طرفداری - تمرینات اون دوران، با تمرین های امروزی متفاوت بود. تمرین معمول تیم ها شامل دویدن می شد و کسی با توپ تمرین نمی کرد؛ چون فکر می کردن این کار، غیرضروری و حتی مضره. به عنوان مثال برنامه تمرینی تاتنهام در سال 1904 نشون میده که اون ها فقط هفته ای دو بار، تمرین همراه با توپ داشتن و احتمالا تاتنهامی ها از اکثر تیم های دیگه، روشن فکرتر بودن!
داستانی که در حال مطالعه آن هستید، بخشی از کتاب Inverting the Pyramid است و می توانید قسمت های قبلی آن را در اینجا بخوانید.
یه استعاره ضعیف در اون دوران محبوب شده بود که می گفت: «اگه تو تمرین ها به بازیکن هاتون توپ بدین، اون ها روز بازی، برای به دست آوردن توپ، عطش ندارن».
طی یکی از رقابت های جیمی هوگان در دوران بازی اش، بعد از دریبل زدن سخت کلی از بازیکن ها و ایجاد یک موقعیت با هر مشقتی که بود، شوتش رو به بیرون زد. هوگان، اومد و از سرمربی اش، اسپن ویتکر پرسید که چرا این توپ گل نشد؟ آیا موقعیت پاش اشتباه بود؟ آیا تعادل نداشت؟ ویتکر فقط می خواست از زیر بار این سوال در بره و پاسخ داد: «فقط تلاش کن. گل شدن یک شوت از هر ده تا هم خوبه». بقیه هم اصلا به این اتفاقات توجهی نمی کردن. اما هوگان، یه کمال گرا بود و باور نداشت که گل شدن شوت ها، بسته به شانس باشه بلکه بسته به تکنیکه. خود هوگان در این باره میگه: «از اون روز به بعد، بیشتر [فوتبال] رو درک می کردم. دنبال نصیحت فوتبالیست های واقعا بزرگ رفتم و افکارم، بیشتر از قبل بهم ثابت شدن. تمام این ها باعث شده بود آرزو کنم بعد از تموم شدن فوتبالم، سرمربی بشم. به نظرم موضوع واضحی بود، من خودم رو به عنوان یه جوون، سرمربیگری می کردم».
هوگان از دیدن رفتار ابتدایی برنلی آزرده خاطر شد. اما مسئله مالی بود که اون رو متقاعد کرد که در سن 23 سالگی، برای اولین بار لنکاشایر رو ترک کنه. هری بردشاو، سرمربی فولام، هوگان رو به این تیم آورد. جیمی، بردشاو رو به طرز مختصری از دوران حضورش توی برنلی می شناخت. بردشاو، اصلا تجربه فوتبالیست حرفه ای بودن رو نداشت و بیشتر از اینکه یه سرمربی باشه، یه مدیر و تاجر بود؛ اما ایده های تازه ای درباره فوتبال و نحوه انجام این بازی داشت. او طرفدار سبک بازی بزن در رو نبود و یه سری آموزشی سبک بازی مبتنی بر پاس های کوتاه رو برای سرمربی های اسکاتلند گذاشت.
هوگان به فولامی ها کمک کرد که دو بار پیاپی طی سال های 1906 و 1907 قهرمان لیگ جنوبی بشن و طی فصل 08-1907، در رقابت های لیگ دسته دو فوتبال حضور داشته باشن. اون ها به نیمه نهایی جام حذفی هم رسیدن و تو این مرحله، از نیوکاسل باختن. این بازی، آخرین بازی هوگان در فولام بود. او مدت ها از مصدومیت زانو رنج می برد و بردشاو که مثل یه تاجر فکر می کرد، به این نتیجه رسید که نگه داشتن هوگان، ریسک غیرقابل توجیهیه و اون رو فروخت.
