صبح آغاز می کرد.
اتریش، به هوگان می اومد و هوگان با اتریش، گرم گرفته بود. نابغه اون دوران فوتبال می گفت که فوتبال اتریش، مثل رقص والس1، «سبک و روان» است. مایسل هم به المپیک پیش رو، خیلی امیدوار بود. اما جنگ، همه امیدها رو نابود کرد. هوگان از ترس اینکه این درگیری ها براش دردسرساز بشه، به سفارت بریتانیا رفت و پرسید که آیا بهتر نیست بی سروصدا به انگلیس و پیش خانواده اش برگرده؟ اون ها به هوگان گفتم که از هیچی نترسه و خطر قریب الوقوعی، تهدیدش نمی کنه. اما تنها بعد از 48 ساعت، جنگ، به طور رسمی آغاز شد و یک روز بعد، هوگان به عنوان تبعه خارجی، به زندان افتاد.
کنسول آمریکا، موفق شد همسر و فرزندان جیمی هوگان رو به بریتانیا برگردونه، اما هوگان به زندانی در آلمان رفت. بارون دیرستی، مدیر باشگاه بوداپستی MTK، از وضعیت بسیار نامناسب جیمی، مطلع شد و بعد از رایزنی های بسیار، موفق شد هوگان رو به عنوان سرمربی تیمش، استخدام کنه. اما وضعیت اون، باید به طور مداوم به پلیس محلی، اطلاع داده می شد.
هوگان بااشتیاق، این وضعیت را پذیرفت. تقریبا بیشتر اعضای تیم MTK به جبهه رفته بودن و اولین وظیفه هوگان، جمع کردن یه ترکیب بود. او به استفاده از جوون ها روی آورد و در این میان، دو بازیکن به اسم گیورگی اورث و ژوزف "کزیبی" براون رو هم یافت. جیمی درباره این دو بازیکن گفت: اون ها برای من هستن؛ برای خودِ خودِ من!
. هر دوی این بازیکن ها، بسیار بااستعداد بودن و در دبیرستان های بوداپست درس می خوندن. اون ها بعد از مدرسه، به زمین فوتبال می اومدن و بازی یاد می گرفت. هوگان درباره شون میگه: اون ها باهوش بودن و به یادگیری هم علاقه داشتن
. اورث و براون، هر دو از اون بازیکن های اصیل اروپای مرکزی بودن و هوگان هم از کار کردن با اون ها، لذت می برد. شاید به همین دلیل بود که او چه در وین و چه در بوداپست، احساس می کرد در وطنشه.
در نهایت، متودهای هوگان، موفقیت های چشم گیری رو برای MTK به ارمغان آورد و اون ها موفق به قهرمانی در لیگ کشورشون طی فصل 17-1916 شدن و این، اولین قهرمانی رسمی این باشگاه بود. بعد از تموم شدن جنگ، تیم بوداپستی رشد خودش رو به دنیا نشون داد و بولتون رو با 4 گل در هم کوبید. اما هوگان، زیاد اونجا نموند و بلافاصله بعد از تموم شدن جنگ، عازم بریتانیا شد. دورانی که در مجارستان گذروندم، به شیرینی دورانی بود که در اتریش گذروندم. بوداپست، شهری بسیار دوست داشتنیه؛ به نظرم من، اینجا زیباترین شهر اروپا است
. او این حرف ها رو می زد اما تقریبا چهار سال از خانواده اش دور بود و می خواست اون ها رو ببینه.
هوگان به لنکاشایر برگشت و در لیورپول، شغلی پیدا کرد. او در شرکت تنباکو واکر، کار می کرد و پول در می آورد. هوگان، وضع مالی ناجوری داشت و از فدراسیون فوتبال، درخواست کمک کرد. این فدراسیون، سرمایه ای رو برای کمک مالی به حرفه ای های فوتبال که به دلیل جنگ، وضع مالی بدی داشتن، کنار گذاشته بود. هوگان، به هر زحمتی بود، تونست پول سفر به لندن رو جور کنه و عازم این سفر بشه اما تو فدراسیون، حسابی تحقیرش کردن. فدریک وال، دبیر فدراسیون فوتبال، گفت که این پول، فقط برای کسانیه که جنگیدند. هوگان به این موضوع اشاره کرد که چندین سال در زندان بوده و نمی تونسته به جبهه بره. وال، سه جفت جوراب خاکی رنگ به جیمی داد و با تمسخر گفت که بچه های خط مقدم، خیلی از این جوراب ها راضی بودن!
. هوگان، خشمگین شده بود و هرگز، فدراسیون فوتبال رو نبخشید. فوتبال انگلیس، از ایده های ناب فوتبالی و استعداد هوگان، محروم شد و این، شکستی بود برای فوتبال این کشور. هوگان اما، حالا مردی بدون وطن 2 بود؛ شاید نباید همیشه انتظار یه پایان خوش رو داشت.
در وین، مایسل الگوی های فکری هوگان رو حاکم نگه داشته بود و حتی بعد از شکست 5-0 اتریش برابر آلمان ها، مایسل رو از افکار هوگان، ناامید نکرد. بازی، تو زمین یخ زده و پر از چاله چوله نورمبرگ انجام شد و پاس های کوتاه اتریشی ها، بازده همیشگی رو نداشت. تو راه برگشت، مایسل از بازیکن هاش پرسید که به نظرشون باید سبک بازی شون رو مستقیم و فیزیکی تر بکنن یا نه. پاسخ مشخص بود: البته که نه! همین رویکرد، اتریشی ها رو تبدیل به تیم قدرتمندی کرد. برایان گلنویل در این باره می نویسه: فوتبال تبدیل به یه نمایش شده بود؛ تبدیل به یه رقص باله رقابتی. دیگه تو فوتبال، گلزنی، ثمره اجرای چندین الگوی پیچیده بود
.
هنوز، «هرم»، شکل اصلی ترکیب تیم های فوتبال بود اما سبک بازی، حسابی توسعه پیدا کرده بود. سبک بازی مبتنی بر پاسکاری اسکاتلندی ها با سبک انگلیسی ها، خیلی فرق داشت. اونجا تکنیک رو بهتر از فیزیک می دونستن اما اون رو در قالب ساختار تیم، اعمال می کردن. توی آفریقا هم تکنیک، بالاتر از قدرت بدنی بود اما آفریقایی ها، حسابی از سبک بازی انگلیسی دور شده بودند. اما در اروگوئه و به خصوص آرژانتین، بازی کاملا انفرادی برشمرده می شد و همه حرکات، فردی بود.
* تیتر، برگرفته از فیلم موزیکال Oh! What a Lovely War تولید شده در سال 1969 است.
1. والس یک نوع رقص محلی و ریتم موسیقی است که رقصندهها یکدیگر را هنگام رقص نگه میدارند.
2. اشاره به تیتر روزنامه تایم، بعد از بحران شوروی و وضع نابسامان گورباچف و همرزمانش: A Man Without A Country. این در حالی است که روزنامه تایم، قبل از این، گورباچف را به عنوان مرد سال، مرد دهه و «رییس جدید مسکو» خطاب کرده بود. کورت وونگات هم سری یادداشت ها و مقالاتی با عنوان A Man Without A Country و در نقد دولتمردان وقت آمریکا نوشته است.