هوگان مدت کوتاهی در سوییندون تاون بازی کرد و بعدش عازم بولتون شد. دوران فوتبال بازی کردن هوگان، ناامیدکننده بود و در نهایت هم با سقوط تیمش به دسته پایین تر تموم شد. اما وقتی یه بار برای برگزاری تور پیش فصل تیمش عازم هلند شده بود، متوجه پتانسیل و لیاقت بازیکنان فوتبال سرتاسر اروپا شد؛ اون باور داشت که بازیکن های اروپایی، شایستگی لازم برای آموزش دیدن رو دارند. انگلیسی ها باور داشتن که سرمربی، کاری غیرضروری رو انجام میده اما هلندی ها در به در دنبال یه سرمربی بودن. بعد از برد 10-0 برابر دوردرخت، قسم خورد که یه روز بر می گرده و به این مردها یاد میده که چطور فوتبال رو به درستی بازی کنن. هوگان طی این مدت دوست ارزشمندی به نام جیمز هاوکرفت به دست آورد؛ داور برجسته فوتبال و مهندس شرکت ردکار. هاوکرفت، معمولا داوری بازی های خارجی رو برعهده می گرفت و به همین دلیل، مدیران فوتبال زیادی رو در سرتاسر کشورهای اروپایی می شناخت.
یه روز، هاوکرفت به هوگان گفت که تیم دوردرخت، دنبال یه سرمربی جدید می گرده و امیدواره که یه متخصص بازی انگلیسی رو به خدمت بگیره. اتفاقی قابل توجه بود و هوگان، نمی خواست این فرصت رو از دست بده. پس درخواست سرمربیگری اش رو برای سران باشگاه هلندی فرستاد و در نهایت، قراردادی دو ساله با این باشگاه بست؛ تا یک سال بعد از قولی که به خودش داد، اون رو عملی کنه.
بازیکنان زیر نظر هوگان، آماتور محسوب می شدن. خیلی از اون ها دانشجو یا دانش آموز بودن. اما هوگان تمرین هایی رو که فکر می کرد برای بازیکنان حرفه ای انگلیسی لازمه به اون ها می داد. هوگان موفق شد آمادگی جسمانی بازیکنانش رو ارتقا بده اما از نظر اون، کلید موفقیت، توسعه توانایی کنترل توپ بود.
یه روز هوگان بازیکنانش رو صدا زد و بهشون گفت که ازشون می خواد به جای سبک بازی قدیمی هلندی، یه سبک هوشمندانه، سازنده و مترقی رو استفاده کنن. به خاطر اینکه بسیاری از بازیکنان دوردرخت از دانشگاه ها میومدن، علاقه زیادی به یاد گرفتن داشتن و هوگان، درس های زیادی رو به اون ها آموخت؛ اون افکارش درباره فوتبال رو روی یه تخته گچی برای بازیکن هاش متصور کرد. بازیکنان اوترخت، کم کم متوجه تاکتیک ها و پوزیشنینگ مورد نظر هوگان شدند؛ سرمربی افسانه ایِ اون روزها جوون فوتبال، تاکتیک هاش رو نه فقط توی زمین فوتبال بلکه به وسیله نمودارها و در کلاس درس به بازیکن هاش آموزش می داد. او بعد از یه مدت این قدر محبوب شد که سرمربیگری تیم ملی هلند در بازی برابر آلمان رو هم برعهده گرفت.
البته هوگان فکر می کرد هنوز می تونه به عنوان یه بازیکن فعالیت کنه، پس بعد از تموم شدن قراردادش با دوردرخت به بولتون برگشت و یک فصل رو اونجا بازی کرد و با اون ها به دسته بالاتر صعود کرد. اما خودش هم می دونست که آینده اش، در سرمربیگری رقم می خوره.
او در تابستان 1912 دوباره، شروع به جستجو برای یافتن شغل کرد و هاوکرفت یه بار دیگه به مسیر زندگی هوگان و مسیر تکامل فوتبال، شکل داد. او، جیمی رو با یکی از پیشگامان فوتبال اتریش، یعنی هوگو میسل آشنا کرد.
* میسیونر (به انگلیسی: Missionary) یا مبلغ مذهبی عضوی از یک گروه مذهبیست که برای تلاش برای گرواندن و/یا انجام اعمال مذهبی ترویجی نظیر آموزش و پرورش، باسوادی، عدالت اجتماعی، مراقبت سلامتی و توسعه اقتصادی به منطقهای اعزام میشود. [ویکی پدیا